سحر غیاثوند:
اخوان ثالث در ترسیم عشق زیاده روی میکرد
اول نقاشی میکنم و بعدش می روم به سمت ذهنم و از شعرهایی که در خاطر دارم شعری انتخاب می کنم.
در عصر مدرن، هنرها با هم تلاقی و آمیزش پیدا میکنند و قالبهای گذشته کارکردهای خودشان را از دست میدهند. در این تلفیق هنری هنرمند عنصر تعیین کنندهای است که بتواند از این تلفیق برای ارتقای هنرش استفاده کند. یکی از هنرمندان نوگرا و تقریبا با سابقه نقاشی سحر غیاثوند است که در هر نمایشگاه جدیدش کارهای جدیدی را عرضه میکند. هنرمندی که تقدیرگرا است. او در آخرین نمایشگاه نقاشیاش در اسفند ماه با عنوان «هوژین» نقاشی را با حرکت و پرفورمنس در هم آمیخته است. غیاثوند در آثارش با تکیه بر طبیعت به فلسفه و چرایی مرگ و حیات میپردازد. خبرنگار صبا با او درباره دغدغههای هنریاش در خلق اثر به گفتوگو نشسته است که در ادامه میخوانید.
آیا اول تئاتر برایتان دغدغه شروع کار هنری شد و یا نقاشی این ویژگی را به وجود آورد؟
فوق لیسانسم را در نقاشی در دهه هشتاد گرفتم و بعدش جذب طراحی در تئاتر شدم.
تئاتر و نقاشی هنرهایی هستند که به ظاهر از هم دورند اما قرابتهای زیادی با هم دارند؟
همه هنرها به هم وابستهاند. اگر به نقاشیهایم در نمایشگاه اخیر دقت کنید زیر هر تابلو شعری از شاعرانی مثل سپهری ، شاملو و شکسپیر و سایرین نوشته شده است. با این رویه میخواستم بگویم همه چیز پیوسته است. به همین دلیل فرم را به کارم اضافه کردم و نشان دادم از تئاتر هم میشود استفاده درستی در نقاشی داشت. در اختتامیه نمایشگاه هم تعدادی نوازنده، موسیقی می نوازند و رد پای موسیقی هم به کارهایم وارد شد.
آیا سبک کاری شما یک تلفیقی از پرفورمنس و نقاشی است؟
یک دراماتورژی از تمام هنرها است.
یک نوع دراماتورژی تصویری؟
بله، در این شیوه هنرمند با توجه فلسفه و فرهنگش یک سری میکس انجام میدهد.
آیا برای سبک کاریتان الگوی خاصی از هنرمندان آن طرف آبی هم دارید؟
در تمام کارهایم تلاش کردم بر اساس فرمتهای ایرانی کار کنم. شیوهای مشابه به سبک کاریم ندیدهام.
بنابراین برند خاص شما است؟
بله، در ادامه در سایر نمایشگاهایم هم از چنین الگویی استفاده میکنم. به این منوال که در یک سری از نقاشیهایم، آدمهای درونشان زنده می شوند و شروع به دیالوگ گفتن میکنند و یا با موزیک و یا با فرم همراه است.
در این شیوه شما کارگردانی را سوای خلق تابلوی نقاشی انجام میدهید؟
میزانسن چیدن، دکور زدن و طراحی نور و هر آن چیز دیگر را خودم انجام میدهم.
این مسائل را از قبل تمرین و طراحی میکنید یا مبتنی بر بداهه کار میکنید؟
هم طراحی و هم یکبار اجرایش میکنم و بعد از میزانسن به طراحی دکور و جانمایی نور میپردازم.
آیا از بازیگر برای کار فرم استفاده میکنید؟
معمولا خودم کار فرم را انجام می دهم. اگر قرار باشد از بازیگر استفاده کنم ترجیحم بر استفاده از بازیگر با تجربه است.
آیا به ایدهها قبل از شروع کار فکر میکنید؟
همه چیز به یک باره الهام میشود. به خاطر اجتماع و شرایط روحی که خیلی از آدمها درگیرش هستند، آدمها را خیلی دوست دارم و نمیتوانم از آنها به سادگی عبور کنم و در کارهایم به آنها میپردازم. البته گاهی آدمها تلخ میشوند و خشم و نفرتشان بر ما چیره میشود ولی باز هم این آدمها را دوست داریم، فقط تحمل این نوع خشم سخت میشود. من اینها را تبدیل به درخت کردم و هر آدم یک درخت و هر درخت یک آدم است.
