روزنامه صبا

روزنامه صبا

گفتگوی صبا با عوامل فیلم «۷۶۰۰»

رویایی برای پرواز…


فیلم «۷۶۰۰» داستان  پسری به نام بمانی است که در روستایی در کنار باند هیلیکوپترها زندگی می‌کند و با وجود مشکلات بسیار آرزوی خلبان شدن دارد.

ژانر کودک در سینمای ایران همواره مورد توجه فیلمسازان و مخاطبان بوده و نمونه‌های موفقی از این ژانر نمایندگان خوبی برای سینمای کشورمان در عرصه جهانی بوده‌اند. اما از هفته گذشته فیلم «۷۶۰۰» به  نویسندگی و کارگردانی بهروز باقری و تهیه‌کنندگی و بازیگری علیرضا اوسیوند در گروه سینمایی هنر و تجربه به اکران درآمده تا مخاطبان این گونه سینمایی را به سالن‌های سینما بخواند. فیلم «۷۶۰۰» داستان  پسری به نام بمانی است که در روستایی در کنار باند هیلیکوپترها زندگی می‌کند و با وجود مشکلات بسیار آرزوی خلبان شدن دارد. علیرضا اسیوند، محمدرضا عرب‌جعفری، حبیب تاجمیری، نیلوفرمسیبی، ساناز نوربخش، اشکان فرامرزی، فرید صلواتی، مصطفی بهشتی، امیرحسین توکلی، مهدی بابایی، هستی بابایی، حامی سلطانیان، بیتا رضوانی، نیایش محمدی از جمله بازیگران این فیلم هستند. خبرنگار صبا با عوامل این فیلم گفت‌وگویی داشته که در ادامه می‌خوانید.

 

بهروز باقری نویسنده و کارگردان: دوست ندارم با بازیگران معروف و چهره کار کنم

ایده اولیه فیلمنامه «۷۶۰۰» چگونه شکل گرفت؟

من از ابتدای فعالیت هنری‌ام وارد ژانر کودک شدم و همیشه دنیای کودکان برایم بسیار مهم بود. زمانی که کرونا شد و افراد بسیاری درگیر آن شدند، من این دغدغه ذهنی را داشتم که کودکان چگونه می‌توانند با این مسئله کنار بیایند! می‌دیدم از اینکه دیگر نمی‌توانند به مدرسه بروند و صرفاً باید در خانه بمانند چقدر اذیت می‌شوند. چالش‌هایی که بین مادران با کودکان‌شان به همین علت بوجود می‌آمد، همینطور چالش‌هایی که در زمینه برنامه شاد به وجود می‌آمد و گاها در فضای مجازی نیز می‌دیدیم که به نظرم وجوه کمیک، طنز و در عین حال تفکر برانگیزی داشت. مجموعه این تفکرات همراهم بود تا اینکه روزی با خود گفتم اگر کودکان در این دنیای اینترنت ارتباطشان قطع شود چه باید بکنند! به خصوص که اینترنت کشور ما ماهواره‌ای نیست و در برخی از نقاط آنتن به قدری قوی نیست که بتوان ارتباطات اینترنتی استفاده کرد. بنابراین به مناطقی که در اطراف اصفهان وجود داشت و از این نظر مناطق محروم محسوب می‌شد رفتم و تحقیقاتم را در آنجا شروع کردم. آنجا تصویری دیدم که بسیار زیبا بود درست مثل گنجشک‌هایی که روی یک سیم برق نشسته‌اند کودکانی در هوای سرد روی تپه نشسته بودند و چند چوب به زمین کوبیده و روی آن را با گونی پوشانده بودند و یک فرقان هم در گوشه‌ای، کنار آنها بود و کاملا مشخص بود که خودشان آن را ساخته‌اند. زمانی که از آنها پرسیدم چرا اینجا جمع شده و چه کار می‌کنند گفتن که برای استفاده از اینترنت تنها جایی که آنتن می‌داده روی آن تپه بوده و اینگونه بود که در ابتدا اسم فیلم را «اینجا آنتن نمی‌دهد» گذاشتم شروع به نوشتن فیلمنامه کردم. کلا من روی اسم فیلم‌ و شخصیت‌‌ها حساس و برای این نامگذاری‌ها همیشه به دنبال دلیلی هستم. در عین حال کارهای من تکه‌هایی از زیست خودم است به همین علت خرده داستان‌های زیادی در فیلم‌هایم دیده می‌شود. وقتی که در کودکی برای تعطیلات از اصفهان به روستای زادگاه پدر و مادر می‌رفتیم، باند هلیکوپتری وجود داشت و چند سرباز آنجا بودند که بچه‌ها سر به سر آنها می‌گذاشتند و آنها هم طبیعتاً کلافه می‌شدند. همین داستان که از زیست خودم برآمده در این فیلم وجود دارد. پس از آن به این فکر کردم که اگر کودکی در یک منطقه محروم آرزویی متفاوت از دیگر کودکان داشته باشد و بخواهد خلبان شود چه اتفاقاتی برایش می‌افتد. پس از اینکه تصمیم گرفتم این فیلمنامه کوتاه را به یک فیلمنامه بلند تبدیل کنم در حین تحقیقاتی که برای انتخاب اسمش داشتم به تحقیقاتی در مورد سیستم‌های هلیکوپترها رسیدم و دیدم که خلبان‌ها کدی به نام ۷۶۰۰ دارند که وقتی ارتباطشان با برج مراقبت قطع می‌شود از این کد استفاده می‌کنند. به نظرم آمد که این با مسماترین اسمی است که می‌توان برای این فیلم گذاشت چرا که کاراکتر اصلی فیلم ما بمانی هم ارتباطش به خاطر نبود اینترنت و آمدن کرونا با دنیا قطع می‌شود.

