روزنامه صبا

روزنامه صبا

شیوا مقانلو:

آدمی چندهزار ساله هستم


در این شماره از روزنامه با شیوا مقانلو نویسنده و مترجم به گفتگو پرداخته ایم.

شاید قبل از پیروزی انقلاب تعداد شاعران و نویسندگان صاحب سبک زن ایرانی به زحمت به تعداد انگشتان یک دست می‌رسید. فروغ، سیمین دانشور، سیمین بهبانی و …. از جمله این هنرمندان تراز اول بودند. در دهه‌های شصت و هفتاد بتدریج نسل جدیدی از نویسندگان توانمند وارد عرصه ادبیات ایران شدند. زویا پیرزاد، غزاله علیزاده با آن سرنوشت تراژیک و تلخش، فرخنده آقایی و شیوا ارسطویی و …. . درمیان نسل بعد این نویسندگان، نویسنده و مترجمی با نام شیوا مقانلو ظهور کرد که گویی ژن این حرفه را به خصوص در بخش ترجمه  با چهره‌ای فتوژنیک دارد. مقانلو با نگاه تیزبینانه‌اش نویسندگان مهم ادبیات جهان در سبک‌های مختلف را به مخاطب ایرانی معرفی کرد. جان بارت، دونالد بارتلمی، موراکامی،کوبه آبه و … از این جمله هستند. در کنارش به بازنمایی دوباره سورئال‌ها و سر دسته آنان لوئیس بونوئل در چند کتاب پرداخت و با ترجمه ژانرهای سینمایی کتابش تبدیل شد به یک اثر مرجع دانشگاهی و نشان داد سینما در کنار ادبیات جزو دغدغه‌های اصلی فکری‌اش است. در بخش تالیف هم آثار کوتاه و بلند مقانلو شد آئینه‌ای از خود شخصی هنرمند، تاریخ اساطیری و کهن ایران با تاکید بر بخشی از موطن نویسنده (خراسان). نویسنده‌ای که از ابتدا تا امروز همچنان به دغدغه و باورهای خود و شیوه زیست متفاوتش پایبند است. خبرنگار صبا در این مصاحبه تلاش کرده تا حدی به افکار و شیوه تالیف و ترجمه و از همه مهتر دغدغه‌های سینمایی او که پر رنگ است بپردازد.

شما اهل سفر هستید. آیا برای دور شدن از تنهایی و ملال زندگی شهری و مدرن سفر می‌کنید و یا در این سفرها به سوژه و موضوعات رمان های‌تان می‌رسید؟

اهل سفر هستم، هم برای لذت سفر و استراحت ذهنی و تجربه کردن مکان‌های نو و دیدن آدم‌ها و فرهنگ‌های تازه و هم تجربه زیست جدید و یافتن سوژه‌های داستانی تازه و یافتن شخصیت‌هایی که حتما در داستان‌هایم استفاده خواهم کرد. تمام سفرهای داخلی و خارجی من جایی در آثارم حاضر بوده‌اند. شاید مخاطب داستان من مستقیماً متوجه این رویکرد نشود، اما خودم به عنوان خالق اثر می‌دانم کدام داستانم تحت تاثیر کدام سفر نوشته شده است.

خودتان را بیشتر یک مترجم می‌دانید یا نویسنده؟

هم نویسنده و هم مترجم. این دو را از هم جدا نمی‌دانم و همیشه تلاش کرده‌ام که هیچکدام بر دیگری سنگینی نکند. کتاب‌هایی که ترجمه می‌کنم معمولا جهان‌هایی جدا از داستان‌های تالیفی‌ام دارند و هرگز نخواسته‌ام بر اساس روال ترجمه‌هایم تالیفی پیش ببرم، یا برعکس و بر اساس سلیقه تالیفی‌ام کتابی را ترجمه کنم. این دو، راه جدای خودشان را می‌روند اما البته جاهایی مثلاً از نظر افزایش دایره واژگان و انباشت گنجینه زبانی و یافتن و به کاربردن واژگان نو بر هم تاثیر متقابل دارند. همچنین، به خاطر مترجم بودنم اشرافی کمابیش به جریان‌های قدیم و جدید ادبیات جهان دارم و می‌دانم در ادبیات معاصر چه رخ می‌دهد. بنابراین به شکلی از تالیف برای کارهای رمانی خودم رسیده‌ام که گرچه فردی و شخصی و بومی است و امضای سبکی مرا هم دارد اما در عین حال با استاندارد رمان نویسی جهان هم مطابقت دارد. یعنی در عین نمایش و برجسته کردن درونیات و اهداف ذهنی من و اصولی که به آن‌ها معتقدم، با شیوه‌های جهانی نگارش رمان _ به خصوص در دنیای معاصر _ هم می‌خواند.

