گفتگوی صبا با محمد امین سعدی
روایتهایی از بکت که به حبس ابد محکوم شدند!
در این شماره از روزنامه با کارگردان نمایش«ساپو» به گفتگو پرداخته ایم.
“شاید بهتر باشد که عطای این داستان را به لقایش ببخشم و به سراغ داستان دوم بروم، یا حتی سوم، داستان سنگ، نه، هیچ فرقی نمیکند، نه، هیچ فرقی نخواهد داشت” ( بخشی از داستان مالون میمیرد، اثر ساموئل بکت) عمده دارایی اصلی مالون، دفترچه و مدادهایی است که او در اختیار دارد، ابزاری که با آنها او هر آنچه را که می نویسد، مورد تمسخر قرار میدهد. نمایش ساپو به نویسنگی و کارگردانی محمد امین سعدی پس از دو دوره اجرای موفق در عمارت نوفل لوشاتو و مجموعه تئاتر شهر به کار خود پایان داد. خبرنگار صبا درباره فرم اجرایی و اهداف دورتری که این نمایش دارد با کارگردان آن گپ و گفتی داشته است که برای مخاطب خواندنی است.
از لحظههایی بگوئید که چندین متن را در غالب یک اجرای نمایشنامه ای تنظیم میکردید؟
شاکله اولیه این متن نمایش با خوانش رمان مغازه خودکشی آغاز شد. کاراکتری در یکی از قسمت های این رمان نظرم را جلب کرد به نام ساپو، وقتی پی این کاراکتر جذاب را گرفتم به رمان مالون می میرد اثری از ساموئل بکت رسیدم. با خواندن رمان مالون می میرد، نمایشنامهای با موضوع ساپو برایم پدیدار شد.
تا جایی که در یاد دارم، این رمان مشهور فاقد چارچوب داستانی و روایی است….
بله این رمان فاقد قصه است و آنچه که آن را جذاب کرده و به پیش میراند، طرح هایی پراکنده اما در امتداد هم است. این رمان نگرش نویسنده را به جهان پیرامون و نگرش فلسفی اش را به رویدادها بیان میکند. وقتی رویدادها از فیلتر ذهنی ساپو عبور می کند، نمایشی از انسانی مدرن را می بینیم که مجموعه تضادهایی معاصر او را زمین گیر کرده است. نقطه مرکزی نمایش بر موقعیت انتهایی داستان است، آنجا که ساپو تصمیم میگیرد همراهان خود را در قایق تفریحی یک به یک از میان ببرد، مرثیه ای از مواجه مرگ و زندگی که ساپو را در مقابل دیگرانی قرار میدهد که همواره او را طرد کردهاند. در ادامه نویسنده چون روایتهای پیشین همین کتاب باز تصمیم میگیرد که قصه خود را ناتمام رها کند و قصه ساپو بدون هیچ افشای نزد مخاطب برای همیشه پیش خود نویسنده در زندان ذهن او حبس میشود. در واقع آنچه داستان مالون میمیرد را جذاب و خواندنی میکند نه طرح داستانی آن (که اساسا فاقد آن است)، بلکه نگرش متفاوت و دگرگون نویسنده به جهان پیرامون خویش و طرح دیدگاههای بعضا فلسفی است. طرح مسائلی از قبیل مفهوم بازی در زندگی، پدیدهی مرگ و تاثیر شگرف آن بر زندگی و توهم انسان از مرگ یا زندگی و آمیختگی ایندو، نگرش متفاوت به زیبایی و زیباییشناسی، یکنواختی زندگی در جهان مدرن و … همچنین پرداختن به مفاهیمی چون آزادی، اختیار، عقل و انتخاب، دارایی و مالکیت، حافظه و گذشته، تردید و …است.
