روزنامه صبا

روزنامه صبا

گفتگوی صبا با رضا میرکریمی و تورج الوند

انسانیت زنده است


در این شماره از روزنامه با عوامل فیلم سینمایی «نگهبان‌ شب» به کارگردانی رضا میرکریمی به گفتگو پرداخته ایم.

فیلم سینمایی «نگهبان‌ شب» به تهیه کنندگی و کارگردانی رضا میرکریمی و نویسندگی رضا میرکریمی و محمد داوودی محصول سال ۱۴۰۰ است. این فیلم در چهلمین دوره جشنواره فیلم فجربه نمایش درآمد و موفق به کسب سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی شد. این فیلم، داستان زندگی پسری ساده‌دل به نام رسول است که برای نگهبانی در شیفت شب یک ساختمان استخدام می‌شود، او کم کم در می‌یابد که ماجراهایی پشت این ساختمان نهفته است و بهنام، پیمان‌کار ساختمان، به دنبال لاپوشانی نواقص و شانه خالی‌کردن از زیربار مسئولیت‌هاست. در این میان، فرصتی برای رسول مهیا می‌شود تا بر سر دوراهی مادیات و خط قرمزهای اخلاقی خود، مسیری را انتخاب کند…. این فیلم عاشقانه با ریتمی آهسته و داستانی ساده، مسیر مستقیم اخلاقیات و درست زندگی‌کردن را در مقابل مسیر پرپیچ و خم نارو زدن به ما نشان می‌دهد. در این فیلم بازیگرانی چون تورج الوند، مصطفی کیایی، لاله مرزبان، علی اکبر اصانلو، ویشکا آسایش و زنده یاد کیومرث پور احمد به عنوان بازیگر افتخاری به ایفای نقش پرداخته‌اند.

رضا میر‌کریمی: فیلمسازی بخش جدا افتاده ای از زندگی من نیست

اگر می‌دانستم می خواهم چه بگویم دیگر فیلم نمی ساختم!

اولین مسئله ای که مخاطب با فیلم نگهبان شب با آن روبرو می شود، زمان فیلم است. نگهبان شب محتوای داستانی خود را در دو ساعت شرح می دهد، از نظر خودتان این زمان به نسبت طولانی برای این روایت مناسب بود؟

در مرحله فیلمنامه نویسی که قصه در حال شکل گیری و بسط یافتن است؛ نویسنده تمام ذهن خود را بر قصه پردازی و شرح آنچه که درذهن‌اش می‌بیند، معطوف می‌کند. در این میان سعی می کند چشمش را نیز بر روی جذابیت های کار نبندد و کمتر پیش می آید که در این مرحله به برنامه‌ریزی زمانبندی فیلم فکر کند. در واقع قبل از ورود به این مرحله هیچ برنامه ریزی خاصی از زمان بندی فیلمنامه در ذهن نویسنده نیست. بعدتر زمان فیلم از آن جهت بیشتر می شود که نویسنده احساس کرده متن هنوز نتوانسته است  به پختگی لازم برای بازگویی مفهوم و زیر متن نهایی کار برسد و برای آن نیاز به زمان بیشتری دارد . وقتی قرار است قصه قوام پیدا کند طبیعی است که نویسنده این مجال رابه او می دهد که همچنان پیش رود اما آنچه که در فیلمنامه نویسی و تولید مهم است این است که در این شرح و بسط از جذابیت درام کاسته نشود.

کاملا درست است چرا که من در حین دیدن فیلم نگهبان شب با اینکه زمانی طولانی را روی صندلی سینما بودم، اما احساس کردم با قهرمان قصه فیلم نگهبان شب در یک سفر هستم  و نتیجه برایم خوشایند بود….

وقتی تماشاگر به یک سالن تاریک رفته و فیلمی را می بیند در واقع با مجموعه مهارت های سینمایی پیش روی خود مواجه می شود  و قصه گو از تمام امکانات سینمایی خود استفاده می کند برای آنکه او را جذب و غرق درفیلم کند . همه این موارد در این جمله خلاصه می شود که سینما باید مانند یک جادو عمل کند و به همین ترتیب است که سینما قدرت محاسبه زمان را از مخاطب می‌گیرد. بعضی اوقات کارگردانان موفق به این کار می‌شوند و بعضی اوقات هم خیر!  طوری که حتی زمان کندتر از آنچه که هست برای مخاطب می گذرد و گاهی هم  تماشاچی یک فیلم سه ساعته را تماشا می کند و به کلی متوجه زمان نمی شود، همه اینها تمهیداتی است که از مرحله فیلمنامه تا پست پروداکشن و فیلمسازی باید مورد توجه قرار بگیرد.

