روزنامه صبا

روزنامه صبا

چهره روز؛

سخن ارث پدری من است


بهرام بیضایی پنجم دی ماه سال 1317 در خاندان فرهنگی و اصیل در آران کاشان و خانواده‌ای اهل ادب و هنر در تهران متولد شد.

داستان شیفتگی بهرام بیضایی با تئاتر، از خواندن مجله‌ای شروع شد که در آن نمایشنامه هملت اثر شکسپیر چاپ شده بود. بهرام متفاوت بود و مانند بقیه فکر نمی‌کرد. رفتار درون‌گرایانه‌اش اسباب زحمتش در اجتماع شده بود، تا اینکه در همان نوجوانی، تصاویری از نمایش هملت روی مجله‌ای، مانند یک آشنای غریب مانده در ذهنش صدایش زد. در همان روزها با پدرش که او هم در جرگه هنر بود و مشق شاعری می کرد، در جلسه شاعران حضور می‌یافت، در همان جلسات، نمایشی از فیلم تئاتر هملت دید و از همان روز مسحور و جادوی هنر تئاتر و بعدها ناجی هنر اصیل نمایش در ایران شد. از آن روز به بعد بهرام به مجله‌های تخصصی تئاتر و نمایش پناه می‌برد، و روح تشنه خود را جرعه‌جرعه از هنرو دانش نمایش در ایران سیراب می‌کرد. پدر بهرام که این تشنگی و شیفتگی را در او دید، به او از کسب و کار  اجدادی‌شان در آران کاشان گفت، که عمری در خدمت تعزیه‌گردانی بودند. چند سال بعد بهرام در حالی که کارمند اداره ثبت دماوند بود، برای اولین بار به تماشای یک نمایش تعزیه نشست، در همان جا با تمام وجود احساس کرد نمایش ایرانی با این سبک‌های اجرایی خاص متعلق به اوست و رسالت خود را در پاسداشت و زنده نگه‌داشتن هنر نمایش ایرانی دانست. و به صورت تخصصی روی تک‌تک عناصر پیکره تعزیه در ایران تحقیق کرد و از سال ۱۳۴۱ که ۲۴ ساله بود، مجموعه کتاب ها و نمایشنامه و تحقیقات‌اش در گرداگرد هنر نمایش ایرانی تالیف و به چاپ رسیدند.

