پرونده روزنامه صبا درباره تاثیر اقتباس بر تلالوی فیلمهای ما
ادبیات؛ درگاه رستگاری سینما
پرداختن به فیلمنامههای اقتباسی ماندگار، مجال مفصل میطلبد اما نگاهی اجمالی به سیر روی آوردن جهان سینما به ادبیات داستانی، ابعاد درهم تنیده این دو رسانه برت را نمایان می کند.
سینما و ادبیات، به ویژه ادبیات داستانی همه دنیا هرگز دو مقوله جداگانه، دو تافته جدابافته از هم نبودهاند. چه حتی نگاهی اجمالی به فهرست برترین جایزه فیلم اسکار، معتبرترین فستیوال سالانه فیلم جهان، این حقیقت را هویدا میسازد که بیش از ۷۰ درصد آثاری که در تاریخ ۹۳ ساله اسکار موفق به دریافت این جایزه معتبر شدهاند، فیلمهایی اقتباسی و برگرفته از رمانها، نمایشنامهها و گاه حتی داستانهای کوتاه “Flash Fiction” (نه الزماً آن دسته از آثار که در زیرگروه Short Story دستهبندی میشوند) محسوب میشوند و البته نظر به نزدیکی دو مقوله ادبیات و سینما، کتابهای این آثار هم اغلب پرفروش بودند و به چاپهای متعدد با شمارگان بالا میرسیدند. پرداختن به فیلمنامههای اقتباسی ماندگار در تاریخ جایزه اسکار، خود مجال و مقالی مفصل میطلبد اما نگاهی اجمالی به سیر روی آوردن جهان سینما به ادبیات داستانی، ضمن نمایان ساختن ابعاد درهم تنیده این دو رسانه برتر، بر لزوم گذار به مولفه «اقتباس» در سینما، تلویزیون و حتی رادیو برای دمیدن روحی تازه در کالبد این رسانههای ویژه را بیش از پیش تاکید میکند.
جادوی همینگوی با هیچ!
پیش از پرداختن به فیلمنامههای برجسته اقتباسی اسکار و قیاس آنها با سینمای اقتباسی دیگر کشورها از جمله ایران، هرگز نمیتوان از «پیرمرد و دریا» شاهکار بیبدیل ارنست همینگوی عبور کرد. چرا؟ چرا از این داستان بلند که حتی نمیتوان نام رمان را هم روی آن گذاشت به شاهکار ادبیات داستانی جهان یاد میشود؟! (رمان داستانی بلند با شخصیتهای متعدد در بازه زمانی گسترده یا نامحدود است. حال آنکه داستان بلند در واقع روایتی دامنهدار است اما زمان و شخصیتهای محدودی دارد، شباهت این دوگونه نگارشی در حجم نگارش و کمیت آنهاست) پاسخ مثل خود خط روایی داستان، ساده است. همینگوی از هیچ، همه چیز ساخت! همین امتیاز برجسته بود که جان استرجس، کارگردان و تهیهکننده وقت هالیوود را برآن داشت این داستان را روی پرده نقرهای روایت کند. نگاهی به پیرنگ داستان شاید بهت مخاطب را بیشتر کند. داستان بیش از حد ساده است. سانتیاگو، ماهیگیر پیری در بندر هاوانای کوبا، اسیر خرافات همقطارانش شده. «بخت از او روی برگردانیده!.. سانتیاگو دچار ادبار شده….