با توجه به سابقه و شناختی که مخاطب از رضا میرکریمی و مولفه های فیلمسازی تان دارد، اما دوست داشتم از زبان خودتان بشنوم که دغدغه اصلی تان در فیلمسازی چیست و به دنبال رسم چه معنایی در شکل کلی فیلم هستید؟

سوال سختی است در واقع اگر می‌دانستم چه چیزی را می خواهم بگویم شاید دیگر فیلم نمی ساختم. اما به طور کل فیلمسازی را بخش جدا افتاده ای از زندگی خود نمی دانم. آن را بخشی از خودم می دانم که ادامه پیدا می کند. کنجکاوی و جستجوهایم برای پیدا کردن جواب پرسش هایم به فیلمسازی منتج می‌شود. بخشی از دغدغه‌های زیستی‌ام در اجتماع به همراه بخشی از تجربه های شخصی‌ام را به کار می گیرم تا به نتیجه یا مفهومی برسم و در ادامه سعی می‌کنم همین ها را با مخاطب نیز به اشتراک بگذارم.

با این حساب نگاه خودتان هم به زندگی مانند فیلم هایتان ساده، روان و سیال است؟

بله، احتمالا همین طور است.

در نگهبان شب ضد قهرمان یا شخصیت منفی متفاوتی را به تصویر کشیده‌اید، به طور خلاصه “شخصیت منفی‌ای که دوست داشتنی است” که مصطفی کیایی نقش آن را بازی می کند. آیا تمهیدی از قبل برای این ترسیم خاص مدنظرتان بود؟

شاید در ترسیم بندی هایی که بر اساس الگوهای فیلمنامه نویسی است، بتوان نقش این کاراکتر را ضد قهرمان بنامیم. ولی من نام او را شخصیت منفی نمی گذارم چرا که همیشه ما با طیفی از رنگهای خاکستری در شخصیت پردازی روبرو هستیم. افراد سیاه و یا سفید مطلق نیستند و در موقعیت های مختلف طیفی از رنگ ها را از خود بروز می دهند. انسان ها با توجه به پیچیدگی های ذاتی ای که دارند نه راه اصلاح برایشان بسته است و نه راه انحراف! برای همین همیشه در بزنگاه های مختلف می توانند مسیر خود را تغییر دهند. شاید اگر با تامل بیشتری به انسان های اطراف خود نگاه کنیم آن  ها را به وفور در کنار خود حس می کنیم . به نظرم حکم قطعی دادن درباره شخصیت های قصه به این خاطر است که خود را خالق آن‌ها می‌دانیم و اختیاری برای دفاع کردن به آن‌ها نمی‌دهیم از نظرمن این کار اشتباهی است باید اجازه داد شخصیت ها مانند یک زندگی واقعی آزاد باشند و انتخاب کنند. در همین جاست که در کنار بدی ها و تلخی ها خوبی های شخصیت هم  فرصت بروز و ظهور پیدا می‌کند. از نظر من اگر این حجم از سیاهی را در قصه و شخصیت پردازی بگنجانیم مانند این است که تنها کورسوی امید و روشنایی را که نهان در دل قصه است ،از بین برده‌ایم.

نگهبان شب در انتها موفق می شود شمایی از یک قهرمان را از دل یک پسر ساده کرمانی بیرون بکشد و مخاطب او را به عنوان شخصیت اصلی و کنش‌مند در درام پذیرفته و در مسیر تحول  با او همراه می‌شود، برای این اتفاق از چه تمهیداتی استفاده کردید؟

دشواری کار در اینجا بود که من شخصیت اصلی خود را آدمی بسیار ساده، بی غل و غش و بسیار خوش بین انتخاب کرده بودم وشاید خوش بینی اونسبت به اطرافیان به ساده لوحی تعبیر می شد با این تفسیر که آنچه موجب زیبایی و جذابیت قصه است کنتراست و تضادهاست،  اینکه بتوانم این ترکیب و کنتراست را در شخصیت طراحی کنم بسیار سخت بود. نمی‌خواستم اخلاق مداری شخصیت صرفا در ضعف و استیصال او انگاشته شود‍‍‍‍‍‍ برایم مهم بود بالعکس آن را در انتخابی آگاهانه جانمایی کنم، به همین دلیل بود که شخصیت به آستانه مورد نظرکه درک جدید از زندگی و مسئولیت  پذیری بود، رسید.

