روزنامه صبا

روزنامه صبا

کافه خاطره صبا؛ شهرام زرگر

آگاهانه دور بازیگری را خط کشیدم


در اتاقم در دوران نوجوانی نه عکس بازیگری و نه سینماگری نصب نبود و دغدغه‌اش را نداشتم و در سال 1380 آگاهانه دور بازیگری را خط کشیدم.

در سال های ابتدایی دهه هفتاد که به شدت نیاز به حضور و معرفی بازیگران جوان و مستعد و ستاره در سینمای ایران احساس می‌شد. جوانی قد بلند، خوش چهره و مسلط به بازیگری در فیلم دل و دشنه حضورش را به رخ کشاند. بازیگری که دل به بازیگری نبسته بود و بعد از مدتی کوتاه راهش را از بازیگری جدا و به دنیای ترجمه و نوشتن روی آورد. شهرام زرگر بازیگر گریزان از بازیگری بود که در دوران کوتاه بازیگری‌اش با کارگردان‌های مهمی مثل مهدی فخیم زاده، بهروز افخمی و مسعود جعفری‌جوانی همکاری کرد. مترجمی که در سالهای بعد تبدیل شد به دغدغه نمایشنامه دوستان با ترجمه روان و درخشان آثار نیل سایمون، آیرا لوین و چخوف و دیگران. به مناسبت روز ملی سینما با شهرام رزگر مروری داریم به چهار دهه دوران فعالیتش.

لیسانس بازیگری و فوق لیسانس ادبیات نمایشی دارید و این رویه در بازیگری و در ادامه با حضور در ترجمه و نشر نشان داد که دقیق به سراغ دغدغه‌هایتان رفته‌اید؟

هدف و علاقه‌ام در شروع هم نمایشنامه نویسی بود. اما دلائلی باعث شد که وارد بازیگری بشوم و کلا آدم کم رویی هستم و دو سالی در شغل ویزیتوری مسکن کار کردم تا کم رویی را از بین ببرم. در سال اول ورود به دانشگاه در خیابان رو به روی دانشگاه تهران راه می رفتم و عبدی‌پور دستیار مسعود جعفری‌جوزانی من را دید و به من گفت آیا به بازیگری علاقه دارم؟ و کارت دفتر جوزان فیلم را داد و یک ماه بعدش تصادفی طرف‌های جوزان فیلم بودم و ناگهان به یاد کارت افتادم و رفتم و متوجه شدم به دنبال بازیگر نخست فیلم «دل و دشنه» هستند و همان روز با من قرار داد بستند.

در ادامه هم در چند فیلم دیگر بازی کردید؟

هنوز دل و دشنه اکران نشده بود. فریدون شهبازیان که آهنگساز دل و دشنه بود بازی من را دیده بود و به وحید موسائیان که مسئول انتخاب بازیگران دشت ارغوانی بود من را معرفی کرد و همینطوری در سال ۱۳۷۳ دو فیلم پشت سر هم بازی کردم.

شما در فیلم کارگردانی چون جعفری‌جوزانی بازی کردید که در آن سالها جزو کارگردان‌های درجه یک و مهم سینما بود؟

بله، «شیر سنگی» و «جاده سرد» آثار متفاوت و خوبی بودند.

«دل و دشنه» یک وسترن حادثه‌ای با رویکرد بومی و ایرانی طبق گرایشات جوزانی به سینمای کلاسیک آمریکا در دهه‌های پنجاه و شصت میلادی بود؟

دل و دشنه یک وسترن ایرانی بود و دغدغه‌های جوزانی به عشایر و فرهنگ بومی را هم در این فیلم و هم در «مسیر تند باد» نشان داده شد.

دل و دشنه به لحاظ تولید، فیلم دشواری بود و باید سوارکاری و صحنه‌های مهیج و پر تحرک را انجام می‌دادید؟

در بیشتر زمان فیلم سوار اسب، ماشین و موتور بودم و در آن زمان  سوار کاری و رانندگی و موتور سواری بلد نبودم و همان موقع آموختم. با کسی اولین تجربه‌ام را انجام دادم که باعث شد خاطره خوبی از بازیگری داشته باشم.