شبح نگونبختی مثل بمبک او و قایقش را دنبال میکند و …» مانوئل، پسر نوجوانی که در واقع اشارهای سمبولیک به خود سانتیاگوست، تنها دوست او محسوب میشود اما چه کسی است که ندادند مانوئل خویشتن خویش سانتیاگوست. گویی او فقط در تعامل با پیرمرد جان میگیرد و حضوری ایجابی در فیلم دارد. شخصیت ماهی نیزهدار نیز اِلِمانی از خوشبختی است که انسان را به دنبال خود میان موجهای سهمگین سرنوشت میکشد، روی خوش نشان نمیدهد، در پس مبارزهای سخت سرانجام به تسخیر آدمی درمیآید اما زمانی که بشر او را در چنگ خود میبیند، جلوی چشمش پرپر میشود. گویی اصلا از ابتدا نبوده و اسکلتی با نیزهای بلند تنها پسله آن است. نیزهای که میماند تا بر فلسفه مبارزه برای خوشبختی تاکید کند. ارنست همینگوی، به این ترتیب یکی از فلسفیترین داستانهای دنیا را نوشت و جان استرجس در ۱۹۵۸ اقتباسی جاودان از این اثر داشت. دیمیتری تیومکین، فیلمبردار برجسته روسی، برای ساخت موسیقی این فیلم، مفتخر به دریافت جایزه اسکار شد. اسپنسر تریسی، نامزد دریافت بهترین جایزه نقش اول مرد و جیمز وانگ هو، فیلمبردار چینیالاصل نیز نامزد اسکار بهترین فیلمبرداری شدند. نکته جالب اینکه فیلم نام «پیرمرد و دریا» در بخش اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی دیده نمیشد!
میلیونرها در اقتباس هم برندهاند
سال ۲۰۰۸ رقابت جذابی در بخش فیلمنامه اقتباسی آکادمی اسکار بین فیلمنامههای بین «میلیونر زاغهنشین» ، «مورد عجیب بنجامین باتن» و «کتابخوان» درگرفت. هرچند این رقابت سرانجام با پیروزی میلیونر زاغهنشین ساخته دنی بویل به پایان رسید اما مورد عجیب بنجامین باتن که اقتباسی از اثری به همین نام نوشته اسکات فیلتزجرالد، یکی از برجستهترین نویسندگان تاریخ ایالات متحده و به عبارتی «راوی عصر جاز» در ینگه دنیا بود، نه تنها به فیلمی پرفروش در گیشه بدل شد، بلکه استقبال منتقدان را نیز در پی داشت. داستان متفاوت از انسانی که در بدو تولد خود به لحاظ فیزیکی پیر و فرتوت است و با گذشت زمان، جوانتر میشود. فیلم «مورد عجیب بنجامین باتن» یکی از توفقهای سینما بر ادبیات داستانی است (هرچند بسیاری بر این باورند که کتاب رسانهای اصیلتر و همهگیرتر است اما از آنجا که سینما امکانات بیشتر و زبانی جهانشمول تر دارد، از این حیث میتواند بر ادبیات مکتوب برتری داشته باشد) گذشته از بازی تحسینبرانگیز برد پیت و کیت بلانشت، دو ستاره درخشان هالیوود، اصولا داستانهایی از این دست با امکانات سینمایی ملموستر میشوند. اسکات فیتزجرالد البته پیش از این نامش با «گتسبی بزرگ» در آکادمی اسکار برده شده بود.
