عوامل «دموکراسی با طعم همبرگر»؛
این نمایش حرفهای زیادی برای گفتن دارد
«دموکراسی با طعم همبرگر» لزوما قصهگو نیست اما حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
تماشاخانه ایرانشهر این روزها میزبان نمایش «دموکراسی با طعم همبرگر» به نویسندگی و کارگردانی حامد شفیغخواه و تهیهکنندگی محمد قدس است. این نمایش که پیش از این جزو اجراهای پر مخاطب جشنواره تئاتر فجر بوده است این بار هم توانسته توجه مخاطبان را جلب کند. این نمایش داستان خانوادهای است که برای تغییر در شیوه زندگی و گذر از سنت به مدرنیته دچار چالشهایی هستند و دموکراسی را راه نجاتی برای خود میدانند و حسام زرنوشه، حنانه جعفرینژاد، محسن اسدی، شکیلا احمدزاده، هادی آبیاری، آریانا عباسی، آینوش ضیائی، صادق صبحزاهدی، علی روزبه، آرامه سلطانیه و مروارید اسدی بازیگرانی هستند که در آن به ایفای نقش میپردازند. خبرنگار صبا به بهانه تمدید اجراهای این اثر، گفتوگویی با عوامل این نمایش داشته که در ادامه میخوانید.
حامد شفیع خواه کارگردان: این نمایش حرفهای زیادی برای گفتن دارد
حامد شفیعخواه که اکنون مدرس دانشگاه نیز هست دارای مدرک لیسانس و فوق لیسانس بازیگری و کارگردانی است و در مقطع دکتری نیز فلسفه هنر خوانده است.
در این نمایش مشخصا همه عناصر از نمایشنامه تا دکور و شکل بازیها در خدمت مضمون کار است از چرایی این انتخابها بگویید؟
من در مسیر نوشتن این نمایشنامه به واسطه علاقهمندیهای فردی خودم به شیوه کار افرادی مثل یونسکو و بکت هم در دیالوگنویسی و هم در طراحی فضا و کاراکتر به نوعی تلاش کردم تا شبیه به آنها عمل کنم. مثلا شخصیت خواهر بزرگ در نمایشنامه به نوعی همان شخصیت ماری در نمایشنامههای «آوازهخوان طاس» و «درس» است و اتفاقاً یکی از صحنههای نمایش که کاراکترها در مورد طعم و عشق صحبت میکنند به نوعی ارجاعی به صحنه آخر نمایشنامه «آوازه خوان طاس» است. در نتیجه فضای کار یک فضای ابزورد و فانتزی است و اعتقادم بر این است که این جنس از فضا میتواند در تئاتر برای مخاطب بسیار جذاب باشد چرا که علاوه بر حظ محتوایی میتواند حظ بصری نیز ببرد. به خصوص به خاطر نوع دیالوگ گفتنها، صدا سازیها و راه رفتنها که همه در راستای همان فضای فانتزی است. تلاش بر این بوده تا به جای اینکه حرفی را به صورت مستقیم بگوییم یک دنیای منحصر به فرد بسازیم که هر کس بر اساس زیست خودش بتواند از آن برداشتی متفاوت داشته باشد و به صورت کلی المانها طوری طراحی شدهاند که مستقیم گویی نکنند و امکان برداشت شخصی را به تماشاگر بدهند.
استفاده از پانتومیم هم یکی از نکات توجه برانگیز کار است در این مورد بگویید.