قاب‌هایی که در طول فیلم می‌بینیم هر کدام به مثابه یک عکس است و فکر شده به نظر می‌آید.

از آنجایی که من در هنرستان هنرهای زیبا نقاشی خوانده‌ام، رنگ شناسی، ترکیب، توازن و کادر برایم بسیار مهم است، وقتی عکاسی می‌کنم هم ناخودآگاه به بک گراند اهمیت زیادی می‌دهم. برای همین خیلی دنبال لوکیشن می‌گردم مثلا جاده‌ای که در فیلم می‌بینید بسیار اهمیت داشت. همینطور مسئله جبر جغرافیایی که به مفهوم فیلم مرتبط بود هم در انتخاب لوکیشن اهمیت پیدا می‌کرد به خصوص که در یکی از دیالوگ‌های فیلم آقای اسیوند می‌گوید فکر نکنید که ما خنگ بودیم ما فقط  باید در جای دیگری به دنیا می‌آمدیم. اساسا این فیلم می‌خواهد بگوید که هر کجایی که به دنیا بیابی هر چقدر هم که سخت باشد باز می‌توانی موفق شوی همانطور که می‌بینیم بسیاری از افرادی که امروز در سطح یک علمی کشور ما هستند فرزندان مناطق محروم و دور افتاده بوده‌اند.

نحوه انتخاب بازیگران به چه شکل بود؟

سبک کاری من به این شکل است که دوست ندارم با بازیگران معروف و چهره کار کنم. وقتی یک بازیگر با نقشی شناخته می‌شود ممکن است مخاطب در نقش‌های مختلف باز او را با همان هویت ابتدایی به یاد بیاورد به همین علت دوست دارم بازیگر من اورجینال باشد و تا جایی که بتوانم هم سعی می‌کنم با بازیگر شناخته شده کار نکنم.  شاید حرف بزرگی باشد ولی مرگ سینمای من روزی است که از بازیگر چهره استفاده کنم و دوربینم را در محیط شهری بکارم. من بازیگرانم را در همان نگاه اول انتخاب می‌کنم مثلا برای نقش بمانی محمدرضا عرب‌جعفری به همراه دایی‌اش آمده بود وقتی از او پرسیدم گفت دایی‌ام آمده تست بدهد اما من او را برای نقش بمانی انتخاب کردم. معمولاً در هنگام تست‌ها به جمعی که برای تست آمده‌اند نگاهی می‌اندازم و در همان نگاه اول کاراکتری که نوشته‌ام را پیدا می‌کنم.