 این مسئله برای کسی که دغدغه و عشق بازیگری ندارد مسئله مهمی است؟

در اتاقم در دوران نوجوانی نه عکس بازیگری و نه سینماگری نصب نبود و دغدغه‌اش را نداشتم و در سال ۱۳۸۰ آگاهانه دور بازیگری را خط کشیدم.

ارتباطتان در حال حاضر با دوستان بازیگر چگونه است؟

فقط با رامین ناصر نصیر ارتباط دارم. در سینما بحث اقتصادی‌اش خیلی بر سایر وجوهاتش غلبه دارد و مناسبات بر همین اساس تبیین می‌شود درست بر خلاف تئاتر و حوزه نشر.

آیا از بازیگری لذت نمی‌برید؟

هرشبی که بعد از فیلمبرداری به هتل می‌رفتم سکانس فیلمنامه همان روز را پاره پاره می‌کردم. این رویه بر خلاف منش سایر بازیگران است و آقای انتظامی می‌گفتند تمام فیلمنامه‌هایی که بازی کرده بودند را نگه می‌داشتند.

با این نگاهی که نسبت به بازیگری داشتید چرا بازیگری خواندید؟

مدیر گروهی به نام ابوالحسن کاخی داشتیم که استاد نمایشنامه نویسی هم بود. در ترم ۳ و ۴  که گرایش‌ها تعیین می‌شد نمایشنامه‌ای نوشتم که دو شخصیت در جزیره‌ای فراموش شده حضور و مناسبات خاصی داشتند. موقعی که این متن را خواندم، این استاد برآشفت و گفت هنوز غوره نشدی ادعای مویزشدن را داری و برای من نمایش ابزورد می نویسی. من آن موقع نمی دانستم ابزورد چی هست. به همین علت در زمان تعیین گرایش تحصیلی این استاد با من لج کرد و نگذاشت گرایش ادبیات نمایشی را انتخاب کنم. آن موقع که برای بازی در دل و دشنه انتخاب شدم ترم دو بودم و در دانشگاه این خبر مثل توپ ترکید و در جشنواره همان سال دو فیلم داشتم.

بازیگری به لحاظ مالی به طور حتم آورده‌های بیشتری نسبت به نوشتن و ترجمه دارد؟

در سینمای ایران تعداد آدم‌های درآمد بالا محدود و کم هستند. دستمزد دو فیلم اولم روی هم صد و پنجاه هزار تومان بود.

محمد متوسلانی نقش مقابل شما در «دل و دشنه» را در قالب یک شخصیت منفی و خونسرد به شایستگی بازی کرد. حضور متوسلانی برایتان چه آورده‌هایی داشت؟

شانس من در این فیلم آشنایی با جوزانی و همبازی شدن با محمد متوسلانی بود. او بازیگر خاص و ویژه‌ای است و در طول مدت فیلمبرداری درهتل با ایشان هم اتاق بودم وهمیشه در حال مطالعه بودند و بعد از مدتها دوباره ایشان را دیدم و خوشحال شدم. در «دل و دشنه» یکی از نقاط قوت فیلم پردازش شخصیت منفی با بازی ایشان بود.

در سریال «تنهاترین سردار» از جمله اولین کارهای دینی درباره امامان بازی داشتید. چگونه در این سریال با مهدی فخیم زاده همکاری کردید؟

کاملا تصادفی، در منزل علی دهکردی بودم و نیما بانکی هم حضور داشت و گفت برای این سریال پدرش در انتخاب بازیگر همکاری می کند و از من دعوت کرد و از من خواست به شهرک سینمایی برویم و روز بعدش رفتم و مهدی فخیم‌زاده از معیریان خواست من را گریم کند و بعد از اتمام کار از چهره‌اش مشخص بود از آن رضایت ندارد و می‌گفت هر کاری که در گریم چهره‌ات انجام می‌شود باز هم مهربانی‌اش حفظ می‌شود و نقش یکی از سرداران سپاه امام حسن را بازی می کردم که شخصیتی خشن و جسور داشت و این آدم با صلح امام حسن مخالفت و بر علیه امام قیام می کند.

