روزنامه صبا

روزنامه صبا

جان شیفته و ذهن آشفته

تشابهات شیوه بیانی در قصه‌گویی مولانا با روایت پست‌مدرن


اشعار و نحوه قصه‌گویی مولانا، دارای عناصری از شیوه بیانی است که در ادبیات پسامدرن هم دیده می‌شود.

روزنامه صبا – مولانا در قرن ششم هجری مثنوی‌معنوی را در قالب شش کتاب و در‌۲۶۰۰۰ بیت شعر آورده است، اشعار و نحوه قصه‌گویی مولانا، دارای عناصری از شیوه بیانی است که در ادبیات پسامدرن هم دیده می‌شود، اما چرایی این موضوع در این مقال مورد بحث نیست، بلکه شناخت این عناصر و درک روابط بینا‌متنی اشعار عارفانه و حکیمانه مولانا با ادبیات قرن حاضر، مورد بحث است. بی‌شک نمی‌توان این دو گونه را از لحاظ مضمونی و درونمایه‌ای مورد قیاس قرار داد، چرا که فلسفه وجودی تفکرات مولانا و سایر عارفان اسلامی با فلسفه وحدت وجود رقم خورده حال آنکه در ادبیات مدرن و پسا مدرن امروزی، وجود مرکزیت تحت هر عنوان نفی می‌شود، به‌طور مثال سرآمدان آثار پسا‌مدرن امروزی کسانی چون؛ ساموئل بکت و یا هارولد پینتر و … که به سبک ابزورد کار می‌کردند، معمولا بدون هیچ هدف‌گذاری معینی و با نگاه پوچ‌گرایانه و نیستی جهان از هم پاشیده، دست به نگارش این آثار زده‌اند؛ اما این مورد درباره اشعار مولانا صدق نمی‌کند، چرا که این کتاب سرشار از آموزه‌های دینی و اخلاقی با نگاهی الهی و عشق به جهان هستی و منطبق بر ادیان و عرفان اسلامی سرائیده شده است. اما نکته قابل تأمل؛ نوع نگارش و نحوه روایت‌گری و قصه‌گویی در اشعار مولانا است؛ چیزی که باعث منحصر به فرد شدن این اثر از زمان خویش تا عصر حاضر شده است. یکی از دلایل ماندگاری و جاودانگی مثنوی از دیرباز تاکنون؛ ابداع و به کارگیری ویژگی‌های جریان سیال ادبی در آن زمان است؛ که امروزه ما آن را ادبیات مدرن می‌شناسیم، به همین منظور، به مولفه‌های مدرن و پسامدرنی خواهیم پرداخت که نقش گرفتن‌شان در اشعار مولانا در هفت قرن پیش قابل توجه است.

 قصه‌هایی بدون پایان

درساختار روایتی قصه‌گویی کلاسیک، ما با شروع، گره‌افکنی، کشمکش، گره‌گشایی و پایان مشخص روبرو هستیم، اما در ادبیات مدرن معمولا پایان داستان رها شده و نتیجه‌گیری درذهن مخاطب، شکل می‌گیرد.

 پیام یزدانجو پژوهشگر ایرانی در زمینه فلسفه و هنر در کتاب «ادبیات پسامدرن» معتقد است: در داستان‌های مدرن پایان‌ها باز هستند و با پایان فیزیکی داستان، گویی داستان در ذهن خواننده آغاز می‌شود و خواننده می‌تواند تفسیرهای گوناگونی برای پایان داستان تأویل کند.

 درواقع در این ‌نوع روایت نویسنده قرار نیست داستان را در یک نقطه ببندد و رویدادها را به سرانجام برساند، بدین‌گونه او به خواننده‌اش اجازه می‌دهد تا تفسیرهای بسیاری از داستان داشته‌باشد. در ادبیات پسامدرن؛ درون مایه مضمونی، در ذهن مخاطب ادامه پیدا می‌کند به‌طوری که نیاز به تأویل و تفسیر هم احساس می‌شود، چرا که ادبیات پسامدرن؛ مملو از رمزگان و اشاراتی است که مخاطب برای درک و فهم آن نیاز‌مند است تا با شرح داستان و فرم آثار دیگر آشنایی داشته باشد.