تمثیلی رفتید سراغ سوژه؟
بله و با این نگاه، حتی آدمهایی که خشم درونی و یا تروما دارند را مورد توجه قرار دادم.
به سوژهها از منظر روانکاوانه نگاه میکنید؟
یونگ و فروید و شوپنهاور مایه الهام من هستند و آثارشان را دقیق مطالعه میکنم. با توجه به مطالعاتی که انجام دادم آنها را الصاق کردم به درکم از کارهای مولانا و شاملو که دارای فلسفه هستند. تلفیق اینها به من کمک میکند که در لحظه اگر سفری بین آدمها دارم برای کارهایم منبع الهامی باشند. الان که با شما صحبت میکنم وارد یک سفر جدید شدهام و در ذهنم درخت جدیدی خلق میشود و درختهایم هر کدامشان یگانه هستند. اگر کسی به پیج من سری بزند هیچکدامشان تکراری نیستند و اگر کسی نمونه دیگری از اثرم را بخواهد توان کپی کردن از کارم را خودم هم ندارم.
آیا تا به حال پیش آمده به آدمی بگویید درخت تابلوهایتان را بر اساس شخصیتش نقاشی کردهاید؟
نیازی به این کار نیست. سرنوشت و یا روزگار اگر شما را قابل بداند هم مسیر میشوید و میآیید کار را میبینید. اما اگر هنوز موقعش نشده که با خودتان مواجه شوید این اتفاق رخ نمیدهد.
با نوع نگاه شما به نقاشی به این حرفه به عنوان یک منبع درآمد فکر نمیکنید؟
من دعوت میکنم انسانها به خودشان رجوع کنند. حضرت علی(ع) در نهجالبلاغه میفرمایند«پس از براى دیگران دوست بدار آنچه را که براى خودت دوست میدارى و خوش ندار براى دیگران آنچه را براى خودت خوش ندارى» و به این جمله اعتقاد عجیبی دارم.
آدم مذهبیای هستید؟
به خداوند یکتا که سالها است لفظ بابا بهش اطلاق میکنم اعتقاد خاصی دارم. برای من زندگی در خیابان در سالهای قبل، تحول زیادی در کارها و نوع تفکراتم به همراه داشت و با سویههای دیگری از زندگی آشنا شدم و با افزایش تجربیاتم منجر به خودشناسیم شد.
در نوع ارتباط با دیگران چگونه عمل می کنید؟
موقعی که با آدمی برخورد دارم با خودم میگویم آیا فلان رفتارم ناراحتش کرد. آیا روی نقطه ضعفش دست گذاشتم.
با این شیوه ارتباط گیری با دیگران دشوار است؟
نه، خیلی راحت است. چون خودم را میشناسم اعتقاد دارم که باید احترام طرف مقابلم را حفظ کنم. با خیلی از کارتن خوابها که برخورد داشتم اهل مطالعه و صاحب عیاری بودند. اما بنا به اشتباهاتشان کارتن خواب شدند. خیلی از این آدمها را در پارک لاله، بلوار فردوس و سایر جاها دیدهام.
با معاشرت با این آدمها فلسفه زندگیتان شکل گرفت؟
نه، قبلتر به وجود آمده بود و البته تاثیراتی داشت و باعث شد نقاشیهایی را که قصد فروشش را دارم کارهای فرمالیتهای باشند.
جنبه مالی زندگی را چگونه مدیریت میکردید؟
کم و بیش به شرایط مالی هم توجه داشتم و حتی در مقطعی برخی از نقاشیهایم را در کنار خیابانهایی چون خیابان انقلاب و موزه هنرهای معاصر به فروش رساندم. کاری که این روزها رواج بیشتری دارد و دم غروبها از میدان انقلاب تا چهار راه ولیعصر طیف متنوعی از محصولات فرهنگی را کنار خیابان میبینید که به فروش میروند. در زمان تحصیلم در دانشگاه در سال ۱۳۸۵ این شیوه برایم مطرح بود. در آن سالها شهناز زهتاب استادم در دانشگاه بود و ایشان تاثیرات زیادی روی من داشتند. از بیست و دو سالگی تصمیم گرفتم به عنوان یک آرتیست به خودم فکر کنم. امروز میتوانم بگویم هنرمندانه زندگی می کنم.