یک دلیل آن علاقه فردی و تخصص خودم در زمینه مایم است که به نوعی امضای شخصی من روی کار محسوب میشود. از طرفی دیگر در این نمایشنامه هم نگاهی به غرب و همچنین نگاهی به شرق نیز دارم. ما «مایم» را در غرب به شیوه کلاسیک آن یا همان پانتومیم داریم اما در شرق نیز تفکری داریم که به همین قضیه میپردازد و کمتر مورد توجه قرار گرفته است. به خصوص در چین و ژاپن ما آیین و فرهنگ دائوئیسم را با این خلاصه اعتقادی داریم که قالب همه چیز در همه چیز هست و در عین حال نیست. همین فلسفه هنرشان را تحت تاثیر قرار میدهد. به عنوان مثال در آن دوره نقاشیهایی میبینیم که یک بوم سفید است و گوشهای از آن یک درخت کشیده شده، هدف هنرمند اینجا نه نشان دادن آن درخت بلکه نشان دادن آن فضای خالی و تفکر و تعمقی است که در دائوئیسم شکل میگیرد. در اپرای پکن هم گوشهای داریم که قایقرانی دختری را از رودخانهای رد میکند که کاملا منطبق بر همین ذهنیت است. هیچ وسیله و آکسسواری وجود ندارد و همه چیز به نوعی «مایم» است بدون اینکه در آن دوران متوجه این بوده باشند که در غرب چیزی به نام «مایم» کلاسیک وجود دارد. این مسئله را میتوان یک اتفاق موازی در جهان غرب و شرق دانست. اینکه مخاطب به این فکر کند که، نه آنچه که مستقیم میبیند بلکه چیز دیگری هدف ما است به نوعی به همین فلسفه برمیگردد و «مایم» هنری است که این ویژگی را داراست و دنیایی را خلق میکند که وجود ندارد اما دستها، اکت و عمل بازیگر «مایم» آن را خلق میکند. به همین دلایل و از جهت اینکه جنس بازی «مایم» خیلی به دلقک نزدیک است و کاراکترهای من نیز به نوعی دلقک را در درون خودشان و در جنس بازیشان حتی در گریمهایشان دارند سعی کردم که به خصوص در دو صحنه از «مایم» استفاده کنم تا هم جذابیت بصری برای مخاطب ایجاد کند و هم اینکه ناخودآگاه به فلسفهای که پیشتر اشاره کردم نیز در اثر پرداخته شود.
استفاده از بازیگران جوان و دانشجو حتما ریسک هم دارد.
من تاکید داشتم که حتماً بازیگرانم جوان باشند با اینکه به من پیشنهاد شده بود که اگر با بازیگران حرفهای و شناخته شده کار کنم شرایط اجرایی بسیار خوبی در اختیارم میگذارند اما نپذیرفتم و فکر میکنم که این نکته بسیار مهم است که در این نوع کارها که تمرین زیادی هم میطلبند شاید حتی بازیگر خیلی حرفهای، کمتر بتواند کار را پیش ببرد. شاید هفتهها روی همین جنس خاص راه رفتن بازیگران در این کار تمرین شده باشد و به نظرم از پس این تمرینات بسیار زیاد فقط یک گروه جوان برمیآید چرا که علاوه بر انعطافپذیری، تمرینات زیاد و دیالوگهای کم را نیز پذیرا هستند. غیر از بخشهایی که تعمداً تکرار در کار آوردیم هیچ میزانسن تکراری به آن مفهوم که از دستمان در رفته باشد در اثر وجود ندارد. در نتیجه میزانسنها جزئیات زیادی داشتند و تمریناتی که بازیگران برای اجرای این جزئیات از سر گذراندند قابل ستایش است و من همواره گفتهام که علاوه بر تمام تاثیراتی که خود نمایشنامه، کارگردانی و طراحیها بر جذابیت کار دارند وجود این تیم بازیگران نیز در شکلگیری و رشد اثر بسیار تاثیرگذار بود.