آغاز سلطه «پدرخوانده»
سال ۱۹۷۲ و در سی و نهمین جایزه اسکار، فرانسیس فورد کاپولا اثر ماندگار خود، «پدرخوانده» را به دنیا عرضه کرد. هرچند درگیریهای بی پایان او با کمپانی پارامونت پیکچرز باعث شد او ابتدا قید این کار را بزند و فیلم را به مارتین اسکورسیزی بسپارد اما سرانجام خود کاپولا بود که دوباره ابتکار عمل را به دست گرفت فیلم جاودانش را بسازد. این فیلم هماکنون در نظرسنجی وبگاه IMDB دومین فیلم پرطرفدار همه ادوار تاریخ سینمای دنیا نام گرفته است. اما چه اتفاقی افتاد که رمان پدرخوانده به قلم ماریو جیانلوئیجی پوزو، بدل به فیلمی رشکانگیز در سراسر دنیا شد؟ کاپولا میدانست این شاید عظیمترین پروژه زندگی او باشد، پس با تمام وجود هرآنچه را در سینما آموخته بود، به کار بست و هرچه در چنته داشت رو کرد. تیمی متشکل از برترین ستارههای هالیوود را کنار هم جمع کرد. اگر کاپولا در بخش نخست فیلمش، مارلون براندو را در اختیار داشت. بازیگری که به یقین هیچکس نمیتواند خاطرات او را در هالیوود تکرار کند. هرچند گفته میشد کاپولا خیلی هم هوای براندو را داشته و برای نمونه در سکانسی «دن کورلئونه» را با گربهای سپید میبینید. آل پاچینو در خاطراتش گفته است:«براندو گفت باید با گربه اخت شود! پس همه عوامل یک بعدازظهر دست از کار کشیدند تا مارلون فقط با گربه بازی کند!» یا گفته میشد بسیاری از دیالوگهای دن کورلئونه بداههگوییها براندو بوده است. استفاده از تکنیک فلش بک و آوردن داستان در داستان و نظم ویژهای که خرده روایتهای پدرخوانده دارند، فیلم را به شکل اثری پرتعلیق درمیآورد. البته «پدرخوانده» در سی و نهمین، تا حدود زیادی بی رقیب بود و فیلمهای «ساندر» یا «مهاجران» هرگز نتوانستند حتی به ساخته فرانسیس فوردکاپولا نزدیک شوند. او دو سال بعد قسمت دوم فیلمش را هم ساخت و این بار حضور بازیگر برجسته دیگری به نام رابرت دنیرو بر درخشندگی اثر او افزود.
اهریمن و هالیوود!
دهه ۱۹۷۰ روزگار بسیار خوشی برای فیلمهای اقتباسی بود. دورانی که سینمای غرب رفته رفته از فیلمهای وسترن فاصله میگرفت و رو به فیلمهای معناگرا میآورد. پس از پدرخوانده یک و دو، «جنگیر» شاهکار ویلیام فریدکین براساس رمانی به همین نام در ژانر وحشت به قلم ویلیام پیتر بلتی بود. البته اینکه بلتی خود سینماگر محسوب میشد نیز در بهرهگیری از کتابش بیتاثیر نبود. بخشی از فیلمبرداری این اثر در خاک عراق انجام شد. سینما، هالیوود، آکادمی اسکار و … همه اینها به نوعی از اهرمهای حاکمیت ایالات متحده نیز محسوب میشوند. تفاوتی ندارد که رئیسجمهوری یانکیها دموکرات باشد یا جمهوریخواه، نگاه ابرازی آنها برای حفظ منافع امپریالیستی آمریکا در دنیا به سینما تقریباً یکسان است، حتی اگر آقای پرزیدنت، رونالد ریگان، بازیگر هالیوود باشد! بلتی و فریدکین رندانه میکوشند خاورمیانه را منطقهای اهریمنی جلوه دهند و نبرد خیرعلیه شر را دانسته و سنجیده به این منطقه میکشانند. داستان فیلم «جن گیر» البته به دلیل بهره بردن از عنصر وحشت دارای تعلیق زیادی است. داستان فیلم در حومهٔ واشینگتن میگذرد. «کریس مکنیل» با نقش آفرینی اِلن مکنیل متوجه تغییراتی در زندگی دخترش «رگان» میشود (نقش رگان را لیندا بلر بازی میکند). پزشکان از درمان دخترک موفق نیستند و به کریس پیشنهاد میکنند از یک جنگیر کمک بگیرد. لحظه بهت کریس پس از دیالوگ معروف با دکتر فراموش نشدنی است:« من برم دنبال جنگیر؟!!… تو قرن بیستم؟!» از اینجاست که پای پدر «کاراس دامین کاراس» با نقش آفرینی جیسون میلر به زندگی آنها باز میشود. پدر کاراس مطمئن میشود یک اهریمن کالبد رگان را تسخیر کرده است و آماده جنگیری است اما کلیسا کشیش مجربتری را که دست بر قضا آن اهریمن را نیز میشناسد به آنها پیشنهاد میکند. پس پدر کاراس به اتفاق پدر مرین، تلاش خود را برای جنگیری و نجات رگان از شر اهریمن درونش آغاز میکنند اما هردو هنگام جنگیری جان خود را از دست میدهند و رگان سرانجام باز میگردد. ویلیام فریدکین در جریان این فیلم ترسهایی ناشناخته را به جان مخاطبش میاندازد. صحبت یک اهریمن از کالبد دختربچهای کم سن و سال یکی از همین بازیهاست. یا در صحنهای که «رگان» در اتاقش تنها خوابیده اما دوربین که دور میشود سایه شبحی مشخصی است که در عرض اتاق مگان با ریتمی یکنخواخت قدم میزند. هیچکدام از این پیامهای بصری با خواندن کتاب به مخاطب القاپذیر نبود.
