روزنامه صبا

روزنامه صبا

گفتگوی صبا با عوامل نمایش «حرمان»؛

امید؛ آخرین بارقه هستی بخش


نمایش «حرمان» که به زندگی و چالش‌های سه جوان می‌پردازد به روزهای پایانی اجرا در سالن شماره ۳ شهرزاد نزدیک می‌شود.

نمایش «حرمان» به نویسندگی افسانه بخشی‌فرد و کارگردانی سیدمحمد‌صادق سیادت که به زندگی و چالش‌های سه جوان می‌پردازد به روزهای پایانی اجرا در سالن شماره ۳ شهرزاد نزدیک می‌شود. این نمایش با بازی محمد کرمی، ملیکا افسری‌راد، محمدحسن هاشمی، نازنین آرین‌دوست، زهرا شجاعی، مجتبی مجیدی، امیرعباس باقری از بحران‌ها و چالش‌های کمتر دیده شده مجازی، عاطفی و اجتماعی جوانان می‌گوید. در ادامه گفت‌وگوی خبرنگار صبا با عوامل این نمایش را می‌خوانید.

سید محمدصادق سیادت، کارگردان: این اثر یک درام اجتماعی است

با توجه به اینکه شما از همکاران قدیمی ما در رسانه هستید اجازه بدهید که این گفت‌وگو را با نحوه ورود شما به تئاتر و فعالیتتان در این زمینه آغاز کنیم.

من از سال ۹۵ وارد عرصه تئاتر شدم و کارگردانی را از سال ۹۶ و با نمایشنامه خوانی آغاز کردم پس از اینکه چند نمایشنامه خوانی کارگردانی کردم سراغ اجرای عموم آمدم و سال ۱۴۰۰ اولین تجربه اجرای عمومم را پشت سر گذاشتم و پس از آن هم در زمینه فیلم کوتاه فعالیت‌هایی داشتم تا امروز که با نمایش «حرمان» روی صحنه هستیم. اما تحصیلاتم در این زمینه به صورت شرکت در دوره‌های کارگردانی در موسسه همای سعادت و انجمن سینمای جوان و دوره‌های آموزشی از این دست بوده است.

 همکاری با نویسنده اثر خانم بخشی‌فرد چگونه شکل گرفت؟

خانم بخشی‌فرد سال ۹۸ و در نمایشنامه خوانی «از جهنم تا گولاگ» بازیگر من بودند و آشنایی ما به آن نمایش برمی‌گردد اما این همکاری ادامه پیدا کرد و در همه نمایشنامه خوانی‌ها، اجرا و فیلم‌هایی که کار کردم از ایشان کمک می‌گرفتم، اگر امکانش فراهم بود ایشان می‌آمدند و اگر نمی‌توانستند نیز به من مشاوره می‌دادند. ایده اولیه نمایشنامه «حرمان» نیز متعلق به من بود یعنی یک ایده خیلی خامی داشتم و نیاز داشتم که یک نویسنده آن را کامل بنویسد و بر اساس چیزی که اصولی است ایده را پیاده کند. در همین زمینه با خانم بخشی‌فرد جلسات زیادی گذاشتیم حتی در پیش تولید کار ما چهار بار متن را به صورت خیلی گسترده تغییر دادیم تا اینکه به این متن رسیدیم. در ابتدای کار قرار بود که اسم نمایش «حرف‌ها» باشد و مونولوگی باشد از پسری خطاب به کسی که در زندگی‌اش بوده است اما رفته رفته دیدیم که اگر این مونولوگ را تبدیل کنیم به چیزی که امروز روی صحنه است برای مخاطب بسیار جذاب‌تر خواهد بود.

