روزنامه صبا

روزنامه صبا

حسین تفنگدار:

روح زنانه نیمی از روح جهان است


به نظرم به قدر کافی در تاریخ و ادبیات ما به مردان پرداخته شده است.

نمایش «ورا نام تهمینه سهراب کرد» به نویسندگی و کارگردانی حسین تفنگدار در حالی به اجراهای پایانی خود نزدیک می‌شود که مورد استقبال خوبی قرار گرفته است. این نمایش پیش از این هم در کشور‌های هلند و آلمان با کادر بازیگری متفاوت اجرا شده است. در ادامه گپ و گفت خبرنگار صبا با عوامل این نمایش را می‌خوانید.

پرداخت و رویکردی متفاوت به یکی از محبوب‌ترین داستان‌های شاهنامه داشته‌اید از دلایل چنین پرداختی به این اثر بگویید.

پس از پایان نگارش می‌هراسم از اینکه مردم چگونه فکر کنند و اینکه آیا طرفداران متعصب شاهنامه با من برخورد تلخی خواهند کرد یا نه! ولی این اتفاق نیفتاد. البته منظورم کسانی هستند که رشته‌شان ادبیات فارسی بوده و شاهنامه‌ را خوانده‌اند. من در این اثر همان برخوردی را مثلا با رستم کرده‌ام که به نوعی فردوسی کرده است. خود فردوسی در قصه رستم و سهراب وقتی می‌گوید: «یکی داستان است پر آب چشم/ دل نازک از رستم آید به خشم» اشاره می‌کند که پس از شنیدن این داستان مخاطب خشمگین خواهد شد. من مدعی نیستم که داستان را خیلی تغییر داده‌ام و از نظر برخورد مفهومی همان برخوردی را دارم که فردوسی دارد و قهرمان داستانش رستم را که آنچنان در قصه‌های دیگر بزرگ کرده و منزلت بخشیده است، در قصه رستم و سهراب چنین برخورد عجیبی با او می‌کند. جدای از آن من فکر کردم که اگر فردوسی امروز زنده بود این قصه را چگونه می‌نوشت! قطعا فردوسی این قصه را بر اساس نیاز روز آن دوران نوشته بوده و آنچه که جامعه از او می‌طلبیده و نیاز جامعه برای پیشرفت و پیشبرد جامعه بوده است. بخش دیگر نگاه دراماتیک من به عنوان یک نمایشنامه نویس بود که به این داستان افزوده ‌شد. ما در شاهنامه می‌خوانیم که رستم بدون اینکه پسرش را بشناسد پهلوی او را با خنجر می‌درد و آنگاه سرکردگان و سرداران را دور می‌کند و در خلوت بر پیکر سهراب مویه و زاری می‌کند و این خلوت همان چیزی است که من به آن شک می‌کنم. آیا آنکه رستم بر پیکرش سوگواری می‌کند سهراب بوده! آیا اصلاً یک مرد بوده یا یک زن جوان! ما می‌توانیم به جنسیت و هویتش شک کنیم، به هر آنچه که اتفاق افتاده و گفت‌وگوهایی که نقل شده، حال ما از خود می‌پرسیم که اگر یک قصه‌پرداز و یا مورخ این حادثه را نقل می‌کند چقدر می‌توانیم از آنچه در خلوت این دو کاراکتر گذشته مطمئن باشیم؟ در نهایت اما مهم‌ترین عاملی که باعث شد که من قصه را دگرگون کنم پاسخ به نیازهای امروز جامعه بوده و گمان می‌کنم اگر فردوسی هم امروز بود حتماً این قصه را به گونه‌ای دیگر روایت می‌کرد.

 دو مسئله در اثر شما بسیار پررنگ است یکی تفکر انتقادی و نپذیرفتن روایت غالب و دیگری نقش و مسئله زن که در چندین بعد مادرانه، عاشقانه و نقش اجتماعی‌اش بررسی می‌شود و اهمیت زن را در داستان افزون می‌کند.