پنجم دی ماه سال ۱۳۱۷ در خاندان فرهنگی و اصیل در آران کاشان و خانواده‌ای اهل ادب و هنر در تهران متولد شد، پدر او میرزا نعمت الله بیضایی، شاعری آرانی، ملقب به ذکائی بودکه در اداره ثبت اسناد تهران کار می کرد. مادر بهرام در خاطراتش آورده است که هنگامی که او متولّد شد عموهایش از آران به تهران آمده بودند، یکی از عموها چون نوزاد را در گهواره دید گفت؛ «بهرام پسر که زاده شیر استی» و عموی دیگر ادامه داده است «پیداست ز عارضش جهانگیر استی». در کودکی، مادربزرگش برای او و خواهر یک سال بزرگ‌ترش قصّه می‌گفت، که یکی از همان قصه ها بعدها‌ را به صورت نمایشنامه سلطان مار درآورد. در مدرسه شاگرد زرنگی نبود؛ ولی با گروهی از نویسندگان و هنرمندان و ادیبان آینده ، هم‌درس بود. وی نویسندگی را از همین دوران آغاز کرد. او از کودکی همواره در خانه شعر می‌شنید و گفته است؛ «سخن ارث پدری من است.» در جوانی با اکبر رادی و جلال‌آل‌‎احمد و محمّدعلی سپانلو و … دم‌خور بود. در دبیرستان‌های ابومسلم و دارالفنون درس خواند و در سال‌های آخر دو نمایشنامه با زبان تاریخی نوشت. نوشته‌های ماندگاری چون آرش را، در ۲۰ سالگی با الهام از زبان شعر مهدی اخوان ثالث و در واکنش به «آرش کمانگیر»  سیاوش کسرایی پدیدآورد. بیضایی از دارالفنون به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران رفت ولی آنجا نماند و در همان سال نخست دانشگاه را ترک کرد. بیضایی در سال ۱۳۳۸، از طرفی هم به استخدام اداره کل ثبت اسناد و املاک دماوند درآمد. و در همان دوران این سوال در ذهنش شکل گرفت که چرا اساطیر ما گردآوری و طبقه‌بندی نشده، و هیچ کار تاویلی و تحلیلی و معناشناسی روی آن‌ها انجام نشده است. در روستای گیلیارد دماوند تعزیه‌ای دید و فکرش متوجه شیوه ایرانی نمایش شد و پژوهش‌هایش را آغاز کرد. نوشتن نقد و پژوهش و مطالب پراکنده درباره نمایش و سینما در نشریات علم و زندگی، هنر و سینما، آرش، کیهان ماه و… را از همان سال آغاز کرد و در سال ۱۳۴۰ مقالاتی درباره موسیقی فیلم در مجله موزیک ایران و در سال ۱۳۴۱ پژوهش‌هایش در نمایش ایرانی را در مجله موسیقی منتشر کرد. در همین سال به اداره هنرهای دراماتیک، که بعدها اداره برنامه‌های تئاتر نام گرفت دعوت و منتقل شد. و از سال ۱۳۴۰ به‌طور جدی به نوشتن نمایشنامه پرداخت. سال ۱۳۴۱ عروسک‌ها و غروب در دیاری ‌غریب را نوشت، و سال ۱۳۴۲ قصه‌ی ماه پنهان را به این دو افزود و هر سه را یک‌جا به صورت کتابی با  سه نمایشنامه‌ عروسکی منتشر کرد. در ۱۳۴۱ با یک دوربین عاریتی یک فیلم هشت‌میلیمتری چهاردقیقه‌ای سیاه‌ و سفید ساخت و به دوستانش نشان داد. در ۵ تیر ۱۳۴۲ جعفر والی نخستین بار نمایشنامه مترسک‌ها در شب نوشته بیضایی را در تلویزیون نمایش داد. در تابستان همین سال، یکی از پرآوازه‌ترین نمایشنامه‌هایش را با عنوان پهلوان اکبر می‌میرد را نوشت و در سال ۱۳۴۴ با منیراعظم رامین‌فر خواهرزاده عبّاس جوانمرد ازدواج کرد. سالی که کامیابی پهلوان اکبر می‌میرد در جشنواره مهر ۱۳۴۴ و اجرای عمومی چشمگیر شد. و بیضایی را چون نمایشنامه‌نویسی پیشرو تثبیت کرد. حاصل این ازدواج فرزندانی به نام‌های نیلوفر و نگار بودند و نوزادی به نام ارژنگ که صد روز بیشتر در دنیا نماند. بیضایی، یکی از چهل‌ونه پایه‌گذار کانون نویسندگان ایران در سال ۱۳۴۷ بود و از سال ۱۳۴۸ نیز به دعوت دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تدریس پرداخت. سال ۱۳۴۹ کانون پرورش  فکری کودکان و نوجوانان سبب شد تا بیضایی دو کار نکرده را نخستین بار بیازماید: داستان نوشتن برای کودکان و فیلم‌سازی که حاصل آن، ساخت فیلم عمو سیبیلو شد. سپس، نخستین فیلم بلندش رگبار را در سال ۱۳۵۰ ساخت، که تهیه‌کننده هزینه‌های رگبار را به‌هنگام تأمین نمی‌کرد و بیضایی از پدرش پول قرض کرد تا فیلم را به انجام برساند. رگبار در جشنواره فیلم سپاس سال ۱۳۵۲ بهترین فیلم شناخته شد و جوایز نقدی ویژه‌ای را از آن خود کرد. تیرماه سال ۱۳۵۲ بیضایی با عزّت‌الله انتظامی، داریوش مهرجویی، علی نصیریان،علی حاتمی، مسعود کیمیایی، ناصر تقوایی، بهروز وثوقی پرویز صیّاد، و … از سندیکای هنرمندان فیلم ایرانی استعفا دادند و کانون سینماگران ‌پیشرو را تشکیل داد. و به تقلید از اصطلاح موج نوی فرانسه، آن را  موج نوی سینمای ایران نامیدند که جنبشی ضد سینمای عامه‌پسند ایران و فیلمفارسی بود. سال بعد بیضایی از کانون سینماگران پیشرو نیز کناره‌گرفت. بیضایی در سال ۱۳۵۲ از اداره برنامه‌های تئاتر به دانشگاه تهران، به صورت رسمی منتقل و استادیار تمام‌وقت نمایش در دانشکده هنرهای زیبا و مدیر دپارتمان هنرهای نمایشی شد. ترقی چشمگیر نمایش دانشگاهی در همین دوران آغاز شد.

