روزنامه صبا

روزنامه صبا

گفت و گوی صبا با عوامل نمایش ژنرال مجهول

هر لحظه ممکن است آغاز یک پایان باشد


در این شماره از روزنامه با عوامل نمایش «ژنرال مجهول» به کارگردانی میرعلیرضا دریابیگی به گفتگو پرداخته ایم.

نمایش ژنرال مجهول از نمایش‌های پر مخاطب این روزها در تئاتر شهر است که به کارگردانی میرعلیرضا دریابیگی و بازی سارا مقدم، نیما قربان‌زاده، امیرحسین آذرمی، فهیمه شایان‌فر و … به روی صحنه می‌رود. خبرنگار صبا گفتگویی با عوامل این نمایش داشته که در ادامه می‌خوانید.

میرعلیرضا دریابیگی:اثری خلق می‌کنیم که گشوده به خواندن است

با توجه به اینکه این نمایش را نتیجه‌ای از مطالعات و تمرینات تجربی می‌دانید، کار در این زمینه پژوهشی-تجربی را چگونه آغاز کردید؟

از سال ۱۳۷۴ که مشغول تحصیل در رشته کارگردانی سینما بودم و سپس از سال ۱۳۸۴ که خانه کوچک نمایش بعد از دوره‌ای تعطیلی که قبل از آن بزرگانی چون بهرام بیضایی در آنجا اجرا می‌کردند با نمایش «دکتر فاستوس» کریستوفر مارلو من دوباره آغاز به کار کرد که در واقع تز پایان نامه کارشناسی ارشد کارگردانی من در آن هجده سال گذشته بوده است. در تمام این سالها بیشتر از آنکه به پرکتیس و عمل/اجرا بپردازم به خواندن و خوانش می‌پرداختم و نیاز داشتم که روش-رویکردهای مختلف مطالعاتی را درک کنم بنابراین چندین سال روی نشانه‌شناسی، انسان‌شناسی، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، روان‌کاوی، چگونگی فهم و کارکرد امر سیاسی و نمود آن در هنر مطالعه کردم و مدام می‌نوشتم و تالیفات و مقالاتی دارم چرا که عضو هیأت علمی دانشگاه هستم بیش و پیش از آنکه کارگردان، طراح، دراماتورژ و بازیگر باشم؛ به همین دلیل وظیفه‌ی خود می‌دانستم که زمینه و ساحت دانش رشته‌ی تخصصی حوزه هنرهای اجرایی را بگسترانم از آنجایی‌که در فضای دانشگاهی همه مردمان اهل علم و دانش‌اند و افرادی که دانشمند هستند تصمیم می‌گیرند برای جهان آرت/هنر، علم برای هنر تصمیم می‌گیرد که عضو هیأت علمی دانشکده هنر؛ مربی، استادیار، دانشیار، استاد تمام باشد؛ مرتبه‌ی علمی ما را مشخص می‌کند، در صورتی که جهان آرت با جهان ساینس متفاوت است و مانند این است مردمانی که در زمین زندگی می‌کنند در مورد مردمان مریخ تصمیم می‌گیرند و می‌گویند که آنجا هیچ نشانه‌ای از حیات یافت نمی‌شود؛ و مشکل اینجاست که مردمان زمین برای همه چیز و به جای همه تصمیم می‌گیرند و قضاوتشان می‌کنند در حالیکه این دو جهان با هم زبان مشترکی ندارند.