در ادامه در دو فیلم اکشن و حادثه‌ای «عقرب» و «ارابه مرگ» بازی کردید. این تغییر رویه در ژانر برایتان چگونه شکل گرفت؟

«ارابه مرگ» تولید دفتر جوزان فیلم بود و آقای جوزانی من را دعوت کرد و به هر حال نمی‌دانم چطوری شد قبول کردم بازی کنم. روزهای آخر کار با لباس ارتشی نشسته بودم که کسی آمد و گفت از طرف فرحبخش آمده تا به دفترشان برویم. چون فردا روز انتخاب لوکیشن فیلم «عقرب» است و فرحبخش با افخمی برای انتخاب لوکیشن می‌روند. با همین تیپ خسته و لباس نظامی رفتیم دفتر و به محض ورود افخمی گفت خودش است و نقش مورد نظر با این ویژگی من همخوانی داشت. همان شب با من قرادی به مبلغ ۵۰۰ هزار تومان برای بازی بسته شد که در آن زمان رقم قابل توجهی بود.

فرحبخش جزو تهیه کنندگان منصف و حرفه‌ای سینما است؟

بسیار آدم خوش حساب و حرفه‌ای است و جزو معدود تهیه‌کنندگانی است که مدیوم سینمای بدنه را می‌شناسد. کار فرحبخش در فیلم‌هایش نود دقیقه سرگرم کردن مخاطب است.

بهروز افخمی بر اساس چه شرایطی از ادامه کارگردانی «عقرب» انصراف داد؟

همه چیز فیلمبرداری «عقرب» خوب پیش می‌رفت. مشکل از آنجایی شروع شد که فرحبخش بیش از مسئولیت‌هایش عمل می‌کند. یک عکاس با دقت است که به عکاس فیلمش می‌گوید چطور عکاسی کن و یک کارگردان در درونش وجود دارد که البته جرات نمی‌کند موقعی که قدکچیان و یا افخمی کارگردان هستند آن را بروز بدهد!

بیشتر این وجوه شخصیتش در قبال کارگردان‌های جوان بروز و ظهور پیدا می‌کند؟

بله، کل فیلمنامه نمای پی او وی شخصیتی بود که من بازی‌اش می‌کردم و افخمی و فرحبخش به این نتیجه رسیدند تماشاگر این نوع آثار نمی‌تواند با پی او وی ارتباط برقرار کند و رفتند به سراغ روایت خطی و اینطوری کار شروع شد و بیس فیلم بر تلاش من برای نجات جان جمشید آریا(هاشم‌پور) استوار شد. نکته دیگر نبود فیلمبردار مورد علاقه افخمی یعنی نعمت حقیقی بود و چالش مهم بین افخمی و فرحبخش برای تایم روزانه فیلمبرداری بود که فرحبخش رضایت نمی‌داد در طول روز فقط یک دقیقه و کمتر با کندی و طمانینه فیلمبرداری شود و افخمی حین کار زاویه پیدا کرد.

از همان روز اول که خبر تولید فیلم افخمی در پویا فیلم در رسانه‌ها اعلام شد خیلی‌ها به این همکاری و موفقیتش تردید داشتند؟

همه این را می‌گفتند و بهروز افخمی بر اساس لج مهندس ضرغامی آمد این فیلم را ساخت و در یک غروبی در سکانسی که کنار دریا فیلمبرداری انجام می‌شد این چالشها بین او و فرحبخش آشکار شد و من و جمشید آریا مشغول تمرین بودیم و تمرین‌ها مورد رضایت افخمی از کار در نمی‌آمد و فرحبخش هی می گفت زودتر بگیریم و افخمی می‌گفت بیا شما بگیر و خونسرد پیاده رفت طرف هتل و فرحبخش گفت می‌گیریم. جمشید آریا با ادامه فیلمبرداری در غیاب افخمی مخالفت کرد و او هم رفت به طرف هتل و فرحبخش از این وضعیت ناراحت شد.