با مطالعه آثارتان، چه تالیفی و چه ترجمه، به نظر می رسد ذهنی سیال دارید. چقدر به این مسئله اعتقاد دارید؟

ذهن سیالی دارم و راستش بیش از حد فکر می‌کنم و با خودم گفتگوی ذهنی دارم. تلاش کرده‌ام این خصلت را که شاید در روال زندگی معمولی چندان هم مثبت نباشد، به سمت نوشتن هدایت و تبدیل به خصلتی سازنده کنم. سر من پر از واژه و تصویر و گفتگو و قصه است. در بیرون هم که چند شغل را همزمان انجام می‌دهم، از جمله تدریس در دانشگاه و کلاس‌های خصوصی و سرپرستی بخش ادبیات خارجی نشر. بخش مشخصی از وقتم هم صرف امور حمایت از حیوانات می‌شود. باقی هم زندگی شخصی مثل کمی ورزش و گوش دادن به موسیقی و معاشرت با دوستان و…

خب، ذهن من مدام بین این جهان‌های بیرونی و درونی حرکت می‌کند. در تخیلم و به لحاظ وسعت زندگی‌های ذهنی که تجربه کرده‌ام، خودم را آدمی چند صد و حتی چند هزار ساله می‌دانم. ذهن من شبیه یک شهر بازی خصوصی است که مدام بین بازی‌های مختلفش می‌چرخم. البته هرچقدر هم با کسی صمیمی و نزدیک باشم، یا هرچقدر هم بخش‌هایی از آن را در داستان‌هایم نشان دهم، اما هیچکس اجازه ورود به آنجا را ندارد.

تاریخ و باستان شناسی برایتان چه جذابیت هایی دارد که در داستانها و رمانهایتان به عنوان دغدغه اصلی مطرح است؟

هر دو از دوران کودکی برایم جذاب بوده‌اند. پدرم دبیر تاریخ و مادرم اهل ادبیات و هر دو رمان خوان‌های حرفه‌ای بودند. خانه ما همیشه پر از کتاب‌های ادبی ، زندگینامه‌ها، سفرنامه‌ها و تاریخ نگاری‌ها بود. از سن کم با رمان‌ها و سفرنامه‌های شرق شناسانی که به ایران آمده بودند، یا سیاحانی که از ایران به سایر نقاط رفته بودند، آشنا شدم. من عاشق سایر کشورها و فرهنگ‌های دنیا بودم، در عین حال عاشق زبان و کشور خودم.

هرچه بزرگ‌تر شدم بیشتر حس کردم که رسالتم _ نه از نوع شعاری، بلکه واقعی _ در این است که علائق و تجربیات شخصی خودم در برابر ایران و جهان را به سمت و سویی هدایت کنم که خواندنش برای دیگران هم شاید جالب و راهگشا باشد. پس وقتی رمانی می نویسم که در آن تاریخ و فرهنگ و جغرافیا و محیط زیست منطقه‌ای ترسیم شده، می‌کوشم دغدغه‌هایم را طوری با خوانندگانم همسو کنم تا آن‌ها هم همان عشق را بچشند و لذت ببرند. خواننده امروزی، به خصوص جوان‌ها که وقتی برای‌شان نمانده و مدام درگیر جهان مجازی و نت و گوشی هستند، احتمالا هرگز به سراغ کتاب تاریخی نمی‌روند که از گذشته ایران بگوید. ولی وقتی همان تاریخ را در قالب رمانی معمایی/جنایی پیاده می‌کنم، همه استقبال می‌کنند.