پس من تلاش کردم مقاله‌هایی بنویسم که بجای آنکه علمی-پژوهشی یا هنرپژوهی نامیده شوند «گزارش فرایند خلق اثر هنری» که پژوهش‌بنیان و نظریه‌بنیاد است نام گیرند. بر اساس آنچه که ساینس می‌فهمد و چارت پژوهشی خود می‌داند ما اثری خلق می‌کنیم که گشوده به خواندن است یعنی خودش به مثابه‌ی یک نمونه مورد مطالعاتی برای حوزه‌ی علوم شناختی کارکرد دارد، یعنی علوم سیاسی می‌تواند آنرا مطالعه و پژوهش کند، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و بقیه نیز همینطور. یعنی من در این «زیست‌بوم نوآوری و فناوری نرم هنری دانشگاهی» محصولی را خلق می‌کنم که نظریه‌بنیاد است و قابلیت این را دارد تا با روش‌رویکردهای مختلف و بر بنیان نظریه‌های روز دنیا توسط افراد با تخصص‌های گوناگون خوانده/خوانش شود. در نتیجه به جای این‌که ما مدام به بررسی تئاترهای کارگردانان خارجی مثل اوستر مایر، رابرت ویلسون، ریچارد فورمن، تادئوش کانتور، یرژی گروتفسکی و… در دانشگاه‌ها و مراکز آموزشی بپردازیم؛ «من کوچک‌ترین فرد دانشگاهی» این مملکت با تجربه‌زیسته‌ی خودم در این زیست‌بوم، اثری که به زبان جهانی قابل خوانش است می‌آفرینم. یعنی اگر من رویکرد فمنیستیک در دراماتورژی خودم دارم؛ -این رویکرد دارای دپارتمان‌های تخصصی دانشگاهی در همه‌جای دنیاست- من چگونه یک زن(مارگریت) در نمایشنامه‌ی ژنرال مجهول که اصلاً کارکنش راوی پیش‌برنده‌ی روایت اصلی را ندارد تبدیل به راویِ اصلی نمایش می‌کنم تا جایی‌که در انتها همه‌ی مخاطبان متوجه می‌شوند که از ابتدای نمایش حتی قوطی سفید قرص‌های ژنرال را مارگریت با قوطی قرص‌های قرمز رنگ عوض می‌کرده تا او را به جنون نهایی و مرگ برساند؛ و تمام این چیدمان دراماتورژیک را مارگریت انجام می‌دهد در حالی‌که فکر می‌کنیم این خود نویسنده(رنه دُ ابالدییا) است که راوی اصلی قصه بوده و از خلال و دریچه‌ی ذهن اوست که نمایش را می‌بینیم. در نهایت و پایان نیز نویسنده از دست مارگریت می‌گریزد و بیرون از صحنه دست به خودکشی می‌زند و مانند نمایشنامه‌ «شش شخصیت در جستجوی نویسنده» اثر لوییجی پیراندلو؛ مارگریت دیگر نویسنده‌ای ندارد که این قصه را برایش بنویسد و برای شمایی که شاهد نمایش هستید این اولین و آخرین بار است و دیگر هرگز تکرار نخواهد شد. من در آثارم «بازنمایی» نمی‌کنم و نمایش نمی‌سازم، من یک «وضعیت» زیسته‌ هر روزه می‌سازم، این برای مردمان/مخاطب یک نمایش است و در لایه‌ی دراماتوژی مخاطب، او در پیِ تماشای درام است؛ حال آنکه من دمادم با شلیک گلوله‌های نامرئی/پلاستیکی، تماشای پیوسته‌ی هرگونه درامی را در ذهن‌تان گسست می‌دهم و با این گسست‌های پیوسته، مخاطب دوباره و دوباره برای دیدن قصه و داستان آگاه/بیدار می‌شود.

تماشاگر در طول نمایش ژنرال مجهول با حجم عظیمی از داده‌ها و اطلاعات بصری و شنیداری روبرو می‌شود و به‌گفته خود شما کاملاً دارای حق انتخاب است فکر می‌کنید مخاطب با چه تجربه‌ای سالن را ترک می‌کند؟