 تمرینات کار از چه زمانی استارت خورد و چقدر زمان برد؟

تمرینات کار از دی ماه سال گذشته آغاز شد و حول و حوش ۱۰ ماه زمان برد. در این مدت به خاطر همین زمان زیادی که تمرین‌ها برد و مشکلاتی که در فضای تئاتر وجود دارد بسیاری از دوستان به این گروه اضافه و بسیاری نیز جدا شدند تا اینکه  مرداد ماه با آقای رادمنش به عنوان تهیه کننده جلسه‌ای داشتیم و تصمیم گرفتیم که کار را زودتر به اجرا برسانیم و همین کار را هم انجام دادیم.

 از آقای علی ابراهیمی به عنوان مشاور کارگردان  نام برده شده. لطفاً برای مخاطبان از اینکه ایشان چه سبقه هنری دارند و اینکه همکاریتان به چه شکل بود بگویید.

علی ابراهیمی کارگردان سینما و فیلمنامه‌نویس هستند که در حال حاضر در انجمن سینمایی جوان تهران تدریس می‌کنند و من هم افتخار آشنایی با ایشان را از کلاس‌های فیلمنامه‌نویسی انجمن داشتم. در روزهای ابتدایی تمرین موضوع این نمایش را با ایشان مطرح کردم و مشاوره‌های به شدت جذابی از سمت ایشان دریافت کردم. آقای ابراهیمی واقعاً همه جا همراه بودند هم در بازی بازیگران، هم در مورد متن و کارگردانی و میزانسن مشورت می‌دادند و  در حال حاضر نیز هر شب در اتاق فرمان هستند و می‌توانم بگویم که ایشان یکی از بزرگترین کمک‌های زندگی من در طول این چند سالی که کار می‌کنم بوده‌اند. البته ایشان جوایز متعدد بین‌المللی و داخلی دارند و واقعاً افتخار دادند که کنار من بودند.

 با توجه به اینکه در این چند سال به واسطه شغلتان با گروه‌های تئاتری، همینطور فعالین این عرصه آشنایی و همکاری داشته‌اید آیا از این دوستان نیز کمک و مشاوره گرفتید؟

حقیقتش خیلی تلاش کردم که با دوستان تئاتری زیادی ارتباط و در این راه از آنها کمک بگیرم که البته بسیاری از آنها به من کمک کردند. اما فکر می‌کنم یک اتفاق عجیب و غریبی در فضای تئاتر  هست، اتفاقی که من هیچ  وقت دلیلش را نفهمیدم اینکه تعدادی از فعالین این عرصه اصلاً نمی‌خواهند که چنین کمکی وجود داشته باشد و می‌خواهند فرد مقابل در همان جایگاهی که هست بماند و رشد نکند. خب من در فضای فیلم کوتاه و سینما نیز فعالیت می‌کنم و برایم بسیار عجیب است که فقط این مسئله را در فضای تئاتر می‌بینم خوشبختانه تعداد این افراد زیاد نیست اما به هر حال در روحیه آن گروه و انگیزه کسانی که کار می‌کنند تاثیرگذار است. تمامی اعضای گروه من جوان هستند و فکر می‌کنم اگر یک میانگین سنی از این گروه بگیریم به زیر ۲۵ سال می‌رسیم ما جوانانی هستیم که حدود ۱۰ ماه تلاش کرده‌ایم تا به این نقطه برسیم، تهیه کننده ما برای اولین بار است که در تئاتر سرمایه‌گذاری کرده است چرا من باید از جانب یک کارگردان با تجربه بشنوم که این اتفاق و رشد نباید برای یک گروه جوان رخ بدهد؟! این واقعا برام سوال برانگیز است. من فکر می‌کنم که باید از پیشکسوتان‌مان در عالم تئاتر بیشتر انگیزه بگیریم تا مدام تئاتر کار کنیم و نمی‌دانم چرا باید رفتاری ببینیم که باعث پشیمانی ما، تهیه کننده و بازیگران کارمان شود. حس می‌کنم تعداد کمی که این حرف‌ها را می‌زنند می‌خواهند تئاتر را در همین نقطه‌ای که هست نگه دارند آنها می‌خواهند انسان‌ها پیشرفت نکنند و با این کار به فضای تئاتر و روند رشد تئاتر ضربه می‌زند یعنی این ضربه صرفاً به من صادق سیادت نیست بلکه به همه تئاتر است.