شما چه عکس‌العملی نشان دادید؟

من کاری نکردم. بزرگان در این قضیه ورود کردند. اینکه بازیگری که از سینمای اکشن می‌آید از کارگردانی مثل افخمی که رویکرد دیگری در فیلمسازی دارد حمایت کند نکته جالبی بود. از فردا افخمی دکوپاژ را می‌نوشت و فرحبخش به همراه فیلمبردار کار را ادامه دادند و افخمی قهر نکرد که برود تهران. موقع برگشت افخمی هم با ما برگشت و حرفه‌ای عمل کرد و گفت اگر اینکار را نمی‌کرد فیلم نمی‌توانست به جشنواره برسد. بعدا شنیدم که مشکل افخمی این بود که راش‌ها حین فیلمبرداری به تهران می‌آمد و بدون اجازه افخمی رافت کات توسط ژورک انجام شده بود. در حالی که معمولا فیلمهای افخمی در تدوین با نظارت او است که سر و شکل به خودشان می‌گیرند.

بعد از دور شدن از بازیگری یک دوره بسیار موفقیت آمیز با حمید امجد در نشر نیلا را شروع کردید؟

الان هم با هم همکاری داریم. سال ۷۷ بعد از قبولی در دوره ارشد در دانشگاه همچنان بازی می‌کردم و کار آخرم با مهرداد خوشبخت بود که برایم دوست داشتنی است و در حین سپری کردن دوره ارشد با خودم تصمیم گرفتم دور بازیگری را خط بکشم و زیاد هم مناسبات درون بازیگری در سینما را دوست نداشتم و هیچ وقت پشت صحنه هیچ فیلمی نرفتم و به تهیه کننده‌ای هم زنگ نزدم که فلان مناسبت را تبریک بگویم. با هیچ عواملی در سینما صمیمی نمی‌شدم و اصلا با گریم در فیلمهای رئال زاویه داشتم و غیر ضروری می دانستم‌شان و قرار نبود که فیلم تیم برتونی بسازیم که گریم نیاز داشته باشد. تا به امروز بیش از ۲۲ عنوان کتاب چاپ شده و ۱۵ عنوان توقیف شده دارم. الان هم سالی یکی – دو بار بیشتر سینما نمی روم.

روند آشنایی‌تان با نشر نیلا چگونه بود؟

با حمید امجد دوست بودم و اولین کار مشترک ترجمه من و رامین ناصرنصیر در نیلا منتشر شد و من به شوق آمدم و تمرکزم روی ترجمه شد.

از ترجمه به شوق می‌آمدید؟

بله و کارم را با علاقه و عشق ادامه دادم.

 انتخاب‌های‌تان در ترجمه درست و هوشمندانه بود و متن‌های نویسنده‌ای مثل نیل سایمون را که بسیار سبک نوشتاری‌اش با ذائقه کتاب خوان ها و هنرمندان ایرانی همخوان است را انتخاب کردید؟

سایمون بر خلاف نظر دوستان وزارت فرهنگ که مجوز نشر چند کارش را نمی‌دهد بسیار اخلاق گرا است .

کدام متن‌ها؟

اجازه چاپ مجدد «عاقبت عشاق سینه چاک» را نمی‌دهند. با توجه به تعدد ارتباط بین شخصیتها در این اثر ته کار، سایمون می‌خواهد مطرح کند که خانواده امن‌ترین جای دنیا است. روحیه و فضای زیست امریکایی دهه شصت و هفتاد میلادی در کلیت اخلاق گرا بود.

این قضیه که برای ترجمه کتابی ماهها و سالها زحمت می کشید و با مشکلاتی مثل ممیزی و سایر قضایا مواجه هستید و در آخر هم تیراژش آن زیر هزار نسخه است آزارتان نمی‌دهد؟

از سال ۵۸ کتاب جمع می‌کنم. کتاب‌های نشر نیل و تیراژشان را در دهه چهل نگاه می کنم زیر سه هزار و خرده‌ای نبود. کم شدن تیراژ کتاب واقعا خجالت‌آور است.