در سکانسی از فیلم مترسک‌هایی توسط کودکان ساخته می‌شوند که اشکال متفاوتی دارند. آیا طراحی این مترسک‌ها بصورت بداهه بود؟ 

در مورد شکل‌گیری مترسک‌ها باید بگویم از آنجایی که بداهه من خیلی قوی است معمولاً از آنچه که در اطرافم وجود دارد در ساخت ابزارهای کارم استفاده می‌کنم. مثلا همان جمجمه سگی که در یکی از صحنه‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرد را از اطراف لوکیشن پیدا کردم. معمولا بدون دکوپاژ کار می‌کنم و از آنجایی که تجسم فضایی خوبی دارم خودم را به دست لوکیشن می‌سپارم. البته دلیل دیگر این مسئله به مستند ساز بودنم برمی‌گردد به همین علت من لوکیشن را هدایت نمی‌کنم و اجازه می‌دهم لوکیشن مرا هدایت کند. برای ساخت مترسک‌ها هم همین کار را کردیم، تعدادی از عوامل را فرستادم و گفتم هر آنچه که در محیط اطراف پیدا می‌کنید بیاورید خلاصه هر کسی چیزی آورده بود و در نهایت همان‌ها را سر هم کردیم و با ماژیک چهره‌های خندان و خشمگین برای آنها کشیدم.

 سخن پایانی

بخش هنر و تجربه برای ما هنرمندان بیشتر امکانی برای مانور دادن است و چشم داشت و نگاه تجاری نسبت به آن نداریم. اما چون این کار برگزیده جشنواره رشد بوده و از آموزش و پرورش پروانه حمایتی دارد خوشبختانه از اول مهر از طریق سینمای سیار برای کودکان نمایش داده خواهد شد و امیدوارم که دوست داشته باشند. در انتها می‌خواهم از تمامی عوامل فیلم و آقای اوسیوند، خانم حمیرا ریاضی، آقای کرباسی و خانم افسانه احدی‌نژاد دستیار و برنامه‌ریز فیلم که بسیار تلاش کردند، همینطور از همه بازیگرانم تشکر کنم.

کارنگ کرباسی آهنگساز:  موسیقی این فیلم پست مدرن است

همکاری شما با آقای بهروز باقری چگونه شکل گرفت؟

من در فیلم قبلی آقای باقری که یک فیلم بلند به نام «سرآلیش» بود با ایشان همکاری کردم. برای این فیلم یک موسیقی افغانی لازم بود که با سازها، آواها و مدها و گام‌های افغانی ساختم ولی متاسفانه بخاطر یک سری مسائلی که بین من و تهیه کننده و خود آقای باقری و تهیه کننده به وجود آمد موسیقی مرا از فیلم حذف کردند. آقای باقری خیلی تمایل داشتند که موسیقی من روی فیلم باشد چون معتقد بودند موسیقی توانسته بیان فیلم را بسیار قوی‌تر کند. به هر حال در مورد آن فیلم یک تجربه کاری ناتمام داشتیم تا اینکه برای فیلم «۷۶۰۰» و همان زمانی که آقای علی اوسیوند به عنوان تهیه کننده و بازیگر از تهران تشریف آوردند همکاری من نیز با تیم آغاز شد و خدا را شکر از فیدبک‌های که تا به این لحظه دریافت کردم به نظر میاد که نتیجه این همکاری رضایت بخش بوده است.

آهنگسازان در مورد فیلم‌هایی که به ژانر کودک متعلق هستند بیشتر به چه مولفه‌هایی می‌پردازند؟

موسیقی فیلم «۷۶۰۰» از لحاظ ارکستراسیون، ژانر، هارمونیزاسیون، تکنیکال و تماتیک تا حدودی پست مدرن محسوب می‌شود. ما در این فیلم بچه‌ها را داریم و همینطور مسائلی مثل کرونا و تکنولوژی‌ای مثل موبایل که همگی به دوران فعلی مربوط می‌شوند و از سویی خود بافت روستا، اهالی، زن سالخورده و حتی خود آقای اوسیوند که نماینده‌ای از دوره قبل هستند را داریم. به همین علت من ترکیبی از کهن الگو و مدرنیسم را در نظر گرفتم و ساز سنتور، دف، تنبک و تنبک زورخانه را برای کهن الگو انتخاب کردم اما در موسیقی فیلم از سازهای امروزی و مدرن مثل ویولن، گیتار، گیتار الکتریک، هارمونیکا، پیانو، ترومپت و یک سری سازها و افکتهای دیگر که آن حالت کودکانه را برساند نیز استفاده کردم و برای آرزوها و روح‌ جمعی بچه‌ها هم از موتیف‌های آوایی استفاده کردم.

