روزنامه صبا

روزنامه صبا

گفتگوی صبا با منتقدان درباره فیلم «بعد از رفتن»

رویدادهایی که دراماتیزه نشده‌اند


در این شماره از روزنامه با منتقدان درباره فیلم «بعد از رفتن» به گفتگو پرداخته ایم.

فیلم سینمایی «بعد از رفتن» به کارگردانی رضا نجاتی و تهیه‌کنندگی محمود بابایی، محصولی از بنیاد سینمایی فارابی است که در جشنواره فجر سال گذشته به عنوان فیلم اول شرکت کرد. در این فیلم بازیگرانی چون صابر ابر، پانته آ پناهی‌ها، سارا بهرامی و بهرام شاه‌محمد‌لو و… به ایفای نقش پرداخته‌اند. این فیلم، در چهل و یکمین جشنواره فیلم فجر تنها موفق به دو نامزدی در بخش بهترین نقش مکمل زن و بهترین فیلم اول شد. خبرنگار صبا به بهانه اکران این فیلم، با محمدرضا نعمتی (سردبیر ماهنامه فیلم نگار)، احسان آجرلو (کارشناس فیلمنامه) و عرفان صدیقیان (منتقد فیلم)، درباره «بعد از رفتن» گپ و گفتی داشته است که در ادامه می‌خوانید.

محمدرضا نعمتی:سناریو عیار فیلم را مشخص می‌کند

ابتدا از شناسنامه و قصه اثر بگویید…

فیلم محصولی از بنیاد سینمایی فارابی است، اما قرار نیست چون این فیلم محصول بنیاد است همه حقیقت را درباره فیلم نگفته و به نوعی قلم فروشی کنیم. قصه فیلم درباره مردی به نام آرش (صابر ابر) است که در جنوب ایران(کیش) زندگی سختی دارد. در پرده اول متوجه می‌شویم همسر سابق آرش، مونا (سارا بهرامی) ۴ سال پیش  اموال او را به سرقت برده و متواری شده است. حالا مونا پس از ۴ سال به صورت قاچاقی وارد ایران شده و پس از توقف کوتاهی در کیش به تهران رفته است. آرش برای پاسخ به پرسش‌هایش از چرایی کار زن راهی تهران می‌شود. در پرده دوم روایت عملا هیچ اطلاعاتی مفیدی از روند روایت داده نمی‌شود. پرده سوم رویارویی آرش با موناست و اینکه مونا به آرش می‌گوید، در سرقت اموال بی تقصیر بوده است و به خاطر ورشکستگی برادرش کاوه مجبور شده همه اموال آرش را تسلیم برادرش کند.

نقطه گره‌گشایی فیلم کجاست؟

جایی که زن و مرد در تهران دیدار می‌کنند و زن به اشتباهات خود در گذشته اقرار می‌کند و در ادامه می‌بینیم که مونا به آرش ابراز علاقه‌ای هم می‌کند اما گویا برای مرد دیگر چیزی اهمیت ندارد.

به نظر با روایت بسیار ساده‌ای روبرو هستیم…

مشکل این فیلم‌ها این است که دارای بدنه لاغری هستند. یعنی به طور کلی قصه‌ای ندارند که به روایت ختم شود. علاوه بر این سکانس‌های از گذشته مرد به فیلم اضافه شده است مانند صحنه‌های اتومبیلرانی و غیره که عملاً به جریان روایی و اوج و فرود آن کمکی نمی‌کنند و تنها اینگونه استنباط می‌شود که این صحنه ها صرفاً برای نمایشی شدن محتوای فیلم روی پرده به کار گرفته شده‌اند. این گونه سکانس‌ها که به کرات در فیلم وجود دارند نشان می‌دهند، نویسنده در پرده دوم چیزی برای گفتن ندارد و عملاً در حال وقت کشی است تا بتواند به پرده آخر برسد. مثلا در پرده اول شخصیتی به نام محبوبه (پانته‌آپناهی‌ها)معرفی می‌شود که شیفته آرش است و به او کمک مالی می‌کند، محبوبه در روند ادامه داستان دیگر  دیده نمی‌شود و هیچ تاثیری هم روی قصه ندارد. در صورتی که پرده اول یکی از مهم‌ترین قسمت‌های فیلم است که باید مهم‌ترین اطلاعات فیلم در آن گنجانده شود. نویسنده در پرده اول مهم‌ترین کاشت‌های خود را دارد و به گونه‌ای یک سرمایه‌گذاری است تا بتواند در پرده‌های بعدی از آن‌ها برداشت مفید داشته باشد. فیلم‌های این چنینی، با قصه‌های بسیار کم مایه، تنها محصولشان عملا این است که یک نفر را کارگردان و فیلم‌ساز کنند و درکنار آن منافع مادی عده‌ای دیگر را نیز تامین کنند. فیلم‌هایی که واقعاً چیزی به سینمای ما اضافه نمی‌کند. به نظر می‌آید این گونه فیلم‌ها ساخته می‌شوند تا فارابی طبق برنامه ریزی خود، بودجه‌ای را که از سازمان سینمایی می‌گیرد، هزینه کند و در این میان از چند فیلم اولی هم حمایت کرده باشد.

