چهره روز؛
رضا کیانیان؛ رابرت دنیروی وطنی نیستم!
حضور موفق کیانیان در نقشهای متعدد باعث شد از او بعنوان رابرت دنیروی ایران، یاد شود!
روزنامه صبا – ۲۹ خرداد روز تولد اوست. روزی که در ادوار گوناگون خاطراتی فراموش نشدنی بر لوح تاریخ این مرزوبوم حک کرده است. شاید یکی از تلخترین بیست و نهمهای خرداد، به ۱۳۵۶ خورشیدی بازگردد. روزی که پیکر بی جان علی شریعتی در ساختمان استیجاریاش در ساوتهمپتون انگلیس، خبر از مرگ مشکوک نویسنده، متفکر، نواندیش، جامعهشناش و نظریهپرداز معاصر ایران میدهد.
بیستونهم خرداد ۱۳۱۷ خورشیدی اما روزی بود که مجلس شورای ملی وقت، قانون خدمت نظام وظیفه را در ۱۶۹ماده تصویب کرد تا جوانان ایران با طرح رضاشاه پهلوی راهی اجباری شوند.
بیستونهمین روز از خرداد ۱۳۳۰ اما موسم تولد یکی دیگر از ستارههای درخشان آسمان سینما و تلویزیون ایران نیز بود. رضا کیانیان در چنین روزی، در محله مسجد لرزاده میدان خراسان تهران دیده به جهان گشود. او پس از داود که ۹ سال پیش به دنیا آمده بود، دومین فرزند خانواده کیانیان محسوب میشد. البته پس از او دو پسر و دو دختر دیگر نیز به جمع خانواده آنها اضافه میشوند. هنوز به ۲ سالگی نرسیده که خانوادهاش به مشهد مقدس مهاجرت میکنند. به گفته خود کیانیان، پدر و مادرش هردو از نعمت سواد بیبهره بودند. هرچند مادرش بعدها با تلاش او و برادرش به سختی خواندن و نوشتن میآموزد اما پدر هیچ اشتیاقی به سوادآموزی نداشت و حسابهایش را هم با چرتکه انجام میداد. جالب اینکه پدر، برادر و عموهایش سابقه کار نمایشی داشتند و برای نمونه در عروسیها نمایش شاد اجرا میکردند. پس از به پایان رساندن تحصیلات ابتدایی و همزمان با شروع تحصیلات متوسطه، رضا هم شیفته بازیگری میشود و برادرش داود، الفبای این پیشه را به او میآموزد.
روح ناآرام و طبع ماجراجوی رضا اما او را زمانی که ۱۵ سال بیشتر نداشت به تحریریه روزنامه اطلاعات در مشهد میکشاند و پس از جنگی فرسایشی و چندروزه سرانجام سردبیر اطلاعات در منطقه خراسان، با حضور او در روزنامه ، مشروط موافقت میکند. نطق آقای سردبیر تمام نشده که رضا از تحریریه بیرون پریده و تا عکاسی موگه، جایی که دوست صمیمیاش مصطفی مشغول کار بود، پرواز میکند. جارو را از دست مصطفی میگیرد و با جملات تند تند و منقطع درخواست عکسی هنری از دوستش میکند. تقلای مصطفی و تکرار جمله «صبر کن اوستا بیاد…» مقابل شور و حال رضا بیفایده است. مصطفی ناچار او را مقابل دوربین مینشاند. دو روز بعد کیانیان، سراغ عکسش میرود و پاکت را از دوستش که سر پایین انداخته و لب ورمیچیند میگیرد. حتی نگاهش هم نمیکند! میترسد نور لامپهای کموات خیابان شاهرضا عکسش را خراب کند! پا تند میکند سمت دفتر روزنامه و پاکت عکسش را با وسواس به مسئول شفیت شب روزنامه میرساند… فردا عکس او با این زیرنویس «رضا کیانیان هنرمند جوانی از مشهد» در صفحه میانی روزنامه و میانه یکی از ستونها منتشر میشود. خرسندی عجیبی وجود کیانیان به شدت جوان را تسخیر میکند اما این شادمانی دیرپا نیست. او چند نسخه از روزنامه را برمیدارد و تا محلشان یک نفس تند میدود. آنجا هرکسی را میبیند یک نسخه روزنامه را مقابلش میگیرد و بارها این جملات را تکرار میکند:« پولی نیست… مجانیه!.. صفحه وسط… عکس من…» چند پیرمرد که همیشه نیمروز به مسجد محل میآمدند، یکی از روزنامهها را بازکرده بودند و بیشتر عکسهاش را میدیدند. یکیشان چشم ریز کرد و بعد با دست پینه بستهاش زد وسط روزنامه و گفت:«نگاه کنین!… رضا معتاد شده!… لباش چقد سیاهه… اینجارو نگا، صورتش هم پاک سیاهه… حاجی فیروزی شده!» و بعد شلیک خنده دیگرمردان سالخورده مثل پارههای آجر یک خرابه به سر و صورت پسر جوان اصابت میکند! به خودش که میآید عکس را دوباره نگاه میکند. این بار کاملا با دقت. نیمی از حرفهای پیرمرد درست بود. لبها و صورتش به تیرگی پرکلاغهای خیابان احمدآباد شده بود. هرچه پول دارد از خانه برمیدارد و هرجا چشمش به روزنامه اطلاعات میرسد، بیدرنگ میخرد.
دستکم تا اول شب تمام روزنامهها را از محل خودشان میخرد مبادا به دست ناظم و مدیر دبیرستان برسند! کیانیان پس از گرفتن دیپلم متوسطه، مدتی هم در حوزه علمیه مشهد به تحصیل علوم حوزوی نظیر کلام، اصول، فقه، فلسفه و منطق میپردازد. نخستین نقشآفرینی او به تئاتر «از پانیفتادهها» نوشته غلامحسین ساعدی برمیگردد. او در ۱۶ سالگی در این نمایش به کارگردانی برادرش داود به ایفای نقش پرداخت. کیانیان سال ۱۳۵۵ از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، در رشته تئاتر فارغالتحصیل میشود و با هایده قراچه داغی که خواهرزاده سهراب سپهری بود ازدواج میکند و هفت سال بعد از ازدواج، صاحب پسری میشود که نامش را علی میگذارند.
«تمام وسوسههای زمین» به کارگردانی حمید سمندریان در ۱۳۶۸ نخستین فیلمی است که کیانیان در آن به ایفای نقش میپردازد. او در این فیلم نقش «سنجر» دکتر دهی را بازی میکند که به زنی بیوه به نام «ماه بانو» علاقه دارد اما اسیر اشرافزادهای به نام «مقرب السلطان» میشود و این اشرافزاده دختر عقبماندهاش، «بدری خُله» را به عقد سنجر درمیآورد… «کیمیا» یکی دیگر از فیلمهایی است که کیانیان در آن بازی قابل توجهی از خود به نمایش گذاشته است. او در این فیلم که سال ۱۳۷۳ به کارگردانی احمدرضا درویش ساخته شد، نقش برادر شکوه (با بازی بیتا فرهی) را بازی میکند. ۳ سال بعد از این فیلم، او در فیلم فراموش نشدنی «آژانس شیشهای» اثر ابراهیم حاتمیکیا در نقش «سلحشور» نمایشی رشکانگیز داشت. او برای ایفای این نقش، موفق شد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش دوم مرد شانزدهمین جشنواره فیلم فجر را به خود اختصاص دهد.