 انتخاب بازیگران کار بر چه اساس انجام شد؟

من خیلی دوست داشتم که این کار را با رفقای صمیمی‌ام اجرا ببرم و در روزهای ابتدایی تمرینات نیز همین گونه بود و همه کسانی انتخاب شده بودند دوستان صمیمی‌ام بودند. اما رفته رفته هرچه پیش رفتیم به خاطر  مشغله‌های کاری تداخل ایجاد می‌شد و ما مجبور به تغییر دادن بازیگران می‌شدیم و در نهایت به این نتیجه رسیدیم که معیارمان برای انتخاب بازیگر حس باشد و اصلاً دیگر به رفاقت‌مان و ثابت ماندن گروه فکر نکنیم. در نهایت بر این مبنا که آیا این بازیگر توانمند است و می‌تواند آن حسی که ما مد نظر داریم را انتقال بدهد یا نه او را انتخاب می‌کردیم و بعد از انتخاب بازیگران در انتخاب عوامل کار نیز مهمترین چیزی که مد نظر قرار دادیم اخلاق بود، چیزی که برای من بسیار مهم بود و می‌خواستم همه عوامل این کار جدای از اینکه سابقه کاری داشته باشند یا نه، اخلاق حرفه‌ای داشته باشند و خوشحالم از اینکه این مهم در تمام اعضای این گروه دیده می‌شود و همه آنها در حرفه‌ای‌ترین وضعیت ممکن با یکدیگر و گروه‌های دیگر رفتار و تعامل می‌کنند و اتفاق قشنگی را هر شب در سالن شماره ۳ شهرزاد رقم می‌زنند.

 در این روزها که اغلب گروه‌های جوان با چالش‌هایی در زمینه تامین تهیه‌کننده و سرمایه‌گذار روبرو هستند آیا شما هم چالشی در این زمینه داشتید؟

آقای محمدحسن رادمنش از دوستان ما بود و در چند ماه اخیر سر تمرین حاضر شدند و چند جلسه خصوصی با هم گذاشتیم و پس از صحبت‌هایی که انجام شد به این توافق رسیدیم که این اجرا را روی صحنه ببریم. در واقع همین دوستی باعث شد که مذاکرات اولیه برای اجرای این اثر شکل بگیرد. ایشان با این رویکرد وارد فضای تئاتر شدند که من دوست دارم جدای از سرمایه‌گذاری از نسل جوان حمایت کنم و به نظرم این اتفاق را نیز به بهترین شکل ممکن انجام دادند و انسان بزرگواری هستند. هر روزی که ایشان در سالن می‌بینم چه آن روز فروش خوبی داشته باشیم یا بالعکس حس داشتن یک پشتوانه محکم را به من می‌دهند و دلم قرص می‌شود و خوشبختانه این حسی است که تمام اعضای گروه دارند چون آن تعامل لازم برقرار است و ایشان به عنوان یک حامی و حمایتگر وارد این گروه شده‌اند.

 با توجه به اینکه به روزهای آخر اجرای‌تان نزدیک می‌شوید بازخوردها تا این لحظه چگونه بوده است؟