با این حساب فکر می‌کنید در فیلم چه ویژگی‌ای وجود داشته که در بخش فیلم اولی‌های جشنواره نامزد شده است؟

در ابتدا خود عنوان فیلم اول، یعنی رقابتی محدود بین چند فیلمساز اولی. امسال در جشنواره فجر دو فیلم با ارزش حضور داشتند؛ فیلم «جنگل پرتغال» از آرمان خوانساریان که جزو فیلم اولی‌ها بود و فیلم «چرا گریه نمی‌کنی؟» به کارگردانی رضا معتمدی که آن هم فیلم خوبی بود و در جشنواره دیده نشدند!  اینکه جشنواره چرا به برخی فیلم‌ها جایزه می‌دهد، دیگر برای همه ما عادت شده است و معمولا وقتی جوایز نهایی را می‌بینیم سورپرایز می‌شویم، با این حساب از نظر من اینکه چرا این فیلم در جشنواره نامزد شده است، خیلی معادله پیچیده و  تو‌در‌تویی نیست. به طور کل ما هر سال با تعدادی فیلم بی‌مایه، کم‌مایه و در بهترین حالت میان‌مایه، در جشنواره فجر مواجه هستیم که هیچ وقت هم متوجه نمی‌شویم که چگونه این فیلم‌ها به جشنواره راه پیدا کرده‌اند.

با توجه به حضور برخی ستاره‌های سینمایی در این فیلم بازی آنها را چطور دیده‌اید؟

انصافاً بازی بازیگران خوب بود. صابر ابر مثل همیشه از پس نقش برآمده است. سارا بهرامی با وجود نقش کوتاهش در فیلم، بواسطه گریم متفاوتی که داشت، برای مخاطب تکراری نبود و دیگر از آن نگاه توریستی به بازیگران خبری نبود. استفاده از بهرام شاه‌محمدلو، انتخاب خاصی بود که برای مخاطب زمینه‌ای نوستالژیک دارد وحضورش در این فیلم  غنیمت به حساب می‌آمد.

نظرتان راجع به کارگردانی، دکوپاژ و سایر عناصر فیلم چیست؟

به طور کلی بازی بازیگران، کارگردانی، نورپردازی و فیلمبرداری فیلم خوب بود و به قولی از کار درآمده بود و همه نمره قبولی می‌گرفتند. این قبیل مسائل جزو بدیهی‌ترین عناصر فیلم است که سال‌هاست در سینما رعایت می‌شود. در حالی که فیلم اگر بخواهد درست ارزیابی شود باید سناریو و پیوند آن را با سایر اجزای فیلم، مورد بررسی قرار گیرد. در حال حاضر معضل قصه گفتن است!  وگرنه عوامل فیلم همه با توجه به تجربه و تخصصی که دارند کار خود را انجام می‌دهند.  اما در نهایت این سناریو است که عیار فیلم را مشخص می‌کند و نتیجه زحمات کل عوامل فیلم در سناریو دیده و برجسته می‌شود. این فیلم جزو دسته فیلم‌هایی است که  هر سال ۱۰ الی ۱۵ فیلم مانند آن ساخته می‌شود و در مرور زمان نیز از یاد می‌روند و کسی حتی به آنها اشاره هم نمی‌کند. حتی ممکن است مخاطب قصه اصلی آن را هم نتواند به یاد بیاورد چرا که این فیلم ها قرار نیست چیزی به فرهنگ، هنر و سینمای کشور بیافزایند و صرفا برای این ساخته می‌شوند که عده ای از مزایای ساخته شدن فیلم بهره‌مند شوند.