تداوم درخشش اقتباسها در دهه ۷۰
پس از موفقیت خیرهکننده «جنگیر» و «پدرخوانده» نوبت به ظهور «دیوانه از قفس پرید» در ۱۹۷۵ و در چهل و هشتمین دوره جوایزه آکادمی اسکار حضوری درخشان داشت. این فیلم براساس رمان «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» به قلم کن کیسی و با کارگردانی میلوش فورمن ساخته شد. مجله تایم، این رمان را یکی از ۱۰۰ رمان برتر انگلیسی زبان بین سالهای ۱۹۲۳ تا ۲۰۰۵ میداند. کن کیسی که مدتی کارمند بیمارستانی روانی در کالیفرنیا بود، زمان زیادی برای تهیه این کتاب گذاشت و سختکوشی او به سازندگان فیلم نیز تسری یافت تا محصول اقتباسی، به یک شاهکار بدل شود. البته ابتدا قرار بود اصلا فیلم هم به همین نام ساخته شود اما یک پایان متفاوت و فلسفی برای «مک مورفی» و ریچارد نیکلسون، باعث تغییر نام فیلم میشود. فورمن حدود یک دهه بعد نیز دوباره تندیس جایزه اسکار را به خود اختصاص داد. گذشته از بازی تحسین برانگیز نکیلسون، نباید از نقش آفرینی لوئیز فلچر در نقش «پرستار راچد» مظهر دیکتاتوری و دغلکاری در این فیلم به راحتی گذشت. یک سال بعد نوبت به ویلیام گولدمن رسید تا سراغ رسوایی واترگیت و کتاب «همه مردان رئیس جمهور» به قلم باب وودوارد و کارل برنستین برود. این دو همان دو روزنامهنگار معروف روزنامه واشینگتن پست بودند که رسوایی واترگیت را افشا کردند و باعث سقوط دولت ریچارد نیکسون شدند. «همه مردان رئیس جمهور» با درخشش داستین هافمن و رابرت ردفورد، اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی سال ۱۹۷۶ را به خود اختصاص داد. داستین هافمن سه سال بعد و در ۱۹۷۶ باعث شد فیلم اقتباسی دیگری با نام «کرامر علیه کرامر» ساخته رابرت بنتون براساس رمان «کرامر علیه کرامر» نوشته آوری کورمن شد.
سن میکله یه خروس داشت..
