یاداشتی بر فیلم «دست ناپیدا» به کارگردانی انسیه شاهحسینی
زنانگی در جنگ، شاعرانگی در مرگ
فیلمهای جبهه و جنگ اگر با سهلانگاری و سادهنگری ساخته شوند و نتوانند آن حس و حال و فضای واقعی دوران جنگ را بازنمایی کنند به شدت آسیبپذیر و بیرمق میگردند.
فیلمهای جبهه و جنگ اگر با سهلانگاری و سادهنگری ساخته شوند و نتوانند آن حس و حال و فضای واقعی دوران جنگ را بازنمایی کنند به شدت آسیبپذیر و بیرمق میگردند. درک درست داشتن از آدمهای آن زمان و شناخت جغرافیا، مکان و زمان و توجه به ریزپردازیهای حیاتبخش صحنهها و اتمسفر آدمها، از ملزومات نزدیک شدن به این ژانر است که اگر اهمال بورزی و با ندانمکاری و باری به هرجهت بودن پیش بروی نتیجهاش میشود فیلمی که در بهترین حالتش یک کلیپ طولانی شاعرانه جبهه و جنگ است و نه یک فیلم درخور اعتنا یا حتی در مدیوم سینمای دفاع مقدس.
غیرمعمول است که ببینی امکانات، زمینه و بستر یک تولید خوب سینمایی آماده بوده اما فیلمساز با کمتوجهی، تمام هم و غمش را محدود به بیان چند جمله شاعرانه و ظرافتهای بیمورد زنانه میسازد تا تنیدن تار و دام دراماتیک جهت درگیر کردن تماشاگر با درام و شخصیتها.
افتادن به ورطه احساسگرایی تلقینی و عرفان تزریقی با تاکید زودهنگام بر فضای روحی_معنوی صحنه، از همان سکانسهای آغازین شروع میشود و هنوز مخاطب با شخصیت و فضا آشنا نشده و بی هیچ پیشزمینهای به همذاتپنداری درونی دعوت میشود. اتفاقها نه از دل ماجرا و قصه که بنا به سلیقه در فیلم قرار داده شدهاند. مانند پیدا شدن آن بره گوسفند که معادل معصومیت مورد تهاجم قرار گرفته لیلا است، یا آن تصاویر کلاهخود شهدا بر نردهها، یا بعدتر آن تصویر زیبای بیماران زیر درخت و سرمهای آویخته بر شاخهها، پیش از آنکه از واقعیتپذیری درام آمده باشند از خوشآیند فیلمساز برخاسته و الحاقی هستند.
چیدمان صحنهها شکلی پازل گونه دارد که هر قطعه میتواند در طول داستان پس و پیش گردد. از همین پیدا کردن بره گوسفند تا آتشِ دیگهای شستشوی لباس و حوضهای خونابه و انبوه لباسهای شهدا و سوزاندنشان و صحنههایی از ایندست، وقایع و تابلوهای چیده شده هستند و جز گسترش عرضی داستان و احیانا تاکید بر جنبه عرفانی معنوی، کارکرد دیگری ندارند.
شخصیت لیلا بعنوان کاراکتر محوری، هرگز معرفی درستی نمیشود و آن دو صحنه ارجاع به گذشتهاش در جلسه شعرخوانی و کتککاری همسرش و یا گفتوگو با دوستش در کافه، اصلا کمکی به جا انداختن چرایی آمدنش به جبهه و سرگشتگیاش نمیکند. همانگونه که فلسفه خواندن زهرا رزمنده عرب هم معرف او نمیتواند باشد. تماشاگر، کاراکترهای فیلم را، فقط نظاره میکند و از خودش میپرسد چگونه این آدمهای یکسویه که مستقیم و با دمدستترین تمهیدات و با دو بیت شعر خودشان را به ما معرفی میکنند با این صحنهآرایی نمایشی_شعاری میتواند در اثری سینمایی و مدعی جا داشته باشد.
نگاه کنید به صحنه عزاداری زنان با چادرهای سیاه و پرچمهای نو نوار مذهبی و سربندها، و یا صحنه گورستان شهدا با آن روبانهای آویخته بر شاخههای درختان و سنگچین قبرهای کوچک که به نمایش دکوری قبور شهدا در میادین شهر شبیه است و…
توجه کنید به آمدن بازدید کنندگان جبهه و ماندن سارا دخترک خردسال در اردوگاه و سپس قصد فرارش برای خرید آدامس و نشستن داخل لگن و غرق شدن در کارون و نجاتش توسط لیلا که مجموعه اتفاقات بیخط و ربطیست که صرفا برای سرهم بندی کردن ماجرا نوشته شده و نه برآمده از دل واقعیت داستان. در انتها هم که آن پلان شوکه کننده خمپاره خوردن دختربچه سارا و شهادتش در حالی که کودک را بغل گرفته و اندکی بعد پیدا کردن کودک زنده در زیر لباسهای شهدا که خنده طعنه زننده تماشاگران سالن را به همراه دارد.
در نهایت «دست پنهان» در بهترین حالتش یک تله فیلم تلویزیونی نه چندان با کیفیت است که متاسفانه بیشتر به کاری توصیه شده پهلو میزند تا برآمده از عشق و جان یا تعلقخاطر فیلمساز.
رضا خسروزاد
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است