مابین صحبت شما متوجه شدم که بنده هم این فیلم را درجشنواره دیده بودم، اما حقیقتا چیزی از آن درخاطرم نبود….

بسیار عالی پس شاهد از غیب رسید، این سرنوشت سینمایی است که حقیقتا چیزی برای گفتن، ترسیم و نقش بندی در ذهن مخاطب ندارد.

به نظرتان عناصر تولیدی فیلم و روایت برای ایجاد تاثیر در یک فرم متحدالشکل بودند؟

خیر، به طور مثال صحنه‌های اول فیلم قرار است ما را متقاعدکند که قهرمان از نظر مالی دچار تنگدستی شدیدی است اما در ادامه قهرمان را در خانه‌ای ویو دار لب ساحل می‎‌بینیم که حتما اجاره بهای بالایی هم دارد. در اینجا کاملا مشخص است کارگردان نگاه عمیقی به فیلم ندارد و صرفا به عناصر جانبی و بصری فیلم توجه کرده است، عناصری که هیچ ارتباطی با منطق درونی و واقع گرایانه فیلم ندارند. گویا گروه تولید ارتباطشان به کلی با فیلمنامه قطع است و هرکس کار خود را می‌کند. یا مثلا در صحنه‌ای اشاره می‌‎شود که مونا، مدتی در کیش حضور داشته، این صحنه که اتفاقا از صحنه‌های مهم فیلم است، به طور کلی فیلمبرداری نشده و در فیلم هم نشان داده نمی‌شود  استنباط ما این است که گروه به هر دلیلی که می‌تواند دستمزد بالای بازیگر باشد، بازیگر را برای جنوب آفیش نکرده است. و ما این رویداد با اهمیت را ما‌بین فیلم از دیالوگ‌ها می فهمیم. در ادامه این اشکال شدیدتر می‌شود،چرا که مشخص می‌شود مونا به جنوب آمده بود تا به آرش بگوید که در تقصیرات گذشته بیگناه است و قربانی شده! حالا چرا نگفته است؟ چون اگر می‌گفت، اصلا این فیلم شروع نمی‌شد! این صحنه که به نوعی گره گشایی فیلم است اگر از ابتدا انجام می شد، کلا دیگر نیازی به ساخت فیلم نبود. از این دست اشکالات که عناصر فیلم را به یکدیگر لایتچسبک کرده است به طور انبوه در فیلم وجود دارد و واضح است دست نویسنده برای جریان سازی های بیهوده از آستین فیلمنامه بیرون است.

فکر می کنید برای کارگردان قشر هدف، چه نوع فیلمبازانی باشند؟

به نظر می‌آید که این فیلم با ساختاری بدون قصه، قصد داشته که برداشتی از فیلم پاریس تگزاس ویم وندرس داشته باشد، که به گردپای آن هم نمی‌رسد. در فیلم پاریس تگزاس ما مردی را می‌بینیم که به دنبال همسر سابق خود از شهری به شهر دیگر می‌رود و در نهایت زن را در وضعیت ناراحت کننده‌ای می‌بیند. مرد با دیدن اوضاع زن دچار تحولی درونی شده و برمی‌‎گردد، این فیلم کاملا یک روایت مدرن و در فضای مدرن است و دارای یک پیرنگ درونی قوی است که اعماق شخصیت را واکاوی می‌کند. اما فیلم بعد از رفتن خصوصا درباره انگیزه قهرمان کاملا بلاتکلیف است، نه استرداد پول نه عشق و نه هیچ چیز دیگر نمی‌تواند پاسخی برای انگیزه قهرمان در جستجویش باشد. ما نیز بلاتکلیفیم چرا که اگر قرار نبود زنده کردن اموال برای قهرمان دغدغه باشد، چرا در مرکزیت به آن پرداخت شده است؟ و خواسته قهرمان و آنچه که در جستجویش است هیچ نسبت منطقی‌ایی با هم ندارند و در نتیجه گره‌گشایی نسبت به گره افکنی وزن خیلی کمی دارد و در یک راستا نیستند. با این حساب هیچ کدام از دسته مخاطبان و فیلم بازان از دیدن فیلم راضی نخواهند بود.