به نظرم به قدر کافی در تاریخ و ادبیات ما به مردان پرداخته شده است. شخصاً احساس می‌کنم که ما بدهکاریم یعنی این تاریخ مردانه و مرد نوشت را باید دوباره نگاهی بیندازیم. حضور مردان چه در تاریخ و چه در اسطوره‌ها، افسانه‌ها، داستان‌ها و ادبیات ما بسیار پررنگ است البته در داستان‌هایی که از گذشته باقی مانده ما حضور زنان را هم دیده‌ایم اما بسیار کمرنگ است و آنقدر که به مردها پرداخته شده هرگز به زنان پرداخت نشده و این به ساختار جامعه و اندیشه آسیب وارد می‌کند. حتی اگر بخواهم خیلی امروزی‌تر به آن نگاه کنم می‌توانم بگویم در کشورهایی که زنان از حقوق مساوی برخوردارند یا از حقوق بیشتری ان کشور اوضاعش از هر نظر بهتر و پیشرفته‌تر است و این برای من یک معیار است و برعکس آن هر چقدرکه زنان یک جامعه تحت فشار باشند آن جامعه ضعیف‌تر و کم برخوردارتر خواهد بود. مثلاً جامعه افغانستان را می‌توانیم به عنوان یک نمونه مثال بزنیم که واقعاً وضعیت زنان در آنجا دردناک است و این نگاه هم در نظام مردسالارانه‌ای حاکم بر افغانستان وجود دارد و هم در افکار مردم و این مانع پیشرفت آن کشور شده. ما نیمی از جامعه‌مان را نادیده انگاشته‌ایم یا کم توجهی کرده‌ایم. پدران ما و پدران پدران ما آنچه کرده‌اند نادرست بوده یا اگر هم خواسته‌اند که نیم نگاهی داشته باشند آنقدر ضعیف و لاغر بوده که چندان قابل توجه نبوده و بله فکر می‌کنم که این اثر یک ادای دین است چرا که ما موظفیم از این پس بیشتر به زنان‌مان توجه کنیم. اگر که نگران آینده کشورمان هستیم این نگاه فمنیستی نیست و من از جایگاه یک فمنیست صحبت نمی‌کنم بلکه بیشتر یک نگاه ایران دوستانه است چرا که من دلم می‌خواهد ایران رشد کند و اوضاعش بهتر شود. در نتیجه به قدر توان خودم به عنوان کسی که کار فرهنگی و هنری می‌کند می‌کوشم که به این امر بپردازم و به جز این هم یک نظر شخصی و خصوصی دارم که زن جایگاه والایی دارد من زنان را در خلقت بالاتر از مردان می‌بینم خود توانمندی زایش برایم همیشه یک رخداد شگفت انگیز بوده است و مرا به شوق می‌آورد که زنی نطفه‌ای را در زهدان خود می‌پرورد و به دنیا می‌آورد. توجه به زن و جایگاهش حتی از نظر بعضی از عرفای اسلامی هم همینطور است. شما توجه کنید به جایگاهی که برای حضرت زهرا قائل هستند که جایگاه بسیار ویژه‌ای است. در نتیجه توجه به جایگاه زن نتیجه بخش و مثمر ثمر خواهد بود و یک حرکت رو به رشد است و در نهایت شاید بخشی از آن به دوران کودکی‌ام برمی‌گردد. من مادری دارم که زنی بسیار دانا و درخشان است. زنی که به ما آموخت بدون اینکه متوجه باشیم از هرگونه ادبیات جنسیت‌زده و نگاه جنسیتی به دور باشیم حتی در چیزهای بسیار ساده مثل انجام کارهای خانه. من هنوز هم نمی‌فهمم وقتی عده‌ای می‌گویند شستن ظروف یا جارو کردن خانه کاری زنانه است و این به تربیت من برمی‌گردد و برایم بسیار درخشان است. به همین دلیل وقتی در جامعه رفتارهای جنسیت زده و ادبیات جنسیت زده می‌بینم و می‌شنوم سخت آزرده خاطر می‌شوم. پرداخت من به این مسئله در یک دوره‌ای به صورت ناخودآگاه بود و بعد تدریجاً آگاهانه فهمیدم که در نمایش‌های من زن‌ها  همیشه حضور جدی دارند و بعد احساس دین کردم و هرچه بیشتر خواندم، دیدم و تحقیق کردم این حس ادای دین در من قوی‌تر شد و احساس کردم که بیشتر باید به آن بپردازم و مطمئن‌تر شدم به آنچه که انجام می‌دادم.