آیا روایت وقایع مهم تاریخی ایران – بعضا تلخ و گزنده مثل حمله مغولان به ایران که شما در کتاب اسرار عمارت تابان به آن می پردازید، به عنوان یک عبرت تاریخی برای‌تان مطرح است؟

وقتی کسی نگاه تاریخی از دور به اتفاقات داشته باشد، از جهتی شاید بتواند بهتر و مدبرانه‌تر با گزندهای شخصی و جمعی حاضر در زمان و مکان فعلی خودش هم روبرو شود. مثالی بزنم. یکی از خوانندگان «اسرار عمارت تابان» می گفت آن فصل شب حمله مغول تاثیر عجیبی روی او گذاشته: فصلی که شب حمله مغول است و تمام مردم شهر می‌دانند فردا قرار است توسط ارتش بیگانه کشته و سلاخی بشوند. عده‌ای از شهر خارج می‌شوند، اما اکثریت در شهر می‌مانند. زنان سر می‌تراشند و همگی آماده جنگ هستند. علی رغم اینکه می‌دانند  سرنوشت‌شان مرگ است اما خیلی با شکوه ایستادگی می‌کنند و شب را به شکلی تراژیک اما با قدرت به صبح می‌آوردند. اگر منظورتان از عبرت تاریخی چنین چیزی است، بله؛ رمان می‌تواند چنین درسی برای خوانندگان جوان داشته باشد. دوست دارم آن بزنگاه‌های مهم تاریخی را به ملتم معرفی کنم و درمورد زیبایی و زشتی‌هایش، و درس‌ها و عبرت‌های راهگشایش، با هم حرف بزنیم. به خصوص که یک شخصیت زن کاراکتر اصلی این مجموعه است.

آیا شخصیت زن باستان شناس در چندگانه «تابان» برشی از شخصیت خود شما است؟

تقریبا تمام خوانندگان رمان های «تابان» که مرا از نزدیک می‌بینند، این سوال را می‌پرسند و تقریبا همه‌شان هم خودشان پیشاپیش می‌گویند که خودت هستی، حتی اگر بار اول باشد که مرا به چهره ببینند. خب بله، تابان شباهت‌هایی با خود من دارد. مشخصا خیلی چیزها از تجربیات و اخلاق و انتخاب‌ها و کاراکتر من در تابان دیده می‌شود. ولی او وجود و زیست مستقلی دارد و عمدا در برخی نکات مهم تفاوت‌ها و حتی تضادهای مشخصی در مقایسه با خودم در او قرار داده‌ام تا فاصله‌گذاری انجام شود و او زندگی خاص خودش را داشته باشد.

من قبل از مجموعه تابان و هم در داستان های کوتاهی که نوشته‌ام، شخصیت‌های داستاهایم را از جاهای مختلف ترکیب کرده و ساخته‌ام. زن و مردهای من برشی از آدم‌هایی هستند که یا مثلا یک لحظه در سوپر مارکت یا تاکسی دیده‌ام و یا سال‌ها کنارم بوده اند. ترکیبی از افرادی که با خوبی یا بدی‌شان روی من تاثیر گذاشته‌اند. ترکیبی از قهرمان‌های فیلم‌ها و کتاب‌هایی که خودآگاه یا ناخودآگاه در وجودم ته‌نشین شده‌اند، بخش‌هایی از خودم و بخش‌هایی از دیگران؛ کسانی که ترکشان کرده اما یا کنارشان مانده‌ام؛ بعلاوه تخیل!

ریشه علاقه‌تان به سبک سورئالیسم و ترجمه کتاب‌هایی نظیر «بونوئلی ها» و «جذابیت پنهان بونوئل» چیست؟ آیا به دغدغه‌های ذهنی شما بر می‌گردد که در مقدمه کتاب‌هایتان هم به آن اشاره داشته و گفته‌اید که از دوران تحصیل در دانشگاه به این سبک علاقه‌مند بوده‌اید، یا اینکه تلاش کرده‌اید به عنوان یک مکتب مهم و پیشرو قرن بیستم به آن بپردازید؟

هر دو. یکی از دلایلش که گفتید، دوران تحصیلم در دانشکده سینما و تئاتر است و علاقه و  توجه جمعی ما به سینماگران نوگرا و خلاق. بونوئل همیشه به عنوان هنرمندی ساختارشکن و جلوتر از زمانه برایم جذاب بود. همین امروز هم که سالها از ساخته شدن آثارش می‌گذرد همچنان از خیلی از فیلمسازان معاصر جلوتر است و دیدن فیلم‌هایش نکات جدیدی را در پی دارد. شخصیت قوی و مستقل و چند وجهی و مسلط او هم جالب است. طبیعتا فکر کردم ترجمه آثارش می‌تواند راهنما و راهگشای خوبی برای مخاطبان خاص‌تر ادبیات و سینما باشد.