به‌طور مثال درشعر اول دفتر مثنوی «شاه و ‌کنیزک» پایان مشخص و روشنی برای قصه داده نمی‌شود، به‌طوری که مشخصا می‌توان گفت داستان در نقطه گره‌گشایی رها می‌شود‌، و بعد از آن شاعر فقید از مخاطب می‌خواهد که با تفکر و تعمق، رمزگشایی از اثر را به عهده بگیرد و آن در حد یک قصه ساده و میل شهوانی برخاسته از عشق میان یک شاه و کنیز قلمداد نکند.

تو قیاس از خویش می گیری و لیک

دور دور افتاده ای بنگر تو نیک (۲۴۶ / دفتر اول)

پیام‌ یزدانجو در ادامه درباره مولفه‌های مشخص ادبیات مدرن، گفت: در داستان مدرنیستی ما با متن‌هایی سرو کار داریم که به نوعی ناتمام هستند، یعنی پایان ندارند و متن‌ها به شکلی کامل نیستند. شخصیت‌ها به شناخت خود از جهان پیرامون تردید دارند و همواره در پی آن هستند که دامنه و حدود آگاهی‌شان را مشخص کنند. شخصیت به دنبال آن است که هویت واقعی خویش را دریابد، از این رو به تفسیر جهان مشغول می‌شود.

 فاصله گذاری آشنایی‌زدایانه

یکی دیگر از مولفه‌های مدرن که بیشتر در آثار برتولت برشت پررنگ شد ، آشنایی‌زدایی از مفاهیم آموزشی با ساختار فاصله‌گذاری بود، به این معنی که راوی به صورت کاملا آشکار از نقش قصه‌گو خارج شده و شروع به تفسیر و یا به اشتراک گذاشتن، دیدگاه خود درباره موضوع ویا مضمون قصه می‎‌کند، این شیوه یکی از ساختار های کلی نحوه روایت اشعار در مثنوی است ، تا جایی که ؛ مولانا علاوه بر تفسیر های اخلاقی و معنوی خود از اشعار گاهی از نیمه روایت اصلی گریز زده و روایتی دیگر را بیان می‌کند تا به‌این شکل بتواند موضوع محوری قصه اصلی را در ذهن مخاطب بسط دهد.

 مصطفی مستور در کتاب مبانی داستان کوتاه می‌گوید: در یک داستان پست‌مدرن ممکن است خود نویسنده چه به عنوان راوی و چه غیر راوی حضور پیدا کند. حتی ممکن است از شگردهای داستان‌نویسی خود حرف بزند.

جریان سیال ادبی

جریان سیال ادبی که ریشه در ادبیات سورئال دارد، نشان از یک بی‌نظمی و بی‌قیدی در زمان و مکان‌ روایت دارد، به این شکل که هنرمند بدون هیچ قید و بندی به خط زمانی و مکانی، تنها با حفظ مرکز داستان و یا مضمون مورد نظرش‌، روایت خود را از نقطه‌ زمانی و مکانی شروع می‌کند که بتواند معنای مورد نظر را به بهترین شکل انتقال دهد.

بری لوئیس عمده ترین ویژگی های آثار پسامدرن را این‌گونه بر می‌شمارد: آنها می‌توانند در بی‌نظمی زمانی در روایت رویدادها، زوال مفهوم زمان ومکان، استفاده بی مورد از صناعت اقتباس[التقاط]، برجسته‌سازی واژه‌ها به منزله‌ نشانه‌های تجزیه‌کننده‌ مادی، تداعی نامنسجم اندیشه‌ها، پارانویا، باطل و یا عدم تمایز بین سطوح منطقی و متمایز گفتار ظهور پیدا کنند. در اشعار مولانا نیز به‌خصوص به‌خاطر فی‌البداهه بودن، این بی‌نظمی و شوریدگی درخط روایی آن دیده می‌شود، به‌طوری که حتی ازمیان یک قصه وارد قصه‌ دیگری می‌شود که معمولا با استفاده از یک بیت و یا یک فاصله‌گذاری به شیوه روش سخن مستقیم آزاد با مخاطب به دل قصه اصلی یا روایت محوری بر می‌گردد.