واکنش اطرافیان چقدر برایتان مهم است؟
موقعی که به خود شناسی بپردازید مسائل برایتان حل میشود. رفتن به کوه جزو عادات دائمیام بود و حتی مقطعی چوپانی کردم. آن فضا به من یاد داد چیزهایی را ببینم و یا بشنوم که خیلیها به آنها توجه نمیکنند. بهر حال دوست نداشتم در محیط شهری باشم و یک سری صداها را نشنوم.
این سرو صداها شامل چه صداهایی بود؟
صدای آدمها را هم شامل میشد. صدای آدمهایی که نقد و سرزنشم میکردند که برای چه میخواهی نقاش بشوی. ته نقاشی بی پولی است. باورم اینگونه نبود و باور داشتم میتوانم از طریق نقاشی گذران زندگی کنم. خدا را شکر میکنم که با فروختن نقاشی وگردنبدهای دست سازی که درست میکردم توانستم تا حدی نیازهای مالیام را تامین کنم.
چند سالی است در اکسپوهای هنری برخی از تابلوهای نقاشی بزرگان نقاشی با قیمتهای نجومی خرید و فروش میشوند. این جریان هنری را چگونه ارزیابی و نقد میکنید؟
نقد را اصلا نمی پذیرم. ما منتقد زیاد داریم. نقدی وجود ندارد.
در باره آثار هنری هم نقدی وجود ندارد؟
اصلا، می توانم لحظهای شما و یا هر هنرمندی را ترسیم کنم که چه پروسهای را طی کردهاید و یا چه رنجهایی بردهاید که بتوانید کارتان را به ثمر برسانید.
اساسا با ماهیت نقد هنری مخالفید؟
نقدی وجود ندارد. اما اگر تحلیگری باشد و من را تحلیل کند…
تحلیل به چه معنی؟
شمای تحلیلگر میآیید و زیر ساخت اینکه سحر غیاثوند در کارش به چیزی فکر کرده و چه مسیری را طی کرده و حاصلش چه چیزی شده است را ارائه میکنید.
به نظر میرسد با توجه به نوع زیست شما و نگاهی که دارید چند برابر سن خودتان تجربه دارید؟
زیاد زندگی کردهام که به ارتقای کارم نیز کمک کرده است و در ارتباطاتم نیز تاثیر داشته است. زمانی کارشناس فروش در بانک آینده و پارسیان بودم و تقریبا نزدیک به هفت سال در حوزه کاری اپراتور این دو بانک فعالیت کردم.
برای هنرمند فعالیت کارمندی و اینکه هفت صبح برود سرکار و ۴ بعد ازظهر برود خانه کار دشوار و تقریبا محالی است؟
دقیقا، الان صبحها مربی بدنسازی هستم و بعد از ظهرها نقاشی میکنم. تلاش کردم برای داشتن شرایط زیست بهتر شغلهایی دارای درآمد را دنبال کنم و البته کار سختی است
به نظر میرسد در سی و هفت سالگی به یک تعادلی در زندگیتان رسیده باشید؟
با این تعادل با نقد کردن کارهایم به این مرحله رسیدم.
کدام اشتباه زندگیتان برایتان سخت و دشوار بوده؟
راستش را بخواهید اشتباهی در زندگیم مرتکب نشدهام. همه ما بنا به شرایط تصمیماتی گرفتهایم که باید آنها را انجام میدادیم.
گرانترین تابلویی که تا به حال فروختهاید چقدر بوده است؟
در همین نمایشگاه اخیرم که در حال برگزاری است تعداد زیادی از تابلوهایم به فروش رفته است و آخرین مبلغش پنجاه میلیون ریال بود.
به چه دلیل قیمت تابلوهایتان را کم انتخاب می کنید؟
نیاز ندارم که قیمت بالا نقاشیهایم را بفروشم. زیرا روزی دلم میخواست که آثارم در نمایشگاهی عرضه شود و یا با هنرمندانی همنشین بشوم که از آنها بیاموزم. نکته دیگری که برایم مهم است بحث علاقه شخصی مخاطبی است که به نمایشگاه من میآید و از تابلویی خوشش میآید و پولش را ندارد و دوست ندارم چنین اتفاقی رخ بدهد. به هر حال مخاطب نمایشگاه آدمهای پولداری نیستند و دوست دارم تابلوی من در خانه این علاقهمند باشد و به خود باوری برسد و حالش خوب شود. این برای من مهم است و موقعی که این آدم حالش خوب شود میآید در جامعه و او هم حال دیگران را خوب می کند و به دیگران مهر منتقل میکند.
کدام خریدار نقاشیهایتان توانسته شما را غافلگیر کند؟
اکثر مخاطبان آثارم مردم عادی و کوچه و خیابان هستند.