از طرفی همیشه به نفس ترجمه و معرفی متون نو و مهم اما کمتر معرفی شده هم علاقه داشته‌ام. علاوه بر بونوئل (که البته شخصیت ادبی نبود)، چند نام ادبی مهم هم هستند که کتاب‌های‌شان را برای اولین بار به فارسی معرفی کرده‌ام، مثلا دونالد بارتلمی و ادویج دانتیکا و …

سینمای سرد و بی منطق بونوئل و تحقیر زندگی  ( به زعم شما، که در مقدمه کتاب بونوئلی ها به آن اشاره کرده‌اید) آیا مانیفست سبک سورئال محسوب می‌شود؟

سوررئالیسم شاید از معدود مکاتبی بود که در همان بدو ظهور، مانیفست خودش را هم به دست خالق‌شان ارائه داد. این اتفاق چندان رایج نیست و اکثر مکاتب به مرور زمان و بعد از خلق شدن آثار، از سوی منتقدان طبقه بندی سبکی می‌شوند. سورئالیست‌ها سعی داشتند به اصول مطروحه‌شان وفادار باشند و در عین حال کارهای شخصی متفاوتی در تئاتر و شعر و سینما ارائه دهند.

سینمای بونوئل سینمای سرد است، تماشایش کمی سخت است و شاید دافعه ایجاد کند. اما منظورم از تحقیر زندگی توسط سوررئالیست‌ها، نه نفس زندگی و حیات بلکه تحقیر شکل رایج و عرف و رسوم زندگی روزمره بورژوازی و جوامع ریاکاری است که در ظاهر تن به هنجارهای مرسوم داده‌اند. سوررئالیست‌ها چنین آدابی را مسخره می‌کنند. اصلا از پیشوند سور که به رئالیسم اضافه شده مشخص است که واقع نمایی و واقع گرایی در شکل عرفی را زیر سوال می‌برند و نمایش ظاهراً واقعگرا از زندگی مثلاً واقعی را دوست ندارند.

 

در کارنامه ترجمه شما آشکار تعلق خاطر به نویسندگان ادبیات پست مدرن مثل جان بارت و بارتلمی دیده می‌شود. به نظر شما ادبیات پست مدرن چقدر با ذائقه امروز کتابخوان‌های ایران همخوانی دارد؟

من ترجمه را کلا با ادبیات پست مدرن شروع کردم و اولین کتاب ترجمه‌ام مجموعه داستان «گمشده در شهر بازی» از بارتلمی است که ضمناً اولین کتابی هم هست که از او به فارسی ترجمه شده (البته قبلش مثلاً تکداستانی از او، به ترجمه استاد صفدر تقی‌زاده و در کتابی گلچین شده شده از ادبیات آمریکا، چاپ شده بود). بعدش هم دو مجموعه دیگر از او ترجمه و منتشر کردم و مدتی بعد هم اثر مهم «گمشده در شهر بازی» اثر جان بارت را معرفی کردم.

در دهه هشتاد که شروع به ترجمه آثار پست مدرن کردم، در جامعه ادبی و کتابخوان ایران اشتیاق و هیجانی نسبت به سبک‌های نو وجود داشت و ادبیات پست مدرن کم کم در حال شناخته شدن بود. ناشران هم این ریسک را می‌کردند که معرف کارهای نو باشند و داستان‌هایی حتی خلاف جهت مرسوم بازار چاپ کنند. برای خوانندگان هم بحث‌های نظری و حتی اجتماعی/سیاسی مربوط به مدرنیسم و پست  مدرنیسم جالب بود و بنابراین به ادبیاتش هم روی خوش نشان می‌دادند.

ولی واقعیت این است که ذائقه امروز ادبی ایران عوض شده و شاید اگر قرار بود پست مدرنیسم را الان معرفی کنیم، کار سختی پیش رو داشتیم. البته این تغییر در تمام دنیا رخ داده و ظاهراً آن شور و هیجان دهه ۶۰ و۷۰ میلادی نسبت به تجربه و پذیرش سبک‌های نو و سنت شکن که منجر به گذر از مدرنیسم خسته آن روزگار شد، فروکش کرد و مشخصا در هنر و ادبیات چندان دوام نیاورد. یعنی پست مدرنیسم در ادبیات تا اواخر دهه ۸۰ میلادی بهترین‌های خودش را ارائه داد و بعد هم فروکش کرد.