بازگرد و حال مطرب گوش دار            زانکه عاجز گشت مطرب زانتظار(دفتر اول /۲۱۶۱)

شخصیت‌پردازی‌های نمادین و مسطح

 شخصیت و نحوه به کار‌گیری آن در داستان دردوران‌ مختلف ادبی ، با توجه به سبک ادبی و دوره‌های ادبیاتی دستخوش تحولات بنیادینی شده ‌است؛ در داستان‌های کلاسیک ما غالبا با یک شخصیت مرکزی رو به رو هستیم که به صورت فعال و تاثیرگذار در داستان حضور دارد و بررویدادها و افراد پیرامون خود تأثیر می‌گذارد درحالی که درداستان‌های مدرن ما با چند شخصیتی رو به رو هستیم که هیچ کدام بر دیگری برتری ندارد و به ذات کنش‌پذیر و منفعل می‌نمایند.

در آثار مولانا نیز ما با یک شخصیت قهرمان و پیشرو به‌طور معمول رو برو نیستیم ، بعضا گره‌گشایی در عالم رویا و یا تجلی عالم مثال حل می‌شود. (مانند شاه و کنیزک دیدار شاه و طبیب الهی در رویا) به‌گونه‌ای؛ ما شاهد تلاش هدفمند قهرمان در راستای هدفی از پیش تعیین شده نیستیم؛ شخصیت‌ها عمدتا یک‌دست، سطحی و نمادین هستند. در این بین مولانا حتی از حیوانات هم  استفاده می‌کند. و به‌طور کلی بر شخصیت‌پردازی مبتنی بر روانشناختی و یا روابط علی و معلولی و قاعده‌مند تکیه ندارد، به‌طور مثال؛ در اشعار مولانا ، شخصیت پیر و یا شاه همیشه در شمایلی تیپیکال و نمادین عنوان می‌شود.

تصویر گری در اشعار مولانا / جادوی تصویر در اشعار مولانا

اشعار مولانا دارای قدرت تصویرگری بالایی هستند، به‌طوری که غالبا قصه‌ها و اندرزها در ذهن مخاطب به شکلی نمایشی نقش می‌بندند و این نیز یکی از جنبه‌های مهم در روایت‌های امروزی است که به جای توصیف حال و هوای قصه، بیشتر به موقعیت و کنش دراماتیک آن در بارقه‌های نمایشی‌شان می‌پردازند، منظور موقعیت‌های کنش‌مندی است که هر کدام مانند پرده‌ای از تصاویر می‌تواند مانند یک تابلو نقاشی تصویر شود.

بی قید و بندی

یکی دیگر از این مولفه‌ها؛ تخطی از مرزهای داستانی است که با اتکا به سبک‌های ادبی متداول و مبتنی به روش خاص و خلاقانه نویسنده صورت می‌پذیرد؛ به این معنی که نویسنده آزاد است تا با استفاده از کلمات و ترکیبات نو ، بدون هیچ پیش شرطی استفاده کند تا جایی که امکان داشته باشد هیچ مفهوم مشخصی را نیز ارائه ندهد. نحوه رفتار مولانا  با شعر، رفتاری کاملاً آزادانه و تا حدودی بی قیدانه است و با بیت:

«حرف و صوت و گفت را برهم زنم         تا که بی این هر سه با تو دم زنم»

همانطور که می‌بینید در این بیت تعمد و پافشاری خود را در این کار بیان می‌کند.

دکتر رضا پارسا در این باره معتقد است: البته نمونه‌های آشوبگرایی در غزل‌های او بیشتر به چشم می‌آید. مولانا در شاعری تابع احساسات وعلائق خود است. بنابراین گاهی از قوانین و قواعد فراتر رفته و از زیبایی‌شناسی قدمایی فاصله می‌گیرد. سهل انگاری درکاربرد قافیه یا تکرار مضمون یا عدم توجه جدی به آرایه‌های ادبی از آشوب گری‌های او در قالب شعر است.

انعکاس راوی و چند صدایی

روایت در آثار مدرن، جدا از روایت‌های ادبی کلاسیک، که از یک نظام علی و معلولی مشخص تبعیت می‌کنند  متن ادبی مدرن ،با متشنج کردن، زمان و مکان  آن را از حالت خطی خارج کرده و داستان را از زوایه نگاه‌های مختلف بیان می‌کند، به‌طوری که ممکن است یک داستان در هر قسمت از یک زاویه دیددیگر، روایت شود.