احسان آجرلو:کارگردان کارنامه خوبی در ساخت فیلم کوتاه دارد

ساختار فیلمنامه از چه الگوی روایی تبعیت می کند؟

ظاهرا فیلم تلاش می‌کند از ساختار پی‌رنگ جستجو استفاده کند. اتفاقاتی که برای شخصیت اصلی در پیش داستان رخ داده و او را دچار فقدان و خسران کرده است. پس از این شخصیت اصلی قرار است به سفری برود تا با ترومای خود روبرو شود تا علیت این فقدان را بدست بیاورد. وقتی شخصیت اصلی قرار است خود را آماده رویارویی با مسئله‌ای پنهان کند، می توان گفت از پی‌رنگ جستجو در الگوی فیلمنامه تبعیت می‌کند، جستجویی حدیث نفس گونه، که قرار است در انتها به کشف و گره ‌گشایی ماجرا برسد. این چیدمان اولیه فیلمنامه است. اما آیا روایت داستانی فیلم در این کار موفق می‌شود؟ مسلما و قاطعانه جواب خیر است. چرا که بطورکلی در انتها با چنان گره‌گشایی ساده و ابتدایی مواجه می‌شویم که از دنبال کردن اثر پشیمان هستیم. مخاطب در همان ابتدا با گره و قلابی که پرسش دراماتیک داستان برای او طرح می‌کند با اثر همراه می‌شود، مخاطب پس از این همراهی یک ساعته و نیم با فیلم، می‌فهمد زن مقصر نیست و کل فیلم درباره حرف نزدن یک زن به شوهرش است! مسئله‌ای که اگر زن همان موقع که در کیش حضور داشت، به مرد می‌گفت، اصلا داستان و روایتی شکل نمی‌گرفت و مخاطب در پایان فیلم با خود می‌گوید چرا من این فیلم را دنبال کردم؟ اینکه این زن حرف زده یا نزده باشد، چه تاثیری بر من دارد؟ مخاطب عصبانی است چرا که پس از یک ساعت و نیم دنبال کردن متوجه می‌شود فیلم برایش هیچ چیزی نداشته است و گویا او را سرکار گذاشته‌است. نه وجه‌ای انسانی و نه اجتماعی! این فیلم فقط یک بازی با دستان خالیست. به همین خاطر مخاطب بعد از تماشای فیلم چیزی از آن را به خاطر نمی‌سپارد، چرا که احساس می‌کند توسط کارگردان به استهزا گرفته شده است.

با توجه به اینکه در جشنواره چهل و یکم فجر حضور داشتید، چه فیلم‌های از نظر شما ساختار درستی داشت؟

دو فیلم «چرا گریه نمی کنی؟» و «جنگل پرتقال» از فیلم‌های بودند که می‌توانستند با مخاطب ارتباط خوبی برقرار کنند.

نکته پایانی:

بهرحال باید توجه کرد که ما در فیلم سینمایی «بعد از رفتن» با یک فیلم اولی مواجه هستیم. رضا نجاتی در ساخت فیلم کوتاه کارنامه خوبی دارد، فیلم‌های مثل شوفر و ارفاق از فیلمهای خوب این کارگردان هستند. اما نمی‌دانم چرا به طور عمده کارگردانانی که از ساخت فیلم کوتاه به سراغ فیلم بلند می‌آیند، دچار تغییرات عجیب و غریب می‌شوند و به دنبال این هستند که در مدیوم بلند یک وجه روشنفکرانه از خود نشان دهند و برای این کار از همان ابتدا قصه را قربانی کرده و تنها به دنبال این هستند که تصاویر خوبی بگیرند، هرچند که تصاویر هیچ ارتباطی با سناریو و درون مایه فیلم نداشته باشد.