در مجموعه داستان «گمشده در شهر بازی» اثر جان بارت، تنوع نوع روایت داستان‌ها (سبک رئال و سوررئال و …) چقدر برایتان به عنوان یک مسئله تعیین کننده برای ترجمه اثر مهم بود؟

این کتاب از سخت‌ترین ترجمه‌های من تا به امروز بوده و در مقدمه هم توضیحاتی درمورد چالش‌های سنگین کار داده‌ام. بارت خودش معتقد است که این کتاب را به عنوان یک مجموعه داستان از پیش طراحی شده برای یک مجموعه ننوشته، بلکه داستان‌هایی هستند که در عین داشتن امضای بارت، بسیار با هم تفاوت دارند و بیشتر ایده‌های جدیدی هستند که بارت آنها را مکتوب کرده؛ چنانکه خودش رویکردی بازیگوشانه و درخشان به انها دارد و می‌گوید که برخی‌شان را فقط باید از روی کاغذ و در سکوت خواند، برخی را با صدای بلند، برخی را با صدای دیگری گوش داد، برخی را روی نوار شنید و … حتی در شکل خواندن صفحات کتابش هم بازی‌های عجیبی پیشنهاد می‌کند.

او در این کتاب نه تنها گرامر آمریکن و برتیش را با هم ترکیب می‌کند بلکه جاهایی و بنا به روال پست مدرن، کلاً ساختار و گرامر داستانی را هم در سطح جمله بندی و صرف و نحو هم در سطح معنایی و هم در سطح آوایی به هم می‌ریزد. این یک مجموعه متافیکشن یا فراداستان است، یعنی داستان‌هایی درمورد روال داستان نویسی، یعنی داستان‌هایی که حین نگارش خودشان با مخاطب مشغول صحبت می‌شوند و او را به بازی می‌گیرند! ضمنا بارت به عنوان یک نویسنده بسیار باسواد دانشگاهی، انبوهی از روایات اسطوره‌ای و افسانه‌ای را هم وارد متنش کرده تا با شخصیت‌های واقعی و معاصر او بازی کنند. بنابراین من در ترجمه این کتاب دشوار، فقط ترجمه نکرده‌ام بلکه وارد فرایند تفسیر کار هم شده‌ام تا بدانم تمام این به هم ریختگی‌های صوری، در نهایت دارند چه نقشه و هدف بزرگی را دنبال می‌کنند.

در آثار ترجمه‌ای شما سهم قابل توجهی به ادبیات ژاپن و نویسندگانی مثل موراکامی ، کوبو آبه، ایشی گورو و میشیما اختصاص دارد. چه وجوهی از ادبیات ژاپن برای‌تان جالب توجه بود که به سراغ ترجمه آنها رفتید؟

فرهنگ و سینما و ادبیات ژاپن همیشه برای من خیلی جذاب بوده است. وقتی به فکر ترجمه آثار ژاپنی افتادم، تصمیم گرفتم با یک برنامه مدون و مشخص چند اثر مهم از چهره‌های شاخص این کشور را ترجمه کنم، چون با فقط یک ترجمه، خواست ذهنی‌ام به درستی پیاده نمی‌شد. بنابراین برای حداقل برای ۶ – ۵ کتاب ژاپنی برنامه‌ریزی کردم. در آثار ژاپنی همیشه ترکیب جذابی از سنت و نوآوری می‌بینیم، از جمع سرگشتگی و آرامش، که اکثراً از زمانه خود هم خیلی جلوتر هستند. کوبو آبه مشخصاً پیشتاز عصر خود و به نوعی فیلسوف است، میشیما مثل یک روانشناس و جامعه‌شناس حاذق می‌نویسد، ایشی گورو فراتر از هر مرزی حرکت می‌کند و موراکامی قوی‌ترین قلم ساده‌نویس را دارد. نویسندگان برجسته ژاپنی دیگری هم هستند که همکاران مترجم من زحمت برگردان آثارشان را می‌کشند، مثل دازای و سوسه کی و … اما شخصا دست کم ترجمه دو اثر ژاپنی دیگر را در دستور کارم دارم و به نظرم مواجهه با آثار این نویسندگان، برای مخاطب لذت و شگفتی خواهد داشت.