این اثر یک درام اجتماعی است و برخلاف بسیاری از تئاترهایی که امروز روی صحنه است قرار نیست که مخاطب را بخنداند بلکه قرار است یک ساعت او را به فکر فرو ببرد و بگوید جوان‌هایی که خیلی راحت در طول روز در خیابان از کنار ما رد می‌شوند ممکن است یکی از این مشکلات را داشته باشند. امروز از هر ۱۰ جوان ما هشت جوان با مشکلات روحی دست و پنجه نرم می‌کنند که منشا هر کدام از این مشکلات نیز متفاوت است. این متن زیر لایه‌های مختلفی دارد و به آسیب‌های اجتماعی مختلفی اشاره می‌کند و این باعث می‌شود برخی از مخاطبان کار را نپسندند. همانگونه که وقتی اسم حرمان می‌آید و معنی حرمان که ناامیدی است را می‌بینند از آمدن به سالن پشیمان می‌شوند و در نهایت وقتی وارد سالن می‌شوند نیز با یک فضای تراژیک روبرو هستند. در یکی از اجراها یکی از مخاطبان در میانه اجرا از سالن خارج شد وقتی دلیلش را از او پرسیدم گفت که من به اندازه کافی غم و اندوه دارم و شما آن را بیشتر می‌کنید. فکر می‌کنم کم بودن طاقت برخی از مخاطبین باعث شد تا تقسیم بندی مخاطبین ما اینگونه باشد که یک سوم ترجیح بدهند این ناراحتی را نبینند و نشنوند اما خدا را شکر قالب مخاطبین ما یعنی حدود دو سوم آنها کار را می‌پسندند و راضی هستند و اکثر آنها می‌گویند که با روایت و حکایت کاراکترها اشک ریخته‌اند. البته من هیچ وقت دوست نداشتم که عامل اشک ریختن کسی باشم اما امروز وقتی اشک مخاطبی را روی صورتش می‌بینم خوشحال می‌شوم چرا که فکر می‌کنم توانسته‌ام آن پیامی که در نمایشنامه وجود دارد را به مخاطب انتقال بدهم و بگویم که چه چیزی در ذهن کارگردان و نویسنده این نمایش بود که باید مخاطب درکش می‌کرد.

با توجه به موضوع تراژیک اثر که خودتان به آن اشاره کردید آیا بهتر نبود که یک محدودیت سنی برای مخاطبان اعمال شود؟

حقیقتش ما از همان ابتدا هم در تیوال و هم به سالن اعلام کردیم که مخاطب بالای ۱۲ سال را پذیرا هستیم اما برخی از مخاطبین خودشان اصرار دارند که فرزندشان را به دیدن این اجرا بیاورند و مسئول ورودی سالن و مسئول گروه واقعاً نمی‌توانند مانع خانواده شوند. اما ما آن چیزی که باید را هم در تیوال نوشته‌ایم و هم به سالن آن را اعلام کرده‌ایم چون حقیقتا برخی از بخش‌های کار و صحنه‌هایی که وجود دارد مناسب یک بچه زیر ۱۲ سال نیست و می‌تواند برای او ترسناک باشد.

نام «حرمان» از کجا آمده است؟

حرمان به معنای فردی است که به انتهای ناامیدی رسیده است. سر یکی از تمرین‌ها بود که در یک گفت‌وگویی که با نویسنده کار داشتم این صحبت مطرح شد که هرچند پایان کار به امید ختم می‌شود اما این سه کاراکتر در زندگی‌شان به ناامیدی رسیده‌اند. یکی از آنها همان ابتدای نمایش می‌گوید دلم می‌خواهد که بمیرم و نمی‌خواهم ادامه بدهم، دیگری هیچ امیدی به جلسه تراپی ندارد چرا که طناب دار و اعدام انتظار او را می‌کشد و سومین نفر نیز تا پای خودکشی رفته است. بنابراین خواستیم نامی باشد برای کسانی که به انتهای ناامیدی رسیده‌اند و از آنجا بود که نام «حرمان» توسط نویسنده کار پیشنهاد داده شد چون کاراکترهای این نمایش به ته ناامیدی رسیده‌اند و با یک کلمه به ظاهر خیلی ساده‌ی «امید» به زندگی برمی‌گردند امیدی که اتفاقات بزرگی را به سرانجام می‌رساند و معجزه می‌کند.

 پیش از شروع اجرا به این نکته اشاره می‌شود که داستان این نمایش بر اساس واقعیت است در این مورد بگویید.

