چهره روز؛
عکس فردا در قاب لحظهها
زمستان فصلی است که در دی ماه سردش در شهر بندرعباس ناصر عبدالهی در خانوادهای علاقه مند به موسیقی به دنیا آمد.
قطار زندگی روی ریل های زنگزده تلقتلق کنان میگذرد. مسافران از پنجرههای همیشه در حال عبور، به ایستگاهها نگاه میکنند. هیچ کس جرات پیاده شدن ندارد. همه هراسشان از این است که نکند روزی صدای نگهبان قطار به گوش برسد که هی فلانی، به مقصد رسیدهای بلیت شما تا همین جا بود، باید پیاده شوید… یادمان رفته که قصدمان از سوار شدن به قطار زندگی، پیاده شدن بوده است، قطار فرسودهای که به هیچ یک از مسافرانش وفادار نیست. گاهی در توقفهای ناگهانیاش با کشیدن سوت مسافران در جای میان ایستگاهها و بیابانها توقف میکند و خودش را از بارهای سنگینی که دیگر توان حملشان را ندارد خالی میکند. ۲۹ آذر ماه سال ۱۳۸۵ بود که یکی از مسافران بدون آنکه بداند به مقصد رسیده است ترمز واگناش را میکشد. او ناصر عبدالهی بود. وزنه ای که با مروری در زندگیاش در می بابیم، دلتنگ و بیتاب پیاده شدن از قطار بوده است. او با جادههای سبز کناری، همآوایی غریبی داشت وگذر بی امان لحظهها دلش را بیش از اندازه تنگ کرده بود. ناصر صدایی را به یادگار گذاشت، که برای ما فراموش نشدنی است. او تمام انرژیاش از ساخت یک ملودی تا پرواز دادن صدایش از حنجرهای بغض آلود را، از کسانی میگرفت که در شهرهای سرسبز ساکن بودند و آنقدر برایشان عاشقانه خواند که روزی خسته از یک دلتنگی عجیب، به سرش هوای شهر زد و روزی از همین روزها روی دلش پا گذاشت و در قاب لحظهها عکسی از فردا را ثبت کرد. مسافر غریب و لبریز از یقین که همه ما را در راه عشق جا گذاشت و رفت. هنوز هم تکان دادن دستهایش از پنجرههای قطار به مسافران خستهای چون ما پیداست و لبخندی که ضمن آرزوی سلامتی، در تلخیاش دائما تکرار میکند که در این مسیر حتی یک خاطره خوش و ماندنی برایش نساختهایم.
به هنرمندان اندازه قد و قوارهشان احترام بگذارید
زمستان فصل دوست داشتن یکدیگر است، فصلی که از سرمای جانفرسا، به آغوش خانواده پناه میآوریم و در محفلی گرم فرصت گپهای شبانه را داریم، زمستان فصلی است که در دی ماه سردش در شهر بندرعباس ناصر عبدالهی در خانوادهای علاقه مند به موسیقی به دنیا آمد، عطر لیمو او را میبرد به کودکی و دویدنش درباغهای سبزی که دیگر تکرار نشد، پنج برادر بودند و یک خواهر، ناصر سومین پسر خانواده بود، خیلی کوچک بود که به خاطر دیدن صحنهای دلخراش، قدرت کلامش را از دست داد طوری که تا نوجوانی در ادای کلمات مشکل داشت، پزشکی در شیراز به پدر و مادرش گفت، تنها راه درمان و بازگشت تکلم ناصر خوانندگی است، در همان وقت پدرش برایش یک ملودیکا خرید و او در وادی موسیقی ساکن شد. اما شروع خوانندگی او به صورت حرفهایتر از زمانی بود که ، برادرش در حال ساخت یک ملودی بود و برای ساختن آن از ناصر خواست تا برایش بخواند، بعد از پایان، ملودی آنقدر خوب با صدای ناصر عجین شده بود، که برادرش به او گفت برای ضبط نهایی هم خود ناصر بخواند و بعد از آن دیگر خواننده شد. همیشه به خاطر جذبه ای که برای