کتاب  «ژانر های سینمایی» ترجمه شما در دانشکده‌های سینمایی جزو واحدهای درسی است و اساتید در آموزش دانشجویان مورد استفاده قرار می‌دهند. این حس مرجعیت پیدا کردن اثر شما برای‌تان چه ویژگی هایی دارد؟

بله، این کتاب به چاپ‌های متعددی رسیده. خیلی خوشحالم با چنین استقبالی روبرو شده است، چون کم پیش می آید که کتابی هم بین اهالی دانشگاهی به عنوان مرجع درسی تایید شود و هم بین مخاطبان کلی سینما و هنر و ادبیات در خارج از دانشگاه محبوب باشد. سادگی و روانی و قلم خوب نویسنده و نیز سندیت علمی و تخصصی کتاب و احاطه کامل نویسنده بر تاریخ سینماست که آن را موفق کرده است. البته این کتاب به نوعی کتاب مقدماتی و آغازگر مجموعه تخصصی و پیچیده‌ای است که آقای بری کیت گرانت برای تمام ژانرها تدارک دیده است. البته تا قبل از این کتاب، هیچ منبع فارسی درمورد ژانر سینمایی وجود نداشت، اما به دنبال استقبال از آن، چند ناشر و مترجم دیگر هم آثاری در این حوزه ترجمه کردند. طبیعتا ترجمه چنین آثاری هم بعد مترجم بودن حرفه‌ای و هم بعد تخصصی شغلی _ یعنی سینما _ را می طلبد. یعنی نمی‌شود فقط براساس داشتن تجربه یا دانش در یکی‌شان، ترجمه موفقی ارائه داد.

چقدر اهل فیلم دیدن هستید؟

فیلم دیدن یکی از بخش‌های همیشه ثابت زندگی من است . همانقدر که مطالعه، غذا خوردن ، پیاده روی و کارهای دیگر روزم را پر می‌کند. حتما در طول روز یک فیلم و یا یک قسمت از سریالی را می‌بینم. کتاب خواندن و فیلم دیدن نه بخش‌های جدا از زندگی روزانه من، بلکه جزو اولویت‌هایم هستند.

آیا فیلم‌های روز سینمای ایران را دنبال می‌کنید و چه کارگردان و چه فیلم‌هایی نظرشما را نسبت به خودشان جلب کرده است؟

دنبال می کنم. در سال‌های اخیر سینمای ایران به لحاظ تن دادن به کلیشه‌های کمدی مبتذل دچار افت شده و حتی با دیدن تصادفی تیزرشان افسوس می‌خورم. این یک سقوط آزاد است که به دلیل شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و نیز اهمیت ندادن به بحث فیلمنامه و استفاده از عوامل حرفه‌ای و افتادن سیستم تولید به دست نا اهلان رخ داده است. سینمای یک دهه اخیر به جز چند جرقه قابل توجه، برایم چندان جالب نبوده است.

البته معنایش این نیست که فیلم‌های دهه‌های قبل لزوما شاهکار بوده‌اند. اتفاقا یک آفت هم این است که با بت سازی از برخی کارگردان‌ها و مراد و مریدبازی، جلوی نقد درست و اصولی کارها گرفته شده و مردم مرعوب شده‌اند که حتما فلان کارگردان تمام آثارش خوب است! نه! نسل جدید باید با نگاه واقع بینانه و بدون ترس، به نقد آثار همان بزرگان سینمایی دهه‌های قبل بپرداد. ولی به هرحال در دهه‌های قبل مخاطب سینما جدی‌تر گرفته می‌شد و تهیه کننده‌ها دست کم تلاش می‌کردند تا آثار آبرومند و درخور نقد و صحبتی بسازند، ولو به سختی و با وجود ضعف و اشکالات. بدی کار این است که این روزها کمتر کسی از اساس دغدغه ساخت و تولید فیلم خوب جدی را دارد.

فیلم های مورد علاقه تان در سینمای ایران کدام است؟

از آثار بعد از انقلاب: آژانس شیشه ای، سرب، روسری آبی، قرمز، در باره الی، شب یلدا، ماهی و گربه، بنفشه آفریقایی، و سرخپوست. از آثار قبل از انقلاب: چشمه، چریکه تارا، گاو، کندو، و سرال دایی جان ناپلئون.