گذشته از جایزه اسکار، باید به اهمیت سینمای اقتباسی در دیگر کشورهای جهان نیز اشاره کرد. «سن میکله یه خروس داشت» درامی به کارگردانی برادران تاویانی در سینمای ایتالیاست. این فیلم را بسیاری از علاقمندان سینمای ایتالیا میشناسند و به یقین بارها آن را دیده باشند اما شاید کمتر کسی را بیابید که بداند «سن میکله یه خروس داشت» بر گرفته از داستانی به نام «الهی و انسانی» به قلم لئو تالستوی، نویسنده بزرگ تاریخ ادبیات داستانی روسیه است. فیلمی که از اختلاف عمده تئوریک و کاربردی بین سوسیالیسم تخیلی و سوسیالیسم علمی صحبت میکند. حاصل این اختلاف باعث پیدایش دو برداشت متفاوت از مفهوم انقلاب، یکی برداشت آنارشیستی و دیگری برداشت مارکسیستی میشود. شخصیت اصلی فیلم «سن میکله یه خروس داشت» جولیو مانیهری (با بازی جولیو بروچی) است. شخصیتی از اقشار متوسط رو به پایین جامعه که بستیفروش است اما رهبر تشکیلاتی چپگرا و ضد سلطنتی است. فیلم البته از دوران کودکی جولیو آغاز میشود که والدینش او را تنبیه و در اتاقی حبس میکنند و او شعر معروفش را میخواند:«سن میکله یه خروس داشت…سفید، قرمز، سبز، زرد…واسه خوندن آواز بهش میداد شیر و عسل…» او همراه افرادش به یک دهکده هجوم میبرد اما سربازهای حکومتی جولیو را دستگیر میکنند. او در دادگاه شاه و ملت به مجازات اعدام محکوم میشود. زمانی که جولیو برای تیرباران با گاری از میان خیابانهای دهکده عبور داده میشود، پسربچهای به او نزدیک میشود که جولیو را یاد دوران کودکیاش میاندازد. جولیو لبخند میزند اما کودک به سمتش سنگ پرتاب میکند!… مانیهری در آخرین لحظه به حبس ابد محکوم میشود. او دوران زیادی را در انزوا میگذراند و تفریحش خواندن همان شعر است…اما زمانی که پس از سالها قرار است به زندان دیگری منتقل شود، گروهی از مبارزان نسل جدید را میبیند که آنها هم در بندند. مانیهری با آنها حرف میزند و پی به شکاف عمیق خود و آنان میبرد. پایان فیلم هرچند شبه باز، اما بسیار درام است. مانیهری کنار قایق دراز میکشد و خود را به رودخانه و قعر آب میاندازد.
وقتی جرمی برت، قلم را از کانن دایل میگیرد!!
آنقدر نقشآفرینی او در قالب شخصیت «هلمز» ستودنی و رشکانگیز است که با وجود گذشت بیش از ۳ دهه از درگذشتش، «بندیکت کمبریج» بازیگر نامدار و بزرگ هالیوود که در مدرنترین پرداخت شاهکار جاویدان «سر آرتور کانن دایل» بازی در نقش «هلمز» را برعهده دارد، لب به تحسین برت میگشاید. به راستی چه کسی میتواند مجموعههای «خاطرات شرلوک هلمز» و «بازگشت شرلوک هلمز» را اواخر قرن بیستم ببیند و از نقشآفرینی برت ذوقزده نشود؟! بازی وهمانگیزش، نگاهی رندانه توام با نبوغی که از چشمان و حرکاتش ساطع میشد، میمیک چهره عصبی و لبخندهای دهم ثانیهای، کوچکترین نگاهها، زبان بدن و حرکات پر از اعتماد به نفس، چونان رقصندهای قهار، مختصات نقشآفرینی ابرستارهای بود که به کاراکتری افسانهای جان بخشید. آنهم چه جان بخشیدنی! اداره پست لندن پیش از سال ۱۹۹۰ هرسال نامههای متعددی به نشانی شماره ۲۲۱B خیابان بیکر