در فیلم نگهبان شب ما خانواده ای را می بینیم که دچار مشکلات عدیده‌ای هستند و در موقعیت طبقه کم برخوردار از نظر اجتماعی قرار دارند، با این حال این فیلم وارد مقوله سیاه‌نمایی نمی شود و در انتها مخاطب با حال خوبی از سالن خارج می شود، با توجه به اینکه این موتیف سبکی در فیلم های دیگرتان نیز دیده می شود،  دلیل این حال خوب در سینمای رضا میرکریمی را در چه می‌دانید؟

در ابتدا باید بگویم من برای سیاه نمایی در فیلم معادل معنایی‌ای در ذهن ندارم. اما به طور کلی از نظر من فیلمی سیاه است که انسانیت درون آن مرده باشد. انسان تنها عامل موثر در بهبود و تغییر شرایط است. وقتی در یک فیلم، انسان در مواجه با شرایط بی اراده و بی اختیار می‌شود، به مخاطب احساس حقارت دست می‌دهد. فیلم های که حال ما را بد می‌کند معمولا راهی را برای نجات باز نمی‌گذارند و شاید بشود تعبیر سیاه نمایی را که مدنظرتان است را درون این مضامین جستجو کرد.

در این صورت می‌توان استنتاج کرد که رمز این حال خوب در سینمای میرکریمی؛ این است که به انسان احترام می گذارد و انسانیت درون آن نمی‌میرد….

بله، این هم می‌تواند تعبیر درستی باشد.

تورج الوند: باریکلا چه نقشی را گرفتی

بازیگری برای تورج الوند چطور شروع شد؟

در دانشگاه رشته مهندسی شیمی خواندم، ولی از همان اول دوست داشتم بازیگر شوم و اتفاقا دوست داشتم بازیگری باشم که در دانشگاه بازیگری را نخوانده باشد ، می خواستم در رشته دیگری که اتفاقا خیلی هم سخت باشد، تحصیل کنم به همین خاطر به سراغ مهندسی شیمی رفتم “چون فکر میکردم اینجوری باکلاس تره ! “که بعدا فهمیدم چه اشتباهی کردم !!!  در همین دوران تمرینات تئاتری زیادی داشتم بعدها به کلاس بازیگری رفتم و دوره تخصصی بازیگری را پیش علی سرابی گذراندم. البته قبل از آن هم در سینما به عنوان دستیار حضور داشتم. اولین باری که جلوی دوربین رفتم زمستان سال ۱۳۹۲ بود. از همان موقع شروع کردم و در سینما با نقش های کوچک و کوتاه ادامه دادم، خیلی  تلاش کردم تئاتر هم کار کنم اما هیچ وقت  قسمت نشد با وجود تلاش زیاد ورود به تئاتر برایم حاصل نشد. در مجموع بازیگری برایم به صورت آکادمیک و با دانشگاه اتفاق نیفتاده است بلکه با تجربه کردن و آزمون و خطا کردن جلوی دوربین طی این سال ها اندوخته هایی رو  برای بازیگری داشته ام .

در مواجه اولیه با سناریو چه حسی نسبت به شخصیت رسول داشتید؟

در وهله اول که به من فیلمنامه ای داده نشد من فیلمنامه را در جلسه بیستم در حین فیلمبرداری خواندم اما خب قصه و کاراکتر را کاملا می دانستم و به آن آگاهی داشتم. وقتی هم که فیلمنامه را خواندم خیلی خوشحال بودم و با خودم گفتم ” باریکلا چه نقشی رو گرفتی وچه شانسی و … ازش خوب استفاده بکن”.