بیضایی نمایش مشرق‌زمین درس می‌داد و نسلی از هنرمندان ایران در دوران طلایی دانشکده هنرهای زیبا در همین دوره تربیت شدند. چریکه‌ تارا، در سال ۱۳۵۷ فیلم بعدی او بود که در ایران به نمایش عمومی در نیامد؛ ولی بیضایی آن را در بخش نوعی نگاه جشنواره فیلم کن ۱۹۸۰ به نمایش درآورد. در پاییز ۱۳۵۸ مرگ یزدگرد در تهران بر صحنه رفت و سال ۱۳۶۰ بیضایی از این نمایشنامه فیلمی ساخت که توقیف شد. نوع روایتگری در مرگ یزدگرد استفاده از قضاوت‌های گوناگون پیرامون یک رویداد است و همواره به عنوان شاهکاری ماندگار از بهرام بیضایی از آن یاد می‌شود.

او در مستندی با نام عیار تنها از عشق به همسرش سخن گفته و تأکید کرده که دلیل جدایی‌اش از همسر اول این بود که او نمی‌خواست بیضایی در سینما و تئاتر کار کند. سال ۱۳۶۸ بیضایی که به خارج از کشور رفته بود به ایران باز می‌گردد و مسافران را جلوی دوربین می‌برد. سال ۱۳۷۱ با مژده شمسایی ازدواج کرد؛ که فرزند آخرش، نیاسان، حاصل این ازدواج است. او پس از سال‌ها در سال ۱۳۷۸ با فیلم سگ کشی به سینمای ایران بازگشت که به نوزدهمین دوره جشنواره فیلم فجر راه پیدا کرده و فیلم برگزیده از نگاه تماشاگران شد و چند جایزه دیگر از جمله جایزه‌های فیلمنامه و بازیگری و فیلمبرداری و طراحی صحنه و لباس را از آن خود کرد.. پرفروش‌ترین فیلم سال ۱۳۸۰ شد. در سال۱۳۸۵ جشن تولّد شصت‌وهشت‌سالگی بیضایی در شبی از شب‌های مجله بخارا در تالار بتهوون خانه هنرمندان ایران در تهران برگزار شد. وی در سال ۱۳۸۷ وقتی همه خوابیم را ساخته و روانه پرده نقره‌ای کرد و در نهایت از نیمه سال ۱۳۸۹ به دانشگاه استنفورد رفت و پس از نزدیک سی سال استادی در دانشگاه را از سر گرفت. سپیده خسروجاه درباره حضورِ بیضایی در آمریکا گفته است: «آقای بیضایی به جامعه ایرانی کالیفرنیا عمق فرهنگی بخشید.» بهرام بیضایی هم اکنون علاوه بر تدریس، نمایش های متعددی را در خارج از ایران اجرا و کارگردانی می کند و جوایز متعددی به پاس تلاش برای نمایش و فرهنگ ایرانی از اقصی نقاط جهان کسب کرده است. جاودانی‌اش ماندگار باد

 

 

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است