ناهید عساکره:
فراموش میکنم که اصلا پایی دارم
از همان روزهای اول من و شاهین زارع با هم تمرین کردیم و خدا را شکر درست مثل یک خانواده شده بودیم.
سالن تئاتر هامون با نمایش «صد در صد مرده» میزبان مخاطبان علاقهمند به آثار معمایی است. این نمایش بر اساس نمایشنامهای از مارکس لید نویسنده انگلیسی است و به بهانه آغاز دور دوم اجراهای آن خبرنگار صبا گفت و گویی با عوامل آن داشته که در ادامه میخوانید.
کدامیک از لحظاتی که کاراکتر در طول اثر تجربه میکند چالش برانگیزتر بود و فیزیک بدنی این کاراکتر را چگونه مدیریت کردید؟
الیزابت در کل برایم کاراکتر بسیار چالش برانگیزی بود اما نقطه عطف ماجرا برای من جایی است که الیزابت غرورش را زیر پا میگذارد و حقیقت ماجرا را به مایکل میگوید. این به همان قضیه تئوری انتخاب برمیگردد اینکه انتخاب کنی چه اتفاقی برایت بیفتد و یا اینکه در نهایت مایکل انتخاب کند که به این دختر شلیک بکند یا نه. برداشت شخصی من از نقشم این بود که الیزابت میخواهد که این اتفاق بیافتد و از این زندگی خلاص شود با اینکه در نهایت این انتخاب را بر عهده مایکل میگذارد. بعد از ۴۶ شبی که تا این لحظه اجرا داشتیم هر شب به شدت برای وضعیتی که لیز در آن قرار میگیرد منقلب میشوم و چشمه اشکم برای او خشک شده است اما هر شب در همان نقطه اوج من از ته قلبم برای الیزابت اشک میریزم. شخصیت و موقعیت الیزابت را درک میکنم حتی اگر بعضی اوقات به شخصیت مایکل حق بدهم و اتفاقی که برای لیز افتاده را به دلیل انتخابهای خودش بدانم اما باز هم در آن شرایطی که همه آزادیت را از دست دادهای نمیتوانی به این فکر کنی که میتوانستی انتخاب دیگری داشته باشی. اما در مورد فیزیک نقش برایم در ابتدا بسیار سخت بود و استرس این را داشتم که اگر نتوانم از پسش بر بیایم چه! اگر لحظهای نتوانم این حس را منتقل کنم که من یک فرد فلج و ویلچری هستم و فکر میکنم واقعاً لطف خدا بوده و مخاطبانمان هم به من گفتند که ما واقعاً حس کردیم شما فلج هستید چون در طول نمایش به پای شما نگاه میکردیم و کوچکترین حرکتی نمیدیدیم. واقعا هم از دقایق ۱۰ به بعد نمایش من دیگر پاهایم را حس نمیکنم و فراموش میکنم که اصلاً پایی دارم که میتواند تکان بخورد چرا که به شدت درگیر دنیای الیزابت میشوم و این توفیقی است که نصیب من شده است.
از تاثیر ارتباط با پارتنرتان بر اجرا بگویید.
از همان روزهای اول من و شاهین زارع با هم تمرین کردیم و خدا را شکر درست مثل یک خانواده شده بودیم. با توجه به روند داستان در هر کاراکتری چالشهای بین بازیگران به وجود میآید اما این چالشها در راستای خود نمایش هستند. بسیار پیش میآمد که بحثهایی به صورت جدی داشته باشیم و شاهین نسبت به مایکل به نوعی بود که میخواست از این کاراکتر دفاع کند و من هم در مورد لیز اینگونه بودم و به صورت جدی شروع به بحث میکردیم و رفتارهای آنها را تحلیل میکردیم. به نظرم اگر این اتفاق نمیافتاد یک جای کار میلنگید، ما به شدت درگیر نقشهایمان شده بودیم و زندگیشان میکردیم. این خیلی اتفاق قشنگیست که یک جاهایی ناهید و شاهین هم بنشینند و در مورد کاراکترهایشان بحث کنند و بخواهند که از آنها دفاع کنند خدا را شکر برای ما این اتفاق افتاد.
سخن پایانی
من پیشنهاد میکنم مخاطبان اگر دوست دارند که یک کار قابل قبول، شریف و تمیز ببینند در این روزهای باقی مانده تشریف بیاورند و اجرای ما را ببینند و از ما حمایت کنند چرا که ما گروهی بودیم که تهیه کننده پشت خود نداشتیم. یک گروه مستقل بودیم که با همدلی یکدیگر شروع به کار کردیم و برای من به شخصه این گروهها بسیار ارزشمند هستند و دوست دارم همیشه حمایت شوند چون میدانم که چه سختیهایی میکشند تا به اینجا برسند. اساسا بازیگر تئاتر و تئاتریها برایم انسانهای شریفی هستند چرا که خیلی خیلی کارشان سخت است به خصوص با توجه به اینکه من تجربه تصویر هم زیاد داشتهام به وضوح میبینم که کار تئاتریها بسیار سختتر است و وقتی بعد از ماهها تمرین لحظه روی صحنه رفتن فر میرسد دیگر جا و اجازه خطا ندارد چرا که اگر خطا کند تصویر نیست که کات بدهند و به همین دلیل بازیگر تئاتر زحمت زیادی میکشد تا آن لحظه درست از آب در بیاید.
مریم عظیمی
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است