دریافت میکرد! آدرس خانه شرلوک هلمز که وجود خارجی نداشت! اصلا خیابان بیکر واقع در «وست مینستر» (از محلات مرکزی پایتخت انگلیس) چنین پلاک و ردیفی در خود نداشت. سال ۹۱ شهرداری لندن در پی پیشنهاد اداره پست این شهر، خانه-موزهای به این نشانی در خیابان بیکر میسازد. هلمز با بازی جرمی برت، حقیقیترین شخصیتی شد که وجود خارجی نداشت. به یقین مایکل کاکس، کارگردان مجموعه تلویزیونی شرلوک هلمز، تا حدود زیادی مرهون جرمی برت است اما اوج کار این ابربازیگر، جان بخشی به محبوبترین شخصیت ادبیات داستانی پلیسی جهان نبود. برت در یک قسمت از مجموعه «بازگشت شرلوک هلمز» دست به کار بزرگی میزند. شرلوک هلمزی که آرتور کانن دایل خلق کرده بود، نقطه تاریک بزرگی داشت! و آن هم اعتیادش به کوکائین بود! برت برای اینکه چنین مقولهای روی مخاطبان سریالهای شرلوک هلمز تاثیر منفی نگذارد در اپیزود The Devil’s Foot” سرنگ حاوی کوکائین را دفن میکند و با این کار بزرگ، حتی روی کتابهای کانن دایل هم تاثیر میگذارد. برت بزرگ و بزرگ خواهد ماند.
سلطان وحشت
به یقین یکی از پرتکرارترین نامها در سینمای روز جهان، «استفن کینگ» نویسنده برجسته آمریکایی است. پس از آنکه استنلی کوبریک، سال ۱۹۸۰ از کتاب «تلالو» او اقتباسی ماندگار کرد، کینگ بیش از پیش در کانون توجه قرار گرفت تا در بسیاری از شاهکارهای تاریخ سینما، نام او به عنوان نویسنده برده شود. «مسیر سبز» ، «رستگاری در شائوشنگ» ، «کنار من بمان» ، «میزری در آتش» ، «مه» و …. تنها برخی از آثار ماندگار این نویسنده بزرگند که روی پرده نقرهای جان گرفت. شاید نسل جدید کینگ را با فیلم «آن» بهتر بشناسد اما به هرحال رمانهای رشکانگیز او هرگز متعلق به زمانی خاص نیست و به نظر نام کینگ، همیشه در سینمای جهان میدرخشد.
موخره؛ سینمای اقتباسی در ایران
شاید یکی از دلایل فاصله گرفتن سینمای ایران از دوران شکوفاییاش، فقدان توجه ضروری به مقوله اقتباس باشد. هرچند سینماگرانی هم در ایران وجود دارند که اساس کار خود را برپایه اقتباس نهادهاند. نام داریوش مهرجویی، به عنوان رکورددار اقتباس در سینمای ایران در صدر این کارگردانان میدرخشد. او حضورش را در سینمای ایران با فیلم ماندگار «گاو» آغاز کرد. فیلمی که نه تنها اقتباسی از «عزاداران بَیَل» به قلم غلامحسین ساعدی بود، بلکه حتی در خود فیلم نیز از «محمود دولتآبادی» نویسنده برجسته و نامدار ایرانی برای نقشآفرینی نیز بهره برد. «سارا» ، «پری» ، «لیلا» ، «مهمان مامان» و بسیاری دیگر از آثار مهرجویی برگرفته از ادبیات داستانی ایران و جهان محسوب میشوند. غیر از مهرجویی، مسعود کیمیایی، ، ناصر تقوایی، امیر نادری، مجید مجیدی و … از دیگر سینماگرانیاند که دستی بر آتش اقتباس در سینمای ایران بودند. آوان دهه ۸۰ در جشنواره فیلم فجر، سیمرغی برای بهترین فیلمنامه اقتباسی در نظر گرفته شد اما این سیمرغ در جشنواره فجر ماندگار نشد و خیلی زود از آن پر کشید.
یاسر سماوات
انتهای پیام/
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است