جواد محقق:
اشعار نیمایی ابتهاج به مشیری پهلو میزند
شاعر معاصر ایران گفت که؛ ابتهاج را بیشتر با غزل میشناسند و خب او سر و کار بیشتری هم با این قالب شعری داشت، ضمن اینکه او آثار بسیار خوبی هم در قالب شعر نیمایی داشت.
روزنامه صبا – سخت است نوشتن از مردی که سالیان افزون ز شمار خود توسن قلم زرینش را در مرغزار ادبیات ایران به تاخت درمیآورد. سخت است نوشتن از مردی که سوار خورشید میشد تا رنگ آسمان هر روز را با تن قلم خود نوازش کند. سخت است سالها سایه پررنگ او نه فقط بر شعر و ادبیات و موسیقی که بر فرهنگی زخمخورده و در معرض تاراج قرار گرفته، گسترده باشد و یکباره بیسایه تنها خود را در هرم سوزان آفتاب تموز ببینی و کمتر کسی حتی حاضر باشد در رثای او حرفی، کلمهای، جملهای بگوید! چه باید گفت؟ میان آفتاب سوزان پرتو پرصلابت آفتاب که چشم سایه را دور دیده پیاپی به صورتت کشیده بزند و تو بغض کنی از این عجایب. سایه بیش از آنکه در وهم بگنجد گردن ما، گردن یکایک ما حق داشت. زندگی برای برخی تمام نشدنی است. نامیرا میشوند، صهبای یقین را که درکشی تا همیشه هستی. شاید ضایعه درگذشت مردی بزرگ که با کمتر کلامی قابل توصیف است حتی برای انسانی در هزاره سوم که غمبسته از دود و سیمان و براده و آهن، دل میکشد که او هم کمیت خیال زین کند و تاخت دور شود از این غوغای خاموش! سخت بود نوشتن از هوشنگ ابتهاج، از سایه پررنگ ادبیات معاصر.رزونامه صبا با جواد محقق، شاعر، نویسنده، روزنامهنگار و پژوهشگر ادبیات ایران و اسماعیل آذر کارشناس هنر و ادبیات درباره آثار، رویکرد و زندگی هوشنگ ابتهاج صحبت کرده است که آن را در ادامه میخوانید.
جواد محقق، شاعر معاصر ایران مدتی است به دیار فراموش شدهاش، به زادگاه خود بازگشته تا صدها کیلومتر دورتر از هیاهوی پایتخت کنار زلال آبشار گنجنامه و آرامش کوهپایه الوند به نگارش آثار جدید بپردازد. محقق از آن دسته ادیبانی است که با هیچ گونهای در ادبیات ایران بیگانه نیست. او سوای سرودن شعر و نگارش داستان و عقیده همیشگی و تغییر ناپذیرش مبنی بر جوششی بودن شعر و کوششی بودن داستان، گونههای نگارشی دیگر مانند گزارش، مقاله، یادداشت وقایعنگاری، تاریخنویسی و گفتوگو را هم تجربه کرده است. جواد محقق با تایید تاثیرپذیری عمیق ادبیات ایران از حزب توده، پیوستن ابتهاج به این حزب را نقطه تاریکی در زندگی او میداند.
با تسلیت درگذشت زندهنام هوشنگ ابتهاج خدمت شما، به نظر میرسد مرحوم ابتهاج گذشته از غزلسرایی در قالبهای دیگر از جمله شعر نیمایی هم دستی بر آتش داشت.
همینطور است البته ابتهاج را بیشتر با غزل میشناسند و خب او سر و کار بیشتری هم با این قالب شعری داشت. ضمن اینکه درباره شعر نیمایی هم بله او آثار بسیار خوبی هم در قالب شعر نیمایی داشت. زبان ساده او در کتاب «خون سرو» به خوبی نمایان است. زبان او هم مثل شخصیتش پیچیدگی نداشت. البته باید تاکید کرد از نظر قوت شعری کارهای او مانند اخوان نبود. اتفاقاً بنده آثار نیمایی سایه را بیش از غزلیاتش میپسندم.
زندگی سایه به ویژه بعد از انقلاب همواره با فراز و نشیبهای اجتماعی سیاسی توام بود. درباره زندگی او حضور ذهن دارید؟
مشخصاً مرحوم ابتهاج در جریان تغییر و تحولات اجتماعی ایران کارهایی انجام میداد که یکی از آنها شوربختانه عضویت در حزب توده بود!
این البته خیلی برای من جالب است! مگر ایشان یکتاپرست نبود؟ پس حضورش در حزب توده چطور توصیف میشود؟
ببینید افراد دیگری هم بودند که با ایمان به ذات باریتعالی به حزب توده پیوستند. این حزب با حمایت روسیه نفوذ عجیبی در زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مردم ایران داشت. درباره مرحوم ابتهاج البته خودش گفته بود گرایشهای سوسیالیستی دارد نه کمونیستی و همین موضوع باعث سرد شدن او و در نهایت جداییاش از حزب توده شد. جالبتر اینکه هوشنگ ابتهاج عضویت در شورای مرکزی حزب توده را هم را برعهده داشت! حزبی که آشکارا وابسته و وامدار روسیه بود و رد چکمه سربازان روس با یونیفرمهای بلندشان در این حزب به خوبی دیده میشد.
هوشنگ ابتهاج مدتی هم زندانی بود اما اتفاقی افتاد و آزاد شد. شما از این موضوع چیزی میدانید؟
بله با وساطت آقای اخوان پیش مقام معظم رهبری، معظم له با زندهنام بهشتی صحبت فرمودند و شفاعت ایشان باعث شد، ابتهاج از بند رها شود.