در موسیقی فیلم «۷۶۰۰» از تکنیک‌های لایت موتیف، افکتیو، مینیمالیسم و تم‌های شخصیت در ژانرهای کودک، کلاسیک، حماسی، ایرانی و الکترونیک استفاده شده است. مثلاً برای بمانی، همان شخصیت اصلی فیلم  دو ساز تعریف کردم یکی به همان زمان کودکی و حالش اشاره دارد و دیگری به آرزویی که در سر دارد. برای زمان حال بمانی ساز هارمونیکا را انتخاب کردم که آن حس کودکانه، بازی‌گوشی و ژانر کودک را برساند اما درون بمانی یک کاراکتری است که آرزوی خلبان شدن دارد درست مانند همه کودکان دیگر که هر کدام آرزویی دارند من برای این آرزو و آن جنبه از کاراکتر بمانی ساز ترومپت را در نظر گرفتم که هم حالت اپیک و رزمی دارد و هم حالت نظامی. آقای باقری خیلی خوب موسیقی را می‌شناسند و دف نیز می‌نوازند و من نیز خیلی با ایشان راحت هستم. فیلم‌هایی که ایشان می‌سازند اغلب کم دیالوگ و شاعرانه هستند و تصویر، رنگ و موسیقی در  این فیلم‌ها بسیار پراهمیت و بیانگر است. برای صحنه‌ای که معلم یک کره جغرافیای فلزی به بمانی می‌دهد و به او می‌گوید که آرزوهایت را جهانی ببین، گفتند که دوست دارم موسیقی این قسمت جهانی باشد به همین علت من هم از ساز سیتار از هند، سازهای کوبه‌ای آفریقایی، ساز ماندولین اروپایی و ساز پن فلوت آمریکایی استفاده کردم. در واقع موسیقی آن سکانس ترکیبی از سازهای و موسیقی چند قاره مختلف بود چرا که آرزوی بمانی یک آرزوی جهانی است. برای مادر بمانی که یک زن بیوه رنج کشیده است ساز ویولن را در نظر گرفتم که نوازندگی‌اش بر عهده خودم بود و ساز کارکتر مقابل ایشان که آقای اوسیوند هست از ساز سنتور و علاوه بر سازهای آکوستیک از یک سری صداهای الکترونیک و افکتیو برای فضاسازی و نمادی از آن فضای اقلیمی که فیلم در آن ساخته شده بهره گرفتم. همینطور برای بیان یک سری عناصر داستانی، حالات و احساسات در فیلم مثل حس ترس در زمانی که مسئله کرونا آشکار می‌شود با استفاده از موسیقی‌های افکتیو، تماتیک و  مینیمالیستی تلاش کردم تا موسیقی کار در خدمت عناصر درام ، فضاسازی و شخصیت‌پردازی باشد.

سخن پایانی

در یکی از صحنه‌های فیلم ما شاهد ارکستری متشکل از کودکان هستیم و من خیلی دوست دارم که اینجا تشکری از این کودکان داشته باشم چرا که خیلی زحمت کشیدند. آقای باقری ابتدا قصدشان این بود که چند ساز بیاوریم و زمانی که بمانی به عالم رویا فرو می‌رود فکر کند که به آرزویش رسیده و موزیسین شده است و از من خواستند برای این صحنه نیز یک موسیقی  اورجینال بسازم. من فراخوانی در اصفهان برای بچه‌های زیر ۱۲ سال دادم و از میان هنرجویان خودم و از کل اصفهان حدود ۱۰۰ نفر شرکت کرده، تست دادند و ۱۵ نوازنده کودک انتخاب شدند که همان سازبندی‌هایی که در موسیقی این سکانس می‌شنوید توسط این بچه ها به اجرا گذاشته شد و ما این موسیقی اورجینال را با بچه‌ها کار کردیم. البته تم‌ها و سازهای این موسیقی نیز در طول فیلم استفاده و بین سکانس‌ها و کاراکترها پخش شده است. این  موسیقی اورجینال یک هفته با این کودکان تمرین شد و سر لوکیشن آن را اجرا کردند.

حبیب تاجمیری بازیگر:  این کار یک فیلم ساده، خودمانی، هنری و دلی است

از نقش پردازی کاراکتر«قان قان» که دچار اختلالات ذهنی است بگویید.

این کاراکتر را آقای باقری بر اساس یک شخصیتی که دیده بودند برداشت و خلق کرده‌اند. با توجه به اینکه این کاراکتر به نوعی نمی‌توانست صحبت کند، بچه‌ها تنها کسانی هستند که با او خیلی رفیقند و تحویلش می‌گیرند به همین دلیل او هم بیشتر با بچه‌ها رابطه دوستی برقرار می‌کند تا بزرگسالان. زمانی که این کاراکتر را خواندم، خیلی خوشم آمد و سعی کردم که یک سری مشخصه‌ها به او بدهم و شخصیت‌پردازی کنم تا بتوانم او را به دنیای بچه‌ها نزدیک کنم.