«یک بوس کوچولو» باعث شد او چهار سال بعد از حضور در «خانهای روی آب» و بازی در نقش «دکتر سپیدبخت» دوباره کار با بهمن فرمان آرا را تجربه کند. کیانیان طی بیش از سه دهه، پیوسته در سینما و تلویزیون حضور داشت. او علاوه بر پرده نقرهای در جعبه جادویی نیز نقشهایی ماندگار ایفا کرد. «شلیک نهایی» نام مجموعهای تلویزیونی بود که وی سال ۱۳۷۳ در آن نقش «جمشید» را ایفا کرد. بازی کیانیان در این نقش آنقدر با اقبال روبرو شد که حتی مدل موهای کیانیان، اواسط دهه ۷۰ بین جوانها با نام مدل جمشیدی، مدتی مد روز شده بود! «کیف انگلیسی» هم محفلی برای یکی دیگر از کارهای موفق کیانیان، آن هم در نقش یک روحانی شد اما بدون شک حضور او در «مختارنامه» و ایفای نقش شخصیت «عبدالله زبیر» را باید موفقترین نقشآفرینی کیانیان در سیما دانست. ضمن اینکه رضا کیانیان این سالها در شبکه خانگی هم حضور موفقی داشته است. نقش «شاپور» در بخش سوم سریال «شهرزاد» یکی از کارهای برجسته او محسوب میشود. سالها حضور موفق کیانیان در عرصه سینمای ایران و بازی در نقشهای متعدد باعث شد اواخر دهه ۷۰ حتی از او لقب رابرت دنیروی ایران، یاد شود. لقبی که کیانیان هرگز آن را برنتابید.
کیانیان، پرستویی و یک دوئل کلامی
«دههات گذشته مربی!» این جمله سلحشور (رضا کیانیان) مثل شلاق به سرو صورت حاج کاظم (پرویز پرستویی) میخورد و گویی قبل از کشمکشی نفس گیر بین آن دو، حاج کاظم را برای دقایقی خلع سلاح میکند. «آژانس شیشهای» روایتی از تغییر بود. روزگاری که تغییر کرده، مردمی که عوض شدهاند، نسلهایی که یکدیگر را درک نمیکنند… روایت این تغییر اما با دوئل دو بازیگر برجسته تاریخ سینمای ایران، در بهترین فرم قرار میگیرد. پرویز پرستویی یک باره از نقش طنزآلود «صادق مشکینی» در لیلی با من است، که دست و پایش را در جبهه گم کرده بیرون پریده، بدل به فرماندهای تمام عیار میشود که پس از بحثی فرسایشی و بیهوده با مدیر آژانس مسافربری، با یک حرکت نظامی اسلحه را از دست سرباز وظیفه میگیرد و ناخواسته برای هدفی ارزشمند دست به گروگانگیری میزند! آن طرف «سلحشور» با رگبار کلمهها میکوشد ابتکار عمل را از حاج کاظم بگیرد و این بازی کلامی را چه کسی بهتر از رضا کیانیان میتوانست راه بیاندازد و مدیریت کند؟ آنطرف اما حاج کاظم هم حریف قدری است :« «تا حالا جبهه بودی؟ میدونی یه گردان بره خط ، گروهان برگرده ینی چی؟ میدونی یه گروهان بره دسته برگرده ینی چی؟ میدونی یه دسته بره نفر برگرده ینی چی؟!…» نوبت به سلحشور که میرسد، گویی حاج کاظم را گوشه رینگ میبرد:« «دههات گذشته مربی، اگه اون اسلحه دستت نباشه کی به حرفت گوش میده؟»، «میدونی کسی به اسم کاظم، کسی به اسم عباس دیگه وجود خارجی ندارن. کاری که میشد بهراحتی از طریق کانالش انجام بشه، به خاطر خودسری تو شده مسئله امنیت ملی…» هرچند سیمرغهای بلورین شانزدهمین جشنواره فیلم فجر یکی پس از دیگری در آژانس شیشهای فرود میآمدند اما این میان سیمرغ بلورین نقش مکمل مرد مزه دیگری برای کیانیان داشت و کمک شایانی در ادامه مسیر بازیگری حرفهای او بود.
یاسر سماوات
انتهای پیام/
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است