آیا یکی از شگردهای رضا میرکریمی در کارگردانی همین بود که در ابتدا فیلمنامه را به بازیگر ندهند؟

زمان کمی برای تمرین لهجه کرمانی داشتیم. به همین خاطر مشاور لهجه کل فیلمنامه را به لهجه کرمانی برگرداندند. و در همان پیش تولید از من خواسته شد که کل فیلمنامه رو با همان گویش کرمانی بخوانم و حفظ کنم . گفتم:” به من اجازه بدین در همین فرصت کم  گویش کرمانی را یاد بگیرم و من فیلمنامه رو نخونم” چون فکر می کردم  آقای میرکریمی تمایل دارند که بازیگر فیلمنامه رو نخواند،  پس من خودم هم از این موضوع استقبال کردم وگفتم  لهجه کرمانی را کامل یاد می گیرم تا به خاطر کمبود زمان کافی مجبور نباشند  فیلمنامه را برخلاف میل‌شون از همون اول به من داده باشند. در واقع اول بر لهجه و گویش کرمانی مسلط شدم و پس از آن در حین فیلمبرداری بود که  آقای میرکریمی از من خواستند فیلمنامه را بخوانم.

این نقش درپرونده حرفه ای و بازیگری تان نقطه عطف درخشانی است، قلمداد خودتان از ایفای نقش چیست؟

این نقش کاملا زندگی من را روشن کرد، ۱۰ الی ۱۲ سالی بود در حال تلاش بودم که بازیگری کنم  و هیچ خبری نبود به جز نقش های کوتاه ، اینکه با همچین نقشی با آقای میرکریمی مواجه شدم خب  خیلی اتفاق بزرگی برای من بود. به نظرم بازیگری من از نگهبان شب و ایفای نقش رسول شروع شده و انگار قبل آن هیچ اتفاقی نیفتاده و اصلا من بازیگری نمی کردم. در واقع  بعد از این فیلم  ‌برای من سینما و بازیگری به معنای درستش شکل گرفته و شروع شده و معتقدم بازیگری درست رو با آقای میرکریمی یاد گرفتم

سادگی و در ادامه پیچیدگی نقش رسول برای شما چالش های از نوع  عدم باورپذیری برایتان نداشت؟

به این شکل بود که از نقش رسول کلیتی را در پیش تولید به من گفته بودند و درعین حال  در آن محیط و لوکیشن فیلمبرداری تعدادی کارگر آنجا بود برای ساخت و ساز دکورها  که من هر روز لباس کار می پوشیدم و می رفتم با آنها واقعا کار می کردم و در معاشرت با آدم‌هایی بودم که از طبقه همان رسول نگهبان شب بودند. من دائما آن ها را می دیدم و از آنها اطلاعاتی را دریافت می کردم و همه را به ناخودآگاهم می سپردم  و بخش هایی را که انتخاب کرده بودم با کارگردان در میان می گذاشتم که رفتار این کارگر چطور است؟ این شکلیه رسول ؟رسول می تواند شبیه این شخص باشد؟ مثلاً می گفتند بله این الان خود رسول است،  بعد از آن من او  را بیشتر از بقیه زیر نظر می گرفتم. به همین شکل کدهای اینچنینی می گرفتم از رفتارها ، و در واقع در زمان فیلمبرداری خیلی از اطلاعات دیگه در ناخود آگاه من وجود داشت و بخشی رو جلوی دوربین انجام می دادم و آقای میرکریمی می گفتند آره همین درسته و گاهی هم میگفتند نه به نظرم رسول این کار را نمی کند و…. یا در زمان هایی از من می پرسیدند که تورج به نظرت در اینجا این کاراکتر چه کار می کند؟ به همین شکل در واقع یک بده بستان تعاملی با کارگردان درباره نقش رسول داشتم.

پس در مجموع، دست شما برای خلاقیت‌های فردی برای ایفای نقش باز بوده است؟

خیلی، آقای میرکریمی کاملا دست را باز گذاشته بودند و از هر پیشنهادی استقبال می کردند، ولی نه به معنای پذیرفتن همه ی پیشنهادات .  البته خودشان هم از  همان روز اول به من گفتند که: تورج اگر صدتا پیشنهاد در رابطه با نقش داشتی به من بگو، ولو اینکه ۹۹ تای اون ها را نپذیرم، اما تو پیشنهاد صدم را هم بگو”

صحبت پایانی

به نظرم گروه کارگردانی واقعا برای من سنگ تمام گذاشتند یعنی تیم کارگردانی که در راس آنها آقای میرکریمی بود و پائین تر آقای محمد عسگری عزیزم که کاملا کاملا حواس شان به من بود به صورت عجیب و غریب و خیلی زیاد هوای من را داشتند. هر چه را که درخواست می کردم و حس می کردم به درد نقش ام می خورد، برایم محیا می‌کردند. و حس می کنم همین حس حمایت کننده در طول کار بسیار کمک کننده بود.

فرهومند ناظریان

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است