 در زمینه گریم و انتخاب بازیگر آیا تلاش خاصی برای یک نوع آشنایی زدایی وجود داشت؟

بله قطعاً. فردوسی در قصه رستم و سهراب، سهراب را  این گونه توصیف می‌کند که او در یک ماهگی شبیه بچه یک ساله بود و یا رستم یک گور را کباب می‌کرد و در یک وعده غذایی می‌خورد. خب این‌ها افسانه هستند و ساختارهای اسطوره‌ای دارند و خیلی زمینی نیستند. اما باز این را تکرار می‌کنم همانطور که فردوسی در همین داستان رستم را از جایگاه رفیعی که برایش ساخته پایین می‌آورد و به جایگاه انسانی که می‌تواند خطا کند  نزدیک می‌کند من هم با تکیه بر شاهنامه و فردوسی فکر کردم که به یک آشنایی‌زدایی دست بزنم. ما در گریم‌ها و انتخاب بازیگران از این شیوه استفاده کردیم. مثلاً سهراب یک مرد بسیار تنومند با قامتی بلند نیست یک انسان معمولی است که مثلاً  صرفاً کمی درشت از یک نوجوان ۱۴ ساله است. همینطور رستم این داستان به مانند تمام پهلوان‌های این دوره زمانه است و یک بدن طبیعی دارد. با نگاه به عکس پهلوانان قدیمی هم می‌بینید که بسیار شبیه همین رستمی است که ما روی صحنه داریم و اتفاقاً من در این نمایش سخن دیگری را مطرح می‌کنم که بسیار مهم است و می‌گویم که با آواز پراکنی یا به قول امروزی‌ها تبلیغات رستم را بزرگ کرده بودند حتی در گفتار بازیگر در متن هم این هست که همه یلان دشمن به آوازه پهلوانی رستم پشتشان به خاک ساییده می‌شد نه زور بازویش در نتیجه اینجا می‌بینیم که تبلیغات، آوازه‌پراکنی و بزرگنمایی چقدر می‌تواند تاثیرگذار باشد و نمونه‌های این بزرگنمایی و این شکل تبلیغی را در زندگی مدرن امروز بسیار می‌بینیم. در مورد برندها و شخصیت‌های سیاسی حتی در تمام جهان اینگونه است. مثلاً آوازه‌پراکنی است که باعث می‌شود یک فردی مثل ترامپ به گونه‌ای جلوه کند که مردم آمریکا گمان کنند اگر به او رای ندهند بیچاره می‌شوند یا زندگیشان مختل می‌شود اما ما می‌دانیم که واقعیت اینگونه نیست. آنچه که من در نمایشنامه‌ام نوشته‌ام نیز همین‌گونه است و با این گریم‌های اگزجره هم ما کوشیدیم آنچه درون این کاراکترهاست را به صورتشان بیاوریم و به تماشاگر کمک کنیم که به آنچه می‌خواهیم بگوییم بیشتر نزدیک شود.