انتخاب‌های هوشمندانه‌ای از ترجمه نویسندگانی مثل آیرا لوین (اتاق ورنیکا) دارید. بر اساس چه ویژگی‌هایی برای ترجمه انتخاب می کنید؟

من همیشه بر اساس انتخاب خودم کتاب ترجمه می کنم و همین اتاق ورنیکا بارها تجدید چاپ شده است و بارها در تئاتر هم نمایش بر اساسش روی صحنه رفته است. هفته پیش خدمت آقای شاطریان ( نشر بیدگل) بودم و جدیدترین کارم را که از آیرا لوین است برای چاپ آماده‌اش کردم.

آیا الان نویسنده مورد نظرتان برای ترجمه آیرا لوین است؟

بله، تمرکزم روی ترجمه مجموعه آثار لوین است.

بر اساس کتاب «چند چرک نویس چروکیده» شما چند باری در تئاتر نمایش‌هایی روی صحنه رفته است. چقدر از این اقتباس‌ها راضی هستید؟

آن جوری که فکر می‌کردم این کتاب دیده نشد و نمی‌دانم چرا این اتفاق افتاد. این کتاب حاصل یک ضرورت بود. تصادفی پیشنهاد ساخت برنامه تلویزیونی در شبکه ۴ داشتم و تهیه کننده پیشنهاد استفاده از کتاب «پزشک نازنین» را برای این برنامه داد و می‌خواست این برنامه در همین حال و هوا باشد و گفتم این کتاب ظرفیت ساخت ۵ برنامه را دارد و ما ۱۳ برنامه داریم و خواست که خودم متن‌های بعدی را بنویسم و در ظرف ده روز ۸ متن دیگر را نوشتم و ساخت شروع شد و این شد ماحصل کتاب «چند چرک نویس چروکیده» که بعدا چاپش کردم.

این مسئله که یک نمایشنامه توسط دو مترجم ترجمه می شود را چگونه ارزیابی می کنید؟

کار درستی است و عیبی ندارد. من و آهو خردمند هر دو ترجمه‌ای از «پزشک نازنین» داریم و ترجمه ایشان منبعث بر نگاهشان است.

شما با اصغر فرهادی و پریسا بخت‌آور هم دانشگاهی بودید. به چه دلیل کار مشترکی نداشتید؟

اصغر فرهادی ورودی ۷۰ و من ورودی ۷۱ بودم. او ادبیات نمایشی می‌خواند و من بازیگری. فرهادی، فروتن و همسرشان نغمه ثمینی و تعدادی دیگر از دوستان جزو دانشجویان خوش آتیه و مستعد سال ۷۰ بودند. در آن دوران می شد نبوغ را در خیلی از دانشجویان دید. یکی از کسانی که نمی شد پیش بینی کرد که اینقدر موفق خواهد شد اصغر فرهادی بود. ایشان در تمام مدت دانشجویی محجوب و خلوت گزین بود و تنها یک نمایشنامه با عنوان «ماشین نشین‌ها» را کارگردانی کرد و کمتر می نوشت. چند وقت بعد موقع بیرون آمدن از دانشگاه  حوالی میدان انقلاب فرهادی را دیدم و بعد از سلام و علیک گفت خدمت استاد عباس جوانمرد بودم و این برایم جالب بود که جوانمرد، فرهادی جوان را پذیرفته است و حتما فرهادی تفکراتش از جوانمرد تاثیراتی پذیرفته است. چند سال بعد موقعی که جوانمرد به ایران آمد و ایشان را در دانشگاه دیدم و خاطره فرهادی را برایش بازگو کردم و گفت همان موقع استعداد بزرگی را در فرهادی دیده است.

در آن دوران رفاقتی با فرهادی نداشتید؟

فقط در حد سلام و علیک ارتباط داشتیم. یادم می آید پریسا بخت‌آور برای واحد مبنای کارگردانی باید چند نفر را برای کارشان (نمایش نقص) نوشته یونسکو انتخاب می‌کرد و من یکی از این انتخاب شدگان بودم.

 

احمد محمد اسماعیلی

There are no comments yet