سخن پایانی
من نسبت به جشنواره فجر تغییراتی روی کار اعمال کردم و حدوداً ۱۰ دقیقه از کار کم شد. تعمدی داشتم نسبت به اینکه در ۳۰ دقیقه ابتدایی مخاطب حوصلهاش سر برود تا وقتی یکی از کاراکترها برمیخیزد که این نظم کسل کننده را به هم بریزد مخاطب نیز با او بیشتر همراه شود اما به واسطه اینکه ممکن بود از حوصله مخاطب عام خارج باشد یک مقداری اوایل کار را کوتاه کردم. نوع این کار به گونهای است که یا بسیار مورد قبول و پسند مخاطب قرار میگیرد یا اینکه مخاطب اصلاً نمیتواند با آن ارتباط برقرار کند. این کار لزوما قصهگو نیست اما حرفهای زیادی برای گفتن دارد و ما تلاش داریم با نمادها و نشانهها موقعیتی را ایجاد کنیم که مخاطب برداشت خودش را داشته باشد. بعضاً برداشتهای سیاسی از این نمایش میشود و برخی فکر میکنند که این اثر صرفاً یک اثر سیاسی است اما برای من کاملا اجتماعی و در مورد اختلاف نسلها است. اینکه هر نسل جدیدی که میآید با خودش ماجراهای جدیدی را به همراه میآورد اما در نهایت هیچ اتفاق عجیب و غریبی نمیافتد و این چرخه تکراری تا ابد وجود دارد و هرگز نمیتوان به این سوال پاسخ داد که آیا نسل قبلی درست فکر میکرده یا نسل جدید و یا نسل بعد که خواهد آمد. نکته بسیار مهم برای من این بود که شرایط را به گونهای فراهم کنم که هر کس به ازای تجربیات فردیاش بتواند از این اثر برداشت شخصیاش را داشته باشد و امیدوارم در این زمینه موفق بوده باشم.
علی ساسانی نژاد، طراح صحنه و نور: تلاش کردیم محدودیتها آسیبی به کار نزند
ملحق شدن شما به پروژه و طراحی نور و صحنه این نمایش به چه شکل انجام شد
من و آقای شفیعخواه حدود ۱۰ سال است که دوست صمیمی هستیم و با هم کار میکنیم و اکثر پروژههایمان با هم است و پیش از آغاز پروژهها معمولاً با هم صحبت میکنیم که روی چه متنی کار کنیم و اینکه هر کدام از ما کدام بخش از پروژه را پیش ببریم. طراحان صحنه همواره علاقه دارند که در اثر از نظر فضا، فرم و لوکیشن قابلیت تغییرات محتوایی وجود داشته باشه تا بتوانند مانور بیشتری بدهند و اینکه آن قابلیتها و چالشهای صحنهپردازی برای گذر از جهانی و ورود به جهان دیگر وجود داشته باشد برای هر طراح صحنهای جذابیت دارد. اما زمانی که حامد عزیز این متن را پیشنهاد کرد و در موردش صحبت کردیم به این نتیجه رسیدم با متنی بسیار ساده با لایههای زیاد روبرو هستم و نمیتوان مانور و تغییرات زیادی در طراحی صحنه داشته باشیم و صحنه پردازی کنیم. ما در یک لوکیشن ثابت خانه، خانوادهای که جهان خاص خودشان را تجربه میکنند را طراحی کردیم و در زمینه آن خانه هم باز جای مانور زیادی نداشتیم چرا که داستان در نگاه اولیه یک داستان بسیار ساده و روان است که لایههای زیادی دارد و طراحی صحنه نمیتوانست خیلی فوکوس بکشد و تفاوت فضاها و یا جابجایی زیادی داشته باشد. بنابراین با خود آقای شفیعخواه تصمیم گرفتیم یک خانه ساده را طراحی کنیم که آن رفتارهای فانتزی که در کارگردانی و بازیگریها وجود دارد را در طراحی صحنه هم ببینیم و در واقع تصمیم گرفتیم که این خانه یک میز ساده و چهار دیوار داشته باشد و با یک سری نقاشیهای دیجیتال فضا را آماده و کمک کنیم تا میزانسنهایی در اختیار کارگردان قرار بگیرد و بتواند از یک سری رفتارهای حرکتی استفاده کند تا از فرم منفعل و میزانسنهای خطی و ساده در بیاید. همینطور تلاش کردیم با چیدمانی که از طریق دیوارهها به وجود آوردیم و زوایایی که روی خود میز ایجاد شده بود پرسپکتیو و بعد به فضا بدهیم.