از طریق موسیقی می‌خواستید بیشتر کدام بخش اثر را پررنگ کنید؟

آنچه که در بعد موسیقی می‌شنوید نتیجه آهنگسازی و تنظیمات محسن کبیرنژاد است که تهیه کننده اثر هم هستند. ایشان آهنگ‌سازی می‌کرد و بسیار حرفه‌ای و دقیق در خدمت نمایش بود، همه چیز را با من چک می‌کردند و در میان می‌گذاشتند. مهمترین مسئله این بود که موسیقی در راستای اهداف نمایش باشد که به نظرم هست و بسیار خوب عمل کرده. اما علت وجود این حجم و شکل از موسیقی در این اثر این بود که در عین حال که مخاطب دارد روایت مرا از داستان می‌شنود در پایان هر یک از چهار بخش اثر با موسیقی او را به روایت فردوسی باز می‌گردانم و آگاه می‌کنم که گمان مبر که من از نگاه و روایت فردوسی دور شده‌ام من زوایای پنهانی از این داستان را به گمان خودم کشف کرده‌ام و در مورد آن سخن می‌گویم و مدام به او یادآوری می‌کنم که این اثر در راستای همان داستان فردوسی پیش می‌رود و این قطار از ریل خارج نمی‌شود. می‌بینیم که داستان همانگونه که فردوسی روایت کرده روایت می‌شود اما هر بار که کاراکترها در خلوت بودند، زاویه‌ای پنهان بوده و یا اینکه ممکن بوده ما در آنچه نقل شده شک کنیم و همه این‌ها زوایای پنهان از منظر نویسنده این نمایش است که مخاطب با آن برخورد می‌کند و موسیقی در این بازگشت به ریل اصلی بسیار مهم است.

 

به نوعی شما یک تعلیقی هم به اثر می‌افزایید چرا که شاید مخاطبان شاهنامه همواره انتظار پایانی دیگرگونه را دارند که اتفاقی بیفتد و سهراب کشته نشود و شاید این بازگشت مدام به فردوسی این تعلیق را برای مخاطب ایجاد می‌کرد که بالاخره شما قرار است سکان کشتی داستان را به کدام سمت بچرخانید.

بله دقیقاً و در عین حال درست است که در پایان نمایش این زن به دست رستم کشته شده است اما می‌گوید من زنده بودم، در تمام دهلیزها و دخمه‌های جهان زنده بودم و فریاد داد خواهی‌ام را امروز بلند می‌کنم.

  از این جمله می‌توانیم تعبیر گسترده‌تری داشته باشیم اینکه این فریاد دادخواهی را زنان سال‌ها و سال‌ها دنبال کرده‌اند و به نوعی این یک روح زنانه است که در تمام جهان دمیده شده است.

دقیقاً بله. حتی من نمی‌خواهم به آن نگاه سیاسی داشته باشم و می‌خواهم عمیق‌تر آن را ببینم هر چقدر که تاریخ مردسالاری کوشیده که زنان را در پستوها نگه دارد موفق نشده و نخواهد شد. پس روح زنانه زنده است چرا که نیمی از روح جهان است و اگر این روح را بکشیم جهان کشته و نابود خواهد شد. همانگونه که در نمایشنامه‌ام گفتم که  مردان مردن می‌دانند و زنان زندگی و اصلاً ریشه یابی این واژگان در زبان فارسی هم اینگونه است. مرد از مردن می‌آید و زن از زندگی یا همان ژین معروف در نتیجه این روح زنده و امیدبخش است و پایان نمایش من هم امیدوار است که ما نمیریم و این یک قصه تراژدی نیست یک مبارزه است که ادامه دارد. مبارزه‌ای به دور از خشونت، جنگ و خونریزی همان گونه که زن در پایان می‌گوید که وا می‌دارمشان تا آنقدر دروغ‌های‌شان را تکرار کنند تا بالاخره خسته شده و دوباره به میدان بیایند نه به نیرنگ که به آیین راستی و شیدایی یعنی به عشق، درستی و درستکاری و راستگویی.

 

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است