معمولا چه شغلی دارند؟
حتی یک کارتن خواب هم چند وقت پیش نقاشی از من خرید.
جدی؟ به چه مبلغی ؟
به واسطه شرایطش تابلویم را به او به مبلغ صد هزار تومان فروختم. کارمندی هم چند روز گذشته و در روز اول نمایشگاه یکی از نقاشیهایم را به مبلغ ۵ میلیون تومان خرید. در سالهای قبلتر هم دوستی در حوالی باغ فردوس یکی از تابلوهایم را به همین مبلغ خرید. این تابلو را خیلی دوست داشتم و تمایلی زیادی نداشتم که به فروش برود و چند باری رفت و آمد و پای نقاشی درنگ کرد و صحبت کردیم و در دو قسط قیمت نقاشی را پرداخت .
اعتماد هم میکنید که قسطی تابلویی را بفروشید؟
بله و اصلا هم پشیمان نیستم و ممکن بود برود و دو نیم میلیون باقی مانده را ندهد. اما چون با قلبم با آدمها صحبت میکنم آدمها هم به اعتمادم پاسخ میدهند و اعتماد چیز دو طرفهای است.
سقف آرزویتان برگزاری نمایشگاه نقاشی در کدام گالری است؟
هر آن کاری را که دوست داشتهام انجام بدهم آن را انجام دادهام و خدا هر چیزی که میخواهم در اختیارم قرار میدهد. البته اگر زمان و موقعش فرا رسیده باشد. الان دوست دارم نمایشگاه بعدیم با عنوان «چوب سیگار» و بازهم تمش مردگان و زندگان باشد.
این تم را از شخص خاصی الهام گرفتید؟
تم مردگان و زندگان برای نمایشگاه«چوب سیگار» را بر اساس شخصیت آدمی دست فروش که بیست سال در کنار موزه هنرهای معاصر بساط میکرد کشیدم و این مرد (عمو اکبر) درختانی سیمی می بافت و میفروخت. عمو اکبر نیاز مالی زیادی داشت اما بیشتر با عشق کار میکرد. بعد از مرگ عمو اکبر بلوزش را از فرزندانش گرفتم و از آن تابلویی ساختم و به نظرم مردگان زنده هستند و زندگان را به زیست تشویق میکنند. معتقدم باید زندگی کنیم و نه زنده بمانیم. اکثر ماها فقط زندهایم و مدام دور خودمان میچرخیم بدون اینکه بدانیم چه کسی هستیم و پیرامون ما چه میگذرد.
در نمایشگاه خارج از کشور هم آثارتان را به نمایش گذاشتید واکنش مخاطب غربی نسبت به آثارتان چگونه بود؟
در ترکیه و هلند آثارم به نمایش در آمدند و به نظرم مخاطب غربی فهم بیشتری نسبت به مفاهیم آثارم دارد. در آمستردام واکنش مخاطب خیلی برایم جذاب بود.
شهری که مهد نقاشی و ونسان ونگوک است؟
ونگوک همیشه سمبلم بوده است.
علاقهای که به بریدن گوشتان ندارید؟
نه، کسی که زندگی را درک میکند علاقهای به بریدن گوشش ندارد. در دوره زیست ونگوک یک سری از آگاهی این دوران وجود نداشت و او حالش را بدون درک خاصی انتقال میداد و به جنون رسید و گوشش را برید. تلاش و تفکر میکنم و بعد اثر خلق میکنم و به قول باب مارلی «من هم ثروتمندم». حساب عابر بانکم محدود است و خانهای از خودم ندارم اما از اینکه کارهایم حس خوبی به مخاطب میدهد حالم را خوب و به ادامه کارم مصممترم میکند.
آیا اول تابلوهایتان را میکشید و در ادامه برایش شعری انتخاب می کنید؟
اول نقاشی میکنم و بعدش می روم به سمت ذهنم و از شعرهایی که در خاطر دارم شعری انتخاب می کنم. سالها است با شاملو زندگی میکنم.
اشعار اخوان ثالت هم خیلی مناسب حال نقاشیهای شما است؟
بله، اخوان گاهی در بعد عشق زیاد روی میکرد و این نگاه من را از واقعیت دور و آدم را رویایی میکند. اما شاملو خیلی سنگین و قاطع و جسورانه حرفش را بیان میکند. البته از شعر دو دریچه اخوان برای یکی از تابلوهایم استفاده کردم.
احمد محمد اسماعیلی
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است