در چنین حالتی طراحی نور اهمیت ویژهای پیدا میکند.
در اجرای تئاتر شهر دست ما در زمینه نور بازتر بود و زمان نمایش را از طریق خورشید بزرگی که در دکور بالا و پایین میبردیم نشان میدادیم و از غروب و طلوع خورشید استفاده میشد اما در سالن ناظرزاده ما امکان استفاده از آن خورشید بزرگ را نداشتیم و فقط با نورهای سالن این کار را انجام دادیم بدین ترتیب بازیهای زمانی صبح علی الطلوع، ظهر، غروب و شب را از این طریق نشان میدهیم علاوه بر آن با نورهایی که روی شومینه و شمعدانها که به صورت نقاشی در دکور هستند ایجاد کردیم، به خلق این فضا برای مخاطب پرداختیم. متاسفانه همچنان محدودیت نور در سالنها داریم به خاطر اینکه معمولاً سالنها تک اجرا نیستند و امکانات نوری بین اجراها تقسیم میشود اما تمام تلاشمان را کردیم که این محدودیتها را کنترل کنیم تا ضربه به کار وارد نشود و موقعیتهای فانتزی را که میخواستیم از طریق نور بسازیم و به فضای نمایش از این طریق کمک کنیم.
محمود والانژاد، آهنگساز: موسیقی میتواند تمام حسها را تحت الشعاع قرار دهد
با توجه به اینکه قطعات موسیقی این نمایش اورجینال است دلیل انتخاب قطعه فرانسوی «la vie en rose» چه بود؟
از آنجایی که فضا و اقتباس دموکراسی از فرهنگ غربی است من این قطعه را که یکی از قطعات بسیار معروف موسیقی است برای آن بخش نمایش انتخاب کردم. باقی موزیکها تماماً اورجینال و همه آنها از تم گرفته تا ارکستراسیون و تنظیم ساخت خود بنده است.
از مسیری که برای خلق موسیقی این نمایش طی کردید بگویید.
من برای ساخت موسیقی ابتدا خود فیلمنامه یا نمایشنامه را کاملا بررسی میکنم بعد نسبت به سوالاتی که برایم به وجود میآید با کارگردان و نویسنده کار مباحثه میکنم و بر اساس ادلهای که بدست میآورم مبنی بر اینکه در هر صحنه چرا و چه اتفاقی افتاده است، اینکه درونمایه و مضمون آن قسمت چه بوده و آیا ما با موسیقی میخواهیم همان مضمون را به مخاطب برسانیم یا اینکه میخواهیم مخاطب را در یک وهنی فرو ببریم، اغراقی به وجود بیاوریم و یا او را گول بزنیم، روی موسیقی یک اثر کار میکنم. به هر حال موسیقی در خدمت تصویر است و میتوان با موسیقی تمام حسها را تحت الشعاع قرار بدهیم. در واقع با موسیقی شما میتوانید روند روایت یک داستان را عوض کنید. اما در این نمایش من باید بررسی میکردم که ریتم کار تند است یا کند تا تمپوی موسیقیام را بر همان اساس در نظر بگیرم. همینطور رنگآمیزی دکور و لباسها برای من بسیار مهم است و در ساخت موسیقی همواره به این مولفهها اهمیت میدهم تا ببینم در این زمینهها رنگهای گرم به کار رفته یا رنگهای خنثی و سرد و به نسبت مضمونی که کار میخواهد بیان کند انتخاب میکنم که سازبندی و رنگ آمیزیام، همرنگ و همخوان باشد یا خنثی، متضاد و در کنتراست با دیگر مولفهها. در این نمایش ما با یک فضای فانتزی به لحاظ محتوا، رنگ بندی و دکور مواجه بودیم و از لحاظ سبکی به نوعی با یک دارک کمدی و طنز تلخ، بنابراین من یک تم فانتزی ساختم که در این