عرفان صدیقیان:رضا نجاتی چند پله عقب تر از خودش

باتوجه به حضور بازیگران شاخصی چون صابر ابر و …آیا می توان به موفقیت فیلم در اکران سینمایی امیدوار بود؟

به نظرم صابر ابر از آن‌دست بازیگرانی نیست که بتواند در گیشه یک فیلم تاثیرگذار باشد. هرچند برای قشر سینما‌رو بازیگر تکنیکی و کاربلدی است. در فیلم «بعد‌از رفتن» انتخاب بازیگران خیلی جسورانه نیست و تیم تولید در انتخاب متکی به کلیشه‌های قدیمی بوده‌‌اند، به جز انتخاب بهرام شاه‌محمدلو، بقیه بازیگران شمایلی از همان تیپ قدیمی خودشان را دارند که در این فیلم تکرار شده است. البته این فیلم، کار اول رضا نجاتی است و شاید درست نباشدکه خیلی از او انتظار داشته باشیم. هرچند تجربه فیلم کوتاه ارفاق با حضور هوتن شکیبا کار خوبی از آب درآمده بود. مخاطب این روزها خیلی سخت به فیلم‌های ملودرام اجتماعی توجه نشان می‌دهد. چون سینمای ایران در گذشته در بخش هنر و تجربه مخاطبان خاص داشت، اما با از دست دادن مراکزی چون خانه هنرمندان که پاتوق فیلم بین‌ها بود، این جریان همگرایی خود را از دست داد، اکنون سینمای ایران در دو دسته خلاصه شده‌؛ ملودرام اجتماعی و کمدی، مخاطبان امروزی سینما عمدتا بیننده فیلم‌های کمدی هستند. شاید این مسئله جدایی از ضعف فیلمسازان، از شرایط روحی که در جامعه است نشات بگیرد. در فیلمهای ملودرام اجتماعی، تنها فیلم‌های موفق هستند که از یک قصه درگیرکننده برخوردار باشند، که آنها هم معمولا با تبلیغ دهان به دهان پرفروش می‌شوند. دراین میان فیلم  «بعد از رفتن» فیلمی نیست که روایت آن برای مخاطب عام جذاب باشد.

ارتباط ایده و روایت فیلم از چه نظر قابل بررسی است؟

نجاتی در همان ابتدا به سراغ ایده متفاوتی نرفته است اما سعی کرده تا  در شکل روایت تفاوت ایجاد کند که در آن هم موفق نیست. سابقه این کارگردان در فیلم کوتاه قابل اهمیت است اما در همان مدیوم هم برخی از این ضعف‌ها نیز دیده می‌‎‌شد. صراحتا می‌توان گفت؛ که موضوع پرورش یافته در ذهن کارگردان در پرداخت تبدیل به مسئله نمی‌شود و به همین خاطر برای مخاطب گیرا نیست. البته این کارگردان در همراه کردن مخاطب موفق است اما در انتها چیزی دست‌گیر مخاطب نمی‌‌شود. در میانه فیلم ملال به سراغ مخاطب می‌آید اما به خاطر کشف پرسش ناگزیر به دنبال کردن روایت ادامه می‌دهد.

یعنی نویسنده اطلاعات ساده‌ای از روایت را که می‌تواند جزو پیش داستان باشد را نگه داشته و آخر فیلم همان اطلاعات ساده را می‌دهد؟

بله و کاملا این قضیه بیشتر شبیه به تردستی است تا مهارت در سناریو پردازی! و همچنین خودنمایی نویسنده در گره‌گشایی بسیار بیشتر از اتمسفر فیلم حس می‌شود. جایی که اصطلاحا می‌گویند رویدادها دراماتیزه نشده‌اند. خرده پی‌رنگ‌های طراحی شده‌‎اند تا کمکی به بدنه لاغرفیلمنامه کنند که در ادامه به دلیل بی ارتباطی با پی‌رنگ در همان شکل نمایشی خود محبوس و راهی به ساختار روایی پیدا نمی‌کنند.

نکته پایانی:

رضا نجاتی در این فیلم حتی نسبت به فیلم‌های کوتاه خود چند پله عقب است، نماد گرایی‌هایش بدون هوشمندی در سطح باقی می‌‌مانند. ریتم فیلم خصوصا در پرده اول کند و در ادامه، تکنیک‌ها به صورت مصنوعی از روایت بیرون می‌زنند.

سمیه خاتون

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است