من فکر می‌کنم اگر که یک تماشاگر تئاتر، ساعت ۶:۱۵ عصر را در این گرمای تموز برای دیدن نمایش در یکی از سالن‌های تئاتر شهر انتخاب می‌کند؛ بی‌تردید توقع دیگری از دیدن تئاتر دارد چراکه اینجا مهمترین مرکز تئاتری این کشور است و اگر کسی اینجا اجرا می‌رود به‌جای افراد بی‌شماری اجرا می‌رود که آرزوی اجرا کردن‌شان به مثابه‌ی دعای خیرشان همراه اوست. پس گروه اجرایی وظیفه‌ی مهمتری بر عهده دارد و این نوع تماشاگر توقع تئاتر دیدن دارد بیش از هر چیزی توقع کشف کردن دارد در جهان پر رمز و راز و پیچ و خم تئاتر که پایانی ندارد چون قصه و لابیرنتی هزارتو که هر توی آن می‌شوی و هر دری باز می‌کنی انتخاب دیگر و در دیگری در برابر توست مانند متریکس؛ پس من فکر می‌کنم تجربه‌ی تماشاگر در اینجا دیدن رویا، خیال، فانتزی و خواب‌هایش است، خواب‌هایش که برخلاف همه‌ی ساختارهای بایسته‌ی زندگی روزمره‌اش است؛ نه، بهتر آنست بگویم من او را به وضعیت «هتروتوپیا» می‌برم به خوانشِ فوکویی‌اش. تماشاگر را به فضایی می‌برم مانند چادر/خانه‌های کوچکی که در کودکی می‌ساختیم و برای بازی کردن داخلش می‌رفتیم و یک فضای خصوصی داشتیم و تماشاگر به جهان خیالین که در این فضای شخصی شکل می‌گیرد وارد می‌شود و این جهان خیال پر از آموزش/تعلیم/تربیت و چون چراغ‌آینه‌ای پر از سخنان بیدارکننده است؛ وقتی که آنها وارد این «بازی» می‌شوند در این فانتزی و این جهان خیالساخته حرفهایی به آنها می‌زنیم… با اینکه متن «رنه دُ اُبالدییا» نوشته‌ سال ۱۹۶۴ در فرانسه است ولی دلالت‌های معنایی‌اش در این روزگار نیز کار می‌کند، این ترس از «پایان تاریخ» و «پایان جهان» امر تکرار شونده‌ای است که نمودش در آثار او، «بکت» و «یونسکو» بعد از جنگ جهانی دوم آنقدر گسترانیده می‌شود که حتی امروز در کشور ما هم کار می‌کند. ترس از این‌که با ساخت و پرداختِ این همه بمب‌های هسته‌ای و فراهسته‌ای، دیگر از گوشت و پوست و خون و استخوان اثری باقی نمی‌ماند. پس تجربه‌ی تماشاگر؛ ایستادن در برابر یک آینه است که زندگی و خواب و خیال خود را در آن بر صحنه‌ی واقعی تئاتر می‌بیند و چه بسا با تکنیک میزان‌ابیم(قرار دادن در فضای هاویه) در ساخت فرم نمایش ژنرال مجهول، مخاطب چونان‌که در میان دو آینه ایستاده، تصویر خود را دچار تکررِ بی‌نهایت تکرارشونده می‌یابد در تکثری که دیگر اصل معنا ندارد.

شما گروهی به نام «گروه تئاتر یوونتوس» دارید آیا بازیگران نمایش‌تان همگی از همین گروه هستند؟

در ساختار استقرار گروه‌های نمایش در شهرستان که ما جزو شهرستان شمیرانات هستیم باید ۹ عضو اصلی داشته باشیم که بالای پانزده‌سال فعالیت هنری داشته‌اند، خودم و بقیه دوستان اعضای اصلی و هیئت موسس را تشکیل می‌دهیم و ۳۰ تَن هم عضو پیوسته داریم که دانش‌آموختگان دانشگاهی در مقاطع کارشناسی، کارشناسی‌ارشد و دکتری در رشته‌های کارگردانی، ادبیات نمایشی، بازیگری، طراحی‌صحنه و نمایش عروسکی بوده که دانشجو، دانش‌آموخته یا مدرس دانشگاه هستند.

در مورد استفاده از عروسک در این نمایش بگویید؟

در تمام اجرا/نمایش‌های من همیشه یک عروسک هست؛ مانند امضای یک آرتیست. برای فهم من؛ چون نشان دادن «زندگی» روی صحنه توسط یک «تنِ زنده» یک مقدار دچار اعوجاج است؛ برای نمایش «مُردگی» همیشه یک «تنِ مُرده» عروسک –که دمادم زنده‌نمایی و پویانمایی می‌شود- را ترجیح می‌دهم تا روی صحنه نقش‌هایی را بازی سازد. همیشه یک فاصله‌ای بین واقعیت و حقیقت وجود دارد؛ بین امر واقع و آنچه که باید وجود داشته باشد؛ برای آشنای‌زداییِ دمادمِ امرِ آشنا؛ این استایل و سبک دراماتورژی/کارگردانی من است.