تم فانتزی شما یک غم کم محسوسی را هم میبینید چرا که در این خانواده به هر حال اعضا علاوه بر اینکه در کنار هم حال خوبی دارند دچار چالشها و درگیریهایی نیز هستند و هر کدام از درون خواستههایی دارند که بر حسب دیکتاتوری و پدرسالاری که در این خانواده حاکم است نمیتوانند آن را بیان کنند تا اینکه در طول نمایش این فضا عوض میشود. موسیقی اول و تم اصلی که کار با آن شروع میشود تم خانواده در زمان پدرسالاری است که یک روزمرگی تکراری را هر روز زندگی میکنند. سازبندی این بخش کار هم خیلی زیاد است و میتوان گفت ۲۸۰ لاین است و یک ارکستر بزرگ است که سازهای متفاوتی در ساخت آن دخیل بودند. ما این تم را در روند پیشروی نمایش داریم تا اینکه دیگر خانواده از این روند خسته میشوند و اینجاست که همین تم را به صورت یک تانگوی خشمگین میشنویم. همینطور این تم را به صورت نا امید کننده نیز میشنویم. در واقع این تم اصلی به شکلهای مختلف تکرار میشود. موسیقی بعدی که در این کار استفاده شده موسیقی خواهر بزرگ است جایی که قرار است فضا عوض شود و از نظام سلطنتی به نظام کابینهای سوق پیدا کنند. تم خواهر بزرگ یک حالت بسیار فانتزی، امیدوارانه و پر از احساس است و از آن نقطه سبک موسیقی ما تغییر میکند و وارد فاز دوم موسیقی میشویم جایی که میخواهند آن حالت دموکراسی و فضای آن را به وجود بیاورند و یک موسیقی غربی به سبک جاز و big band است و سبک و سیاقش با موسیقی قبلی که ارکسترال و کلاسیک است تفاوت میکند. مرحله بعد زمانی است که خانواده به مرحله دموکراسی میرسد یعنی میخواهد از این نظام کابینهای به یک دموکراسی نیل کند که ما آنجا سرود دموکراسی را میشنویم که هم ملودی و هم تنظیم موسیقی و کلیاتش را به صورت اورجینال خودم ساختم و شعرش هم توسط خود بازیگران ساخته شد. برای صحنه مونولوگ نوه خانواده که از یک تغییر بزرگ صحبت میکند نیز یک موسیقی احساسی که در نهایت به یک بعد حماسی ختم میشود ساختم و در نهایت، عصر جدید خانواده که به نوعی دموکراسی بر آنها حاکم شده است اما تغییرات در بطن آنها شکل نگرفته یعنی ظاهر مدرنیته را دارند ولی فعل مدرنیته در آنها نیست و از آنجا یک موسیقی دارک و دراماتیک و کاملاً احساسی داریم. موسیقی آخر را هم بر این اساس ساختم که با صدایی از سازها پخش میشود معضلی که متعلق به این خانواده و جوامع مختلف در ادوار گوناگون است مطرح میشود، این نت نواخته میشود و بعد از آن به یک سکوت میرسیم و این سکوت جواب آن معضل است. از نظر من اینگونه بود که این معضل مطرح شده و جوابش سکوت است و چون اکثریت درگیر آن هستند کسی نمیتواند آن را حل کند و جوابی برای آن پیدا نشده و این روند پیش میرود و میرسد به جایی که این موسیقی با همان تم دارک وجود دارد و این بار به جای سکوت یک ویولنسل یک نوت را مینوازد و این تک نت نشانه آن تک انسانی است که راهکاری ارائه میکند اما چون تنهاست و یک دست صدا ندارد در نهایت او نیز همرنگ معضل خواهد شد.
مریم عظیمی
There are no comments yet