بچه ها داشت و معلم هایی که دوستش داشتند، مبصر و نماینده کلاس بود. ناصر عبدالهی درساش را تا مقطع دیپلم ادامه داد و باقی زندگیاش را صرف مطالعه در مضمونهای متافیزیکی و فراجهانی در موضوعات انسان شناسی کرد. او علاوه برخوانندگی، آهنگسازی ، نوازندگی و تنظیم ملودی هم انجام میداد و گاهی ترانه بعضی از ملودیهای خودش را هم گفته است. از شاعران قدیم حافظ و مولانا و… و از شاعران متاخر، استاد محمد علی بهمنی، را دوست داشت و بیشترین آهنگ هایی که خوانده از محمدعلی بهمنی است. ساز اصلی او کیبورد پیانو، گیتار اسپانیش و پرکاشن است..او معتقد است ذات موسیقی مال ما نیست و آهنگساز، موسیقی را از منبعی الهام میگیرد. او خوانندهای در حوزه پاپ بود که بن مایههای نواختی اجراهایش را از دل یک موسیقی زنده، شاد و جوان پسند میگرفت، اما در همین حین از اشعار استخواندار و با معنی استفاده میکرد. معنی ترانه برایش بسیار پر اهمیت بود همان طور که غالب ترانههای او پایههای حماسی، اجتماعی و یا عاشقانه های بامعنی بوده است و در این مسیر موفقیتاش را مدیون معنویاتی است که سرچشمه نگاه او را به حیات شکل میدادند. او این انرژی معنوی را از حب به خدا و برگزیدگانش، مانند روح در جسم آدمی میدانست. قطعه به یادماندنی او یا فاطمه بنت نبی با صدای ناصر عبدالهی برای اولین بار از برنامه صبح بخیر ایران پخش شد. قطعه ای که از همان آغاز، با اقبال بسیار زیادی مواجه و باعث شد، کار ناصر در خوانندگی رونق بگیرد. او انرژی حاصل از خواندن این ملودی را در زندگی هنری و موسیقاییاش بسیار پر تاثیر میداند. او که دخیل بسته به درب چوبی بیت الزهراست، معتقد است از این درب چیزهایی را گرفته که به کلام قابل وصف نیست. خاطرهاش از ایده شکلگیری این قطعه این است که؛ روزی سر سفره ناهار به یکباره حالتی عجیب به او دست میدهد، طوری که دیگر نمیتواند حتی لقمهای را فرو برد، بغضی گلویش را فشار میدهد، به اتاق رفته درب را میبندد و ناگهان دلتنگ ساخت قطعهای برای دخت حضرت محمد، فاطمه زهرا (س) میشود. او قطعات بسیار زیبای زیادی را که همه مملو از سرزندگی و حیات بودند در وصف خدا، رسول اکرم و مولا علی دارد که معتقد است بعد از خواندن این قطعات در وصف این بزرگان، ندای ناجی بخش، این افراد را در زندگی هنری و شخصیاش شنیده است. او خدا، پیامبران و امامان را مانند پدر و مادرش میدانست که گاهی از فرط دلتنگی و غربت محتاجانه با خواندن آهنگی به آغوششان پناه میبرد و در نهایت قدرت ایمان در آدمی را بزرگترین منجی برای انسانها میداند. وی تمام زندگی هنریاش را صرف این کرد که ایمان را در دل مردم زنده و نامیرا کند. اکنون جای او بسیار در میانهامان خالی است هنرمندی بذلهگو، شوخ طبع و مردمی که همواره به مردم گوشزد میکرد که “آهای مردم خوب به هنرمندان به اندازه قد و قوارهاشان حرمت و احترام بگذارید، مبادا تحویل گرفتن زیادی شما از هنرمندان چیزی بسازد که الکی واسه خودتون هم قمپز در کنند… روح ناصر عبدالهی شاد و یادش گرامی باد.
فرهومند ناظریان
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است