 یعنی در واقع شما بیشتر کودک درون کاراکتر را مورد پرداخت قرار دادید؟

بله البته کمی هم سخت بود، به خصوص کار کردن با بچه‌ها چون چندان تعریفی از سینما نداشتند و نمی‌دانستند که بازیگری چیست و این کار را برای من کمی سخت می‌کرد. در روز‌های ابتدایی سعی کردم که با بچه‌ها ارتباط دوستی برقرار کنم و یک مقدار که گذشت تا جایی پیش رفت که شاید بچه‌ها آنقدر که دیگر بین هویت من و نقش فاصله‌ای در نظر نمی‌گرفتند، به من به عنوان یک آدم عاقل نگاه نمی‌کردند و فکر می‌کنم توانستم خودم را به عنوان کاراکتر «قان قان» به آنها بقبولانم.

نقش این دنیای کودکانه بر بازیگری چیست؟

دنیای بچه‌ها یک دنیای واقعی است و ما هر زمان بخواهیم به عنوان یک بازیگر خودمان را در یک کاراکتری قرار بدهیم اولین چیزی که می‌توانیم از آن الهام بگیریم دنیای کودکانه است. دنیای کودکان یک دنیای بی‌ غل و غش و یک دنیای رها است. یعنی کودک هر کاری که می‌خواهد انجام می‌دهد بدون اینکه هیچ ابایی داشته باشد و بدون اینکه بخواهد مثل یک بزرگسال از چیزهای پرهیز کند یا جور دیگری وانمود کند و خود خود واقعیش است و به نظر من خیلی خوب است. اگر ما بتوانیم به عنوان یک بازیگر به این دنیا دست پیدا کنیم موفق خواهیم بود. بیشترین تلاشی هم که من کردم این بود که بتوانم خودم را وارد دنیای کودکان کنم تا جایی که با من جر و بحث و یا قهر می‌کردند، من هم سعی می‌کردم در همان عالم کودکانه گاهی با آنها قهر کنم و این مسئله برایم چالش و جذابیت زیادی داشت.

موقعیت جغرافیایی و لوکیشن مسلما چالش برانگیز بوده، آیا گروه همدلی لازم برای تحمل این چالش‌ها را داشت؟

خوشبختانه عوامل کار بسیار خوب و همدل بودند و تهیه کننده کار آقای اوسیوند هم واقعاً تهیه‌کننده خوبی بودند و اصلاً کم نگذاشتند. خود آقای باقری کارگردان کار هم بسیار شریف هستند و با همه رفیق و صمیمی بودند و شاید همین همدلی بود که باعث می‌شد ما آن خستگی را احساس نکنیم. ما در طول روز پیاده‌روی‌های زیادی داشتیم، لوکیشنی که با توجه به خواست کارگردان انتخاب کرده بودند جای صعب العبوری بود و ما چند کیلومتر خاکی می‌رفتیم تا به لوکیشن مد نظر برسیم و خستگی خاص خودش را داشت. این گونه فیلم‌ها معمولا با هزینه‌های بالا ساخته نمی‌شوند، البته آقای اوسیوند تمام تلاش‌ها و توانشان را گذاشتند و این کار را ساختند و توانستند با تمام سختی‌هایی که بود این کار را به اکران بخش هنر و تجربه برسانند.

 سخن پایانی

در میان فیلم‌هایی که در سینمای ایران اکران می‌شوند و با بودجه‌های سنگین و حضور سلبریتی‌ها ساخته شده‌اند این کار یک فیلم ساده، خودمانی، هنری و دلی است. به نظرم بیننده‌ای که این کار را می‌بیند بی‌شک ضرر نمی‌کند چرا که یک کار صادق و شیرین و کاری با لحظات کمدی جذاب موقعیت می‌بیند. کاری که زور نمی‌زند که خودش را نشان دهد بلکه تمام سعی‌اش را کرده که خودش را به سادگی هرچه تمام‌تر نشان دهد و فکر می‌کنم نه تنها این کار، بلکه تمام عزیزانی که کارهای‌شان در بخش هنر و تجربه اکران می‌شود نیاز به حمایت بیشتر از سمت مخاطبان دارند چرا که انسان‌هایی هستند که با عشق و دل و جان کار می‌کنند.

مریم عظیمی

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است