داستان های ساموئل بکت خصوصا رمان مالون میمیرد، در ابتدا چنان سخت و بیگانه است که حتی خوانش شان را دشوار مینماید، با این حساب چگونه توانستید از دل این روایت بدون قصه، نمایشی را بر روی صحنه ببرید که استقبال مخاطب را نیز در پی داشته باشد؟
موقعیت اولیه داستان از یک آدم روانی است با چهار روایت متفاوت که هیچکدام هم به سرانجام نمیرسد، بکت در ادامه این روایت ها را به قدری در هم پیچیده و غیرقابل فهم میکند که خود من هم نتوانستم ادامه دهم و برای مدتی کتاب را کنار گذاشتم. بعد از یک هفته متوجه شدم که اتفاقا نویسنده همین قصد را داشته است و چه خوب هم موفق میشود. این داستان قصههای ناتمامی است که بیش از پایانبندی بیانگر رنج انسان در موقعیت های کشداری است که رهایی از آنها ممکن نیست. مرارت های که گاهی با روایت عشق، گاهی با روایت مرگ، سیاست، مالکیت و حکومت در انسان معاصر رسوخ میکند. به همین خاطر از ابتدا دغدغه مخاطب را داشتم چرا که میدانستم تماشاگر ایرانی عاشق قصه است و روایت ساپو کاملا ضد قصه عمل میکند. در نهایت تصمیم گرفتم به ساختار روایی بدون قصه اثر وفادار بمانم و در کمال تعجب این نمایش با استقبال بسیار خوب تماشاگر مواجه شد. خوشبختانه این اجرا برای مخاطب از حیث تاثیرگذاری موفق عمل کرد، تماشاگری بوده که در سالن از ابتدا تا انتهای نمایش اشک ریخته است و یا تماشاگری که بعد از اجرا عصبانی به من حمله کرد و اداعا کرد زندگی را به سخره گرفتهام! اما پس ازحمله، بلافاصله مرا در آغوش گرفت و گفت میدانم قصدت همین بود رفیق، موفق شدی. برای من جالب بود، حسی که به خودم از خوانش داستان دست داده بود حالا کاملا برای مخاطب هم قابل لمس شده است. ساپو یکی از سختترین متنهایی بود که نوشتم تجربه سختی که با هر شب بیداری تا صبح تنها میتوانستم یک پاراگراف از آن را بنویسم. به نظرم خواندن آثار بکت انسان را به جهانی اتصال میدهد که وقتی به آنجا می رسی، کافکا، سارتر و… همه و همه را در آنجا میبینی.
نظریهای از فیلسوف معاصر ژیل دولوز است که مهمترین رسالت امر هنری فارغ از داشتن معنا و مفهوم، تاثیرگذاری است، فکر میکنم نمایش ساپو به عنوان یک اثر هنری مدرن از این مسیر مخاطب را با خود همراه کرده است؟
به نکته درستی اشاره کردید، این کاملا مقولهای است که من چندین بار به دوستان همراه خود در نمایش میگفتم.
به نظر من انسان امروزی با دسترسی به انبوهی از اطلاعات نصفه و نیمه در هر مقوله ، به نسبت انسان دیروز بسیار آگاه است. اما آنچه که در این تحول رخ داده است کمرنگ شدن دل آگاهی است، گویا به مدد اطلاعات سازمان بندی شده ما دیگر با هیچ مقولهای به صورت شهودی و احساسی نزدیک نمیشویم. اشراف انسان امروز به پیرامون کاملا بیرونی و تحمیلی است، در این شرایط دانستنیهای ما پیوسته و دائما برگرفته از سلطه امر دانش است و راهی به درون ندارند. باید تفاوت قائل شد میان خودآگاهی امروزی و دلآگاهی که در انسان دیروز بود. این یکی از مهمترین دغدغههای من در نمایش ساپو بود که در مانیفست انتهای پایان نمایش بازگو شد، ضمن آنکه روزنه روشن و امید را نیز در کنار همه این مرارت ها به تماشاگر نشان میداد.
صحبت پایانی:
بدون هیچ تبلیغات و یا رایزنی از هشت کشور مختلف(ژاپن، لهستان،کره جنوبی، ایتالیا و…) هشت سفیر با ارتباطاتی که با هم داشتند برای دیدن نمایش ما آمدند به این صورت احتمالا نمایش ساپو پس از این برای شرکت در جشنواره های خارجی بین المللی در دنیا اقدام خواهد کرد. این اتفاق خوب تنها به واسطه کمک دوستانی است که دلم می خواهد از آنها دراین مقال یاد کنم؛ ابتدا از مادرم برای بودنش و همه عوامل نمایش که در طول یک سال ونیم تمرین سخت، ساپو را بوجود آوردند، مجری طرح آقای داوود نامور، جناب طاهری، مدیریت مجموعه تئاتر شهر و علیرضا سعیدی روابط عمومی، با اجازه همه این بزرگان بنده با احترام این اجرا را تقدیم به روح پدر جانباز و شهیدم میکنم.
سمیه خاتونی