در نوشته هایتان بعد تصویری و یا به عبارتی قابلیت های تبدیل شدن به فیلم نامه برای ساخت فیلم دیده می شود . آیا در این زمینه صحبتها و یا برنامه هایی دارید که نوشته هایتان در سینما مورد اقتباس قرار بگیرد؟

بحث اقتباس از آثارم  از زمان نوشتن داستان های کوتاهم وجود داشته؛ ولی میدانید که در ساخت سینمایی – برخلاف نوشتن ادبی و خلق داستان – مسایل مالی و زیربنای اقتصادی خیلی مهم است. بنابراین چندین بار پیش آمده که پیشنهادهایی برای ساخت فیلم کوتاه یا بلند یا حتی انیمیشن از روی داستان های کوتاهم شده، اما به سرانجامی نرسیده و نهایتا به شکل صوتی و پادکست و یا دورخوانی (شبیه  نمایشنامه خوانی) اجرا شده است.

مجموعه تابان از سال گذشته مورد توجه چند نفر از تهیه کنندگان سینما قرار گرفته و با هرکدام چند جلسه صحبت کرده ایم ولی هنوز به نتیجه ای نرسیده ایم، چون تفاوت های سلیقه و دیدگاه داریم. ضمنا هزینه تولید مجموعه تابان خیلی بالا خواهد بود و نیاز به تیمی بسیار حرفه ای و تولید قوی دارد.

اگر قرار شد از مجموعه رمان های “تابان” فیلم یا سریالی ساخته شود دوست دارید چه کارگردانی آن را بسازد؟

انتخاب نامی از میان کارگردان فعلی سینمای ایران کار دشواری است. سه، چهار کارگردان هستند که در کار هر کدامشان بخشی برایم جذاب است. از لحاظ فهم استاندارد و درست کارگردانی سینمایی: هومن سیدی. از لحاظ همدلی با کاراکترهای خاص زن: فریدون جیرانی. از نظر توانایی تولید پروداکشن عظیم و شناخت روایت های بزرگ: حاتمی کیا. از نظر داشتن نگاه قصه گو: نیما جاویدی. ولی به طور خاص ومتمرکر، جوابی ندارم. راستش ترجیح میدهم سریال این کتاب در خارج از کشور ساخته شود

خیلی از بزرگان ادبیات و شعر مثل منوچهر آتشی، احمد رضا احمدی، محمد رضا سپانلو ، بهمن فرسی  و … به وسوسه بازیگری تن دادند . آیا در شما هم چنین وسوسه ای وجود دارد؟

با توجه به رشته تحصیلیم در دانشکده سینما – تئاتر و در ادامه تدریس کردنم در آنجا، از همان دوران دانشجویی پیشنهادات بازیگری داشتم؛ یعنی وسوسه ای از سوی من نبود بلکه در معرض و محیطش قرار داشتم. اما هرگز بازی نکردم. البته هم خودم فیلم کوتاه ساختم و هم در ساخت چند فیلم کوتاه حاضر بودم، ولی اصولا به بازیگری علاقه ای ندارم. گرچه درمیان بازیگران دوستانی دارم که کار و زندگیشان برایم قابل احترام است، اما به نظرم جذابیت این شغل فقط از دور است. نمیدانم یک بازیگر اصلا میتواند به راحتی خود واقعیش باشد، یا همیشه و در خصوصی ترین لحظات هم ناخوداگاه بازی میکند؟ ضمنا من در معرض نگاه دیگران بودن و دیده شدن را چندان دوست ندارم.

در سینمای خارج از کشور به چه کارگردان های معاصر علاقه دارید و فیلم هایشان را دنبال می کنید؟

از معاصرین، کریستوفر نولان را قبل از دو سه فیلم آخرش خیلی دوست داشتم! مارتین اسکورسیزی، برادران کوئن، امیر کاستاریکا و دیوید کراننبرگ هم برایم آدم های مهمی هستند. از آسیایی ها کورِدا از ژاپنی و پارک چان ووک از کره را می پسندم. اما در کل دنی ویله نوو به نظرم از بهترین های حال حاضر جهان است.

احمد محمد اسماعیلی

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است