هر سه داستانی که مخاطب تماشا می‌کند واقعی‌ و این سه نفر از دوستان نزدیک من و نویسنده کار هستند. فکر می‌کنم پروسه مستندسازی و این مکالمات ما با این دوستان نزدیک به دو هفته طول کشید. ناگفته نماند که متن جزئیات بسیار زیادی داشت و به اتفاقات تلخی از زندگی این سه کاراکتر می‌پرداخت که بر اساس نظر خانم بخشی حذف شد چون ما به این نتیجه رسیدیم که مخاطب از یک حدی بیشتر توان تحملش را ندارد. در حقیقت این سه داستان بسیار تلخ‌تر از آن چیزی است که مخاطب روی صحنه می‌بینند و فکر می‌کنم که مخاطب باید بداند که این زندگی عادی جوانانی است که امروز بین ما زندگی می‌کنند درست مثل همین سه کاراکتر که خودشان هم تئاتری هستند.

 سخن پایانی

واقعیت‌ها را باید دید و به بهانه اینکه روزگار تلخ است و باید سراغ نمایش‌هایی رفت که حداقل کمی ما را بخنداند نباید چشممان را به روی واقعیت‌ها ببندیم. تئاتر رسالت دارد و رسالتش رساندن پیام و مفهوم به مخاطب است حال مخاطب ما می‌تواند یک مسئول یا یک فرد عادی باشد. در حقیقت مخاطب ما همه هستند همه آدم‌هایی که امروز در ایران یا در جهان نفس می‌کشند. همه انسان‌ها لحظات عاشقانه و غمگینی را تجربه کرده‌اند اما آن کلمه به ظاهر ساده امید واقعا بسیاری از انسان‌ها را در دقیقه ۹۹ زندگیشان نجات داده است. امیدوارم که مخاطبان بیایند و این نمایش را ببینند و چه خوب و بد روی کار ما نظر بدهند و اتفاقات زیبایی برای جوان‌ترها در این مسیر رقم بخورد.

ملیکا افسری راد بازیگر: دنیای بازیگری خیلی بزرگ است

از  ورودتان به عرصه بازیگری و تحصیل در این زمینه بگویید.

حدود ۸ سال پیش بود که اولین دوره کلاس بازیگری‌ام را در ورکشاپی ۵ جلسه‌ای با آقای بهرام افشاری گذراندم و از طریق یکی از دوستانم در همان ورکشاپ با آموزشگاه پانیذ آشنا شدم و یک دوره هم آنجا گذراندم. پس از آن دوره‌ای را نزد آقای ابراهیمیان و در خانه آوا گذراندم و در حال حاضر نیز مشغول آموزش دیدن در دوره‌های آقای کیومرث مرادی هستم و واقعاً از هر کدام از اساتیدم چیزهای زیادی آموختم. در حال حاضر نیز از آنجایی که جزو شاگردان قدیمی آموزشگاه پانیز بودم و به سوابق و توانایی‌ام آگاهی دارند در خود آموزشگاه پانیز به بچه‌های خردسال و دبستانی تئاتر آموزش می‌دهم.

ما در ابتدای نمایش شما را می‌بینیم اما تا لحظات پایانی کار دیگر روی صحنه نمی‌آیید، این زمان در پشت صحنه چگونه سپری می‌شود؟

واقعیتش من در پشت صحنه در گوشه‌ای می‌نشینم و سعی می‌کنم که هم به کاراکتری که بازی می‌کنم یعنی تامارا فکر کنم و هم کمک دوستانی باشم که می‌خواهند پیش از من روی صحنه بروند به خصوص که فضای پشت صحنه ما کوچک و شرایط کمی دشوار است و صرفاً دو فضای کوچک در دو طرف صحنه داریم و همین چالش‌هایی را برای بچه‌هایی که مدام باید ورود و خروج داشته باشند و لباس عوض کنند سخت می‌کند و این کوچک بودن فضا هم به خاطر دکور حجیمی است که اجرای پیش از ما دارد. اما خوشبختانه هم انرژی بچه‌