در آثار مولانا، گوینده واقعی خطابه‌ها و ابیات مشخص نیستند. راوی می‌تواند درون متنی یا راوی برون متنی باشد، این مسئله نیز پیش‌تر به این خاطر بوده که مولانا درحین سراییدن اشعار به گفته خود از حال اکنون و اینجایی خود، خارج می‌شده است.

قصه‌گویی مولانا اساسا تقلیدی از قرآن است

عبدالحسین ژرفا، عضو هیات علمی‌پژوهشگاه فرهنگ‌واندیشه‌اسلامی ؛ درباره وجود تشابه سبکی میان اشعار مولانا و ادبیات پست مدرن به خبرنگار صبا گفت: من خیلی به این دست قیاس‌ها معتقد نیستم، چرا که در ابتدا باید پایه‌های شکل‌گیری این دو شیوه بیانی به‌صورت مجزا بررسی شود و تنها پس از آن است که می‌توان ، وجود عناصر مشترک را در آن‌ها بازشناسی کرد. برای مثال ، در اشعار مولانا سیر خطی دنبال نمی‌شود، فاصله‌گذاری برشتی دیده می‌شود،و یا به‌طور کلی قصه‌گویی رها شده و در فضای دیگری می‌چرخد ، ناشی از  پریشان حالی و شیفتگی اوست، درحالی که وجود همین عناصر در ادبیات پسامدرن  ناشی از دگردیسی و  تغییر و تحولاتی است که برای انسان در روزگار مدرن رخ داده است، و در حقیقت این عناصر بیانی زائیده های آن تغییرات است که به آشفتگی کلامی او منجر می‌شود. البته درحال حاضر ما قصد ارزش‌گذاری روی عناصر این سبک نداریم، مهم این است که بدانیم که این تغییرات در ادبیات زائیده این روزگار است و ما نمی‌توانیم این‌ها را به هفت الی هشت قرن پیش و به مولانا سرایت دهیم، به همین دلیل نمی‌توان انگاره‌های پست مدرن را در آثار مولانا دنبال کرد و از این منظر چنین ادعایی قابل پذیرش نیست، چرا که مولانا فرزند زمان خودش بوده و این اتفاقات برای پنجاه شصت سال اخیر است. وهر کدام از نهله‌های فکری و جوی مختلفی ریشه می‌گیرد.

او درباره این‌که چگونه می شود این قرابت سبکی را دنبال کرد، اذعان داشت: مولانا باید در ظرف و جایگاه خود بررسی شود. یعنی او را درجهان خودش ببینیم و ادبیات پسا‌مدرن را درحوزه خودش بررسی کنیم. بیاییم این‌ها را باهم مقایسه کنیم و ببینیم آیا می‌توانیم اساسا میان این دو رابطه‌ای برقرار کنیم؟

عبدالحسین ژرفا افزود؛ علت این‌که مولانا فاصله می‌گذارد چیست؟ و آنچه که باعث فاصله گذاری در آثار برشت می‌شود، چیست؟ ظاهرا هر دو یکی است، اما قصه‌گویی مولانا اساسا تقلیدی از قرآن بوده و این کاملا مشهود است. اما استفاده از همین سبک در آثار برشت برای دستیابی به مفاهیم تازه‌تری از یک جریان قبلی است.