در ساخت این نمایش دچار محدودیتی بودید که فکر کنید چرا هنوز باید دچار آن باشیم؟

بله من خیلی اذیت شدم و خیلی خسته‌ام، خستگی مفرط؛ تا جایی‌که به خودم بگویم اصلاً چرا این‌کار را کردم؟! اما فکر می‌کنم اینجا جا دارد که بگویم چرا این‌کار را کردم. بهمن‌ماه سال ۱۳۹۸پروفسور ناظرزاده کرمانی این متن را که از زبان فرانسه -برای نخستین‌بار در ایران- ترجمه کرده بودند  و به من دادند که آنرا به اجرا برسانم چرا که نمایش «شاه‌اوبو» به دراماتورژی/کارگردانی من را هم دیده بودند و نقش«پدر اوبو» را دوست داشتند؛ همان موقع ما تمرینات نمایش «اسم» را داشتیم که من تهیه‌کننده‌ نمایش بودم و آقای رضا جاویدی کارگردان بودند؛ متأسفانه در زمان کوتاهی(سوم اسفند ۱۳۹۸) اعلام همه‌گیری آن بیماری منحوس بود و این تکلیف شاگردی باقی ماند تا آبان‌ماه سال گذشته که باز هم در آن زمان ممکن نشد و امسال این نمایش را به احترام استاد و با مشورت در مورد دراماتورژی که مد نظرم بود و ایشان هم موافق بودند و فقط تأکید داشتند که زبان اثر رعایت شود به اجرا رساندیم. مشکل دیگرمان هم که حمایت نشدن است خود من تهیه‌کننده‌ کار هستم و هیچ نهادی حتی خود دانشگاه هم هیچ حمایتی نمی‌کند با این‌که نمایش ژنرال مجهول محصول یک فرایند دانشگاهیست. برای کار دانشگاهی ارزشی قائل نیستند شاید ده یا بیست‌ سال بعد کسی در مورد آن حرف بزند-بنویسد، که آن زمان هم دیگر ما نیستیم؛ حکایتِ زیستِ استاد بهرام بیضایی است که در اجرای کتاب پژوهشی «نمایش در ایران» -نگاشته به سال ۱۳۴۴ ایشان- در اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۲ در تالار حافظ به ‌مثابه‌ یک آزمایش «تئاتر پست‌دراماتیک» با گوشت، پوست، خون و استخوان قابل درکش ساختم. تاریخ گواه خواهد بود بر نامردمی.

اگر دوست دارید که از طریق رسانه‌ ما با مخاطبان و یا مسئولان هنری کشور سخنی بگویید بفرمایید.

خواهشی دارم که شاید ثبت شود برای آینده. برای پاسداشت، نکوداشت و حفظ ارزش‌های نمایش‌های آیینی-سنتی/روالی و قراردادی‌مان در این کشور؛ پلی به معاصریت در واقع آنجایی شکل می‌گیرد که ما بتوانیم داشته‌ها و تجربه‌زیسته‌های آیینی-سنتی و ملّی خودمان را با زبان نظریه‌های روز دنیا که در دپارتمان‌های تخصصی دانشگاهی حوزه هنرهای دراماتیک و اجرایی (پرفورمیتیو آرت بیشتر منظورم است نه صرفاً دراماتیک آرت) هم‌راستا کنیم و محصولات ارزشی فرهنگی خودمان را با زبانی ارائه کنیم که اگر شما از من بپرسید برای فرستادن ژنرال مجهول به جشنواره‌های بین‌المللی فکری دارید من نگویم «نمی‌دانم». اگر مخاطبان علاقه‌مند شما که بیشتر متمایل به تفکر و پژوهش هستند؛ یک جستجوی ساده در هر پلتفرمی داشته باشند می‌بینند که در دنیا با این شیوه ‌اجرایی و تکثربخشی به شخصیت‌ها و امکان خوانشِ پست‌مدرنیستیک از این اثر را تا کنون کسی اجرا نکرده؛ اما متأسفانه در کشور ما همیشه مرغ همسایه غاز است و هیچوقت ارزش‌ها و داشته‌های خودمان را ندیده‌ایم و هیچ انگاشته‌ایم. خواهشی که از دوستان و مسئولین در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی دارم: رایزنان فرهنگی ایران که در کشورهای مختلف هستند نگاهی به انتخاب و ارائه‌ محصولات تئاتری و فرهنگی کشور با زبان روز دنیا داشته باشند؛ این‌که ما صرفاً فقط یک سری مدل‌/الگوهای تکرارشونده از نمایش‌های‌مان را در جهان ارائه می‌داریم درست که ارزشمند است؛ اما باید بستری هم باشد به‌جای آنکه افراد به صورت شخصی ناگزیر شوند با هزاران دغدغه و هزینه بروند و برای کشورشان افتخارآفرینی کنند مورد حمایت سازمانی قرار گیرند حتی اگر روابط سازمانی نداشته باشند و شاید اساساً مشکل اینجاست که این افتخارآفرینی جهانی در کشور ما افتخارآفرینی محسوب نمی‌شود و مردمان از قهرمانان تئاتری خود تجلیل و تقدیر نمی‌دارند: گویی که دکمه‌ تجلیل از این «ارزشِ افزوده‌ فرهنگی بین‌المللی» خاموش است. من خواهش می‌کنم دوستان و مسئولینی که این سطور را می‌خوانند لطفاً به این موضوع و مدیریت محصولات فرهنگی و ارائه و اجرای‌شان در سطح بین‌الملل توجه بیشتری دارند؛ به‌ویژه در مورد هنر تئاتر که نه تنها در سبد معیشت مردمان جایی ندارد بلکه بسیار امر مغفولی مانده است.