واقعاً ابتهاج به پیرنگها و نیرنگهای حزب توده وابسته بود؟!
خیر! نظر من را میخواهید؟ خیر نبود. ابتهاج آدمی نبود که اهل خیانت باشد. پس از شفاعت حضرت آیتالله خامنهای، او به اتفاق دو سه نفر دیگر از بند رها شدند و بقیه برای محاکمه به دادگاه رفتند. به همین دلیل بود که ابتهاج پس از شهادت آیتالله بهشتی برایش غزلی سرود. سالهای پس از آن هم ابتهاج بیشتر بیمار بود، گمان میکنم خانوادهای هم در ایران نداشت. سالها پیش یک بار اتفاقی در حال خروج از یک کتابفروشی مرحوم ابتهاج را دیدم و آن آخرین دیدار ما بود.
به نظر جریان توده برشی عمیق و کاری در روشنفکران، نویسندگان و شعرای چند دهه پیش ما داشت.
همینطور است، جلال آلاحمد هم در ۲۰ سالگی سردبیر مجلات حزب توده در ایران بود. دست برقضا جلال آنجا هم بسیار رشد کرد و جای پیشرفت بسیار زیادی هم داشت اما اتفاقی افتاد و مسیر زندگی آل احمد یکباره تغییر کرد.
چه اتفاقی؟
جلال آلاحمد روزی در یکی از راهپیماییهای حزب توده، خودروهای ارتش روسیه را در جمع راهپیمایان میبیند و خودش میگوید همواره گمان میکرده است توده حزبی مردمی و بومی در ایران است ولی نفربرهای ارتش روسیه او را میخکوب میکنند. جلال آن روز یکی از انتظامات تظاهرات بود و لحظاتی بعد بازوبندش را باز و برای همیشه با حزب توده وداع میکند. همین اتفاق هم سلامتی قلم و روح آلاحمد را نشان میدهد. آلاحمد کسی بود که هرجا اشتباهی کرد از بازگشت نترسید. بسیاری از اعضای فرهنگی حزب توده سالها بعد متوجه اشتباهات خود شدند. برای نمونه بزرگ علوی پیش از درگذشت اقرار کرد از اول به این حزب اعتقادی نداشته، یعنی از زمانی که به نفوذ و استیلای روسیه در این حزب پی برده است. او میگفت ما میتوانستیم مردمی باشیم اگر از هر پادوی روس حرف نمیشنیدیم! میگوید «پادوی روس!» نمیگوید از قزاقها یا سرباز دونپایه روسی، میگوید پادوی روس! و این دردناک است. ناراحتکننده است که جریان روشنفکری در کشوری تحت تاثیر پادوهای کشوری بیگانه قرار بگیرد! «نورالدین کیانوری» در یکی از آخرین مصاحبههای اعتراف تلخی میکند و میگوید ما استعدادهای ۵۰ سال خود را در خدمت روسیه قرار دادیم.
پس مرحوم ابتهاج بسیار زود از این ماجرا خود را کنار کشید.
سایه در خانواده مرفهی بزرگ شده بود که سرمایهدار بودند و اوضاع معیشتی خوبی داشت. بازهم تاکید میکنم او میگفت عقایدش کمونیستی نیست و سوسیالیستی است. که البته این عقاید هم چندان غلیظ نبود. اشتباه بزرگ ابتهاج ورود به حزب توده بود اما او هم متوجه این اشتباه شد.
زندهنام هوشنگ ابتهاج پس از انقلاب در کانون نویسندگان ایران هم عضویت داشت اما از آنجا کنار گذاشته شد. چرا باید شخصیتی مثل ابتهاج مورد غضب هیئت دبیران این کانون قرار بگیرد.
اگر ذهنم درست یاری کند سیاوش کسرایی به اتفاق فریدون تنکابنی هم با ابتهاج از عضویت کانون نویسندگان ایران خلع شدند. موضوع این بود که آنها از درون با هم اختلافات عدیدهای داشتند. اعضای کانون هرگز نتوانستند با هم بسازند. این اتفاق اگر در جمعیتی ۸۰ میلیونی رخ دهد، طبیعی است ولی آنها در کل ایران ۸ هزار نفر هم نبودند!
درباره سیاوش کسرایی صحبت کردید، او هم سرنوشت بهتری از دیگران نداشت. از کسرایی چیزی خاطرتان مانده؟
بله او پس از انقلاب اسلامی از ایران گریخت و در اقمار روسیه زندگی میکرد ولی اواخر عمر پشیمانی شدیدی سراغ او آمد. کسرایی با «رهنورد زریاب» نویسنده بزرگ و برجسته معاصر افغانستان دوست بود و چند سال پیش وقتی زریاب به ایران آمده بود، صحبت ما به کسرایی رسید و زریاب گفت اواخر عمرش به شدت پشیمان شده بود و قصد داشت با مسئولان ایران صحبت کند که مرگ مجالی برایش نگذاشت. به گفته زریاب، کسرایی همیشه میگفت اشتباه کردیم! ما فکر میکردیم روسیه مثل بهشت است ولی ما را فریب دادند، این مردم از ما شوربختترند!
آقای محقق آیا کتاب تازهای در دست انتشار دارید؟
راستش مدتی است به زادگاهم «همدان» بازگشتم. فعالیتهایی درباره همدانشناسی انجام میدهم. هم کار پژوهشی در دست انتشار دارم، هم ادبیات و شعر. به تازگی هم انتشارات «گویا» مجموعه شعر «تو را دوست دارم» را که مربوط به گروه سنی نوجوان است به قلم منتشر کرده است.
یاسر سماوات
انتهای پیام/
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است