جان و ذهن پریشان  

ژرفا، در پاسخ به این سوال که انسان ذهن پریشانی دارد و مولانا به نزدیک‌ترین شیوه بیانی که منطبق با ذهن انسان است سخن گفته و ادبیات نیز بعد ازگذرکردن از دوره‌های مختلف سبکی به جایی می رسدکه نوع بیان خود را با ذهن انسان منطبق‌ کرده ‌است، می‌توان گفت مولانا در دوره خود پیشرو بوده است؟ گفت: برای جواب به این سوال لازم است مولانا را با شاعران دیگر مورد قیاس قرار دهیم یعنی با کسانی چون سعدی و حافظ و…! مولانا اصلا قصه نمی‌گوید؛ اما سعدی درحال قصه‌گویی است. مولانا اصلا شعر نمی‌گوید ولی سعدی شعر می‌گوید برای مولانا، قصه‌گفتن و شعرگفتن هنر نیست و صرفا ابزار است، درحالی‌که برای سعدی هم ابزار است و هم هنر، و البته برای حافظ کاملا هنراست. یعنی ما در مثنوی مولانا می‌توانیم حداقل دو الی سه هزار تا غلط فنی و ساختاری پیدا کنیم مانند شعر «بی‌همگان به سر شود…» که از لحاظ فنون شعری از بیت دوم دیگر به ردیف و قافیه پایبند نیست و در ادامه نه غزل است نه قصیده و نه مسمط و نه هیچ چیز دیگر. که این را خود مولانا هم می‌داند و به همین خاطرمی‌گوید این مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا … در اینجا مولانا مدام درحال فرار از چارچوب‌هایی است که گویی او را حصر کرده‌اند و در حالی که غرق در جریان قصه‌گویی است، مدعی است من قصه نمی‌گویم و از طرفی می‌گوید این‌ها شعر هم نیست. در حقیقت او شعر و قصه را به سخره می‌گیرد، همان‌طور که کل عالم را به سخره می‌گیرد. این نگاه برگرفته از اصل عرفان بوده و به همین جهت هم برای انتقال معنا این فرم و شیوه بیانی را انتخاب می‌کند. قصه‌گوترین شاعر ما در ادبیات ایران فردوسی است که تمام اصول درام را رعایت می‌کند و در واقع درحال روایت به‌صورت یک درام به تمام معناست اما مولانا دائما در حال فرار از قصه‌گویی است و خودش هم می‌داند که در حال فرار است در واقع شیوه بیانی مولانا قصه گفتن در عین قصه نگفتن و شعر گفتن در عین شعر نگفتن است که در این مورد تا حدی می‌توان او را با عطار مقایسه کرد، چرا که از ابتدا عطار بنیانگذار این  شیوه بیانی است اما مولانا این مسیر را به کمال رسانده است و این سر مستی و از خود بیخودشدگی را به اوج می رساند به طوری که دیگر از عطار جدا شده و به‌صورت مستقل عمل می‌کند.

او درباره این‌که آیا ممکن است ادبیات پسامدرن از شیوه بیانی مولانا تاثیر گرفته باشد، پاسخ داد: شاید، اما به دنبال این چیزها نباشید، این‌ها ادعاهایی هستند که معمولا دلیل علمی ندارند یعنی ممکن است کسانی که در ادبیات پست‌مدرن قلم زده‌اند آثار مولانا را نخوانده باشند و در این مورد تنها می‌توانیم به توارد اعتقاد داشته باشیم و نه اقتباس. چرا که بهترین واژه برای این قرابت شکلی استفاده از کلمه توارد است؛ به این معنی که؛ جان شیفته مولانا که ریشه در عرفان دارد با ذهنیت آشفته سوررئالیست، که بعد ها از آن پست مدرنیسم بیرون آمده،  یک جاهایی با هم خطوط مشترک پیدا می‌کنند، اما این‌که بیاییم و بگوییم این‌ها مثنوی خوانده وبعد به این‌جا رسیده‌اند، دلیل و ریشه علمی ندارد.

عبدالحسین ژرفا در پاسخ به این سوال که آیا در عرصه تصویر، فیلمی هست که با این شیوه بیانی و سبکی ساخته شده باشد؟ گفت: فیلم «آینه» از آندره تارکوفسکی که در آن خط زمانی و مکانی کاملا کنار گذاشته می‌شود، راوی قصه‌گویی را رها کرده و از تصاویر مستند جنگی و شعرخوانی در پس‌زمینه استفاده می‌کند.

او در پایان درباره مشابه این سبک، که از آن به‌عنوان سینمای شاعرانه هم یاد می‌کنند تا به‌حال در ایران اثری ساخته شده است یا نه، گفت: در مورد آثار ایرانی می‌توان به فیلم «تولد یک پروانه» اثر مجتبی راعی اشاره کرد که تا حدودی المان‌هایی از فضای سینمای شاعرانه را در خود دارد.

سمیه نجفی خاتونی

انتهای پیام/

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است