سارا مقدم:هر شب مسئولیتم نسبت به شب گذشته بیشتر می‌شود

از آشنایی با دکتر دریابیگی و ورود به این گروه بگویید.

وقتی در مقطع کارشناسی بودم دکتر دریابیگی مدیر گروهمان بودند و جشنواره‌های نمایشنامه‌خوانی متفاوتی را در مقاطع مختلف برگزار می‌کردند که من از طریق اساتید مختلف در این جشنواره‌ها به عنوان بازیگر حضور داشتم و در همین راستا شرایطی بوجود آمد که در یکی از نمایشنامه‌خوانی‌هایی که متعلق به خود دکتر دریابیگی بود بتوانم با ایشان همکاری کنم و بعد از آن خواستند که متن شاه اوبو را مطالعه کنم و ۵ روز به من فرصت دادند تا متقاعدشان کنم که برای نقش مناسب هستم. پس از اجرای این نمایش در ایران و ارمنستان همکاری دیگری در جشنواره آیینی سنتی داشتیم تحت عنوان اژدهاک که همکاری موفقی بود و نه فقط من بلکه چند نفر از بازیگران دیگر نمایش اوبو هم با ایشان دوباره همکاری داشتیم، ولی بیش از همه این اتفاق خوشایند برای من رخ داد و فکر می‌کنم علاوه بر اینکه دکتر همیشه به من عنوان دانشجوی‌شان لطف دارند و معتقدند که من لایق هستم نسبت به جایگاهی که در اختیارم گذاشته‌اند پارامتر دیگری دخیل بوده که آن استمرار و جدیت من در امر هر تولید، اجرا و پژوهشی‌ست که خود دکتر دریابیگی در دست داشتند نه صرفا در بازیگری.

برای اجرا کدام ویژگی در شخصیت مارگریت از نظر شما بسیار جذاب بود؟

واقعیت این است که مارگریت با توجه به تفاوت‌های زیادی که با خودم داشت چه در اجرا و چه در ابعاد روانشناختی و ظاهری برایم بسیار جالب بود. این کاراکتر از نظر سن، رفتار و تفکر تفاوت‌های زیادی با من دارد که این بسیار چالش برانگیز است و جای بازی زیادی به من می‌داد.

آیا برای رسیدن به نقش در اثری که بر اساس مطالعات و تمرینات تجربی شکل می‌گیرد تمرینات متفاوت و شیوه‌های جدیدی مورد استفاده قرار می‌گیرد؟

در فیلدی که گروه ما برای فعالیت انتخاب کرده است مطالعه نقش مهم و موثری را در پیشبرد فعالیت‌های اجرایی گروه دارد. در واقع مطالعاتی که دکتر دریابیگی برای ما در نظر می‌گیرند و پیشنهاداتی که دارند و مقالاتی که در اختیار ما می‌گذارند به آمادگی روحی و جسمی ما کمک می‌کند و علاوه بر این متد‌‌های تمرینی ایشان متفاوت از گروهای دیگری‌ست که من تاکنون با آنها همکاری داشته‌ام همینطور ابعاد روانشناختی بازیگر برایشان در طول پروسه تمرین بسیار مهم است. در کنار تمرینات بدن و بیان در هر پروژه‌ای که حضور داریم کاملا مثل یک خانواده به ابعاد روحی روانی بازیگران توجه می‌شود و می‌توانم به ضرس قاطع بگویم که هر پروژه ای که با ایشان کار می‌کنیم مانند یک تراپی است.

با توجه به نظرات مخاطبین به جرات می‌توان گفت که موفق‌ترین بازیگر این نمایش از نگاه تماشاگر شما هستید تاثیر این بازخورد چیست؟

باعث افتخار من است که نظر مخاطب اینطور است البته که این مسئولیت بزرگی برای من ایجاد می‌کند حتی همین الان هر شب اجرا مسئولیتم نسبت به شب گذشته سنگین‌تر می‌شود. هم به این علت که انتظار بیشتری از خودم دارم و هم به این علت که مخاطبانی لطف کرده‌اند و مرا دیده‌اند و اجازه داده‌اند که در مقابل‌شان خودم باشم با تمام انرژی که برای نقشم در نظر گرفته‌ام و این کار مرا بخصوص در مورد پروژه‌ای که در آینده بخواهم در آن حضور داشته باشم سخت‌تر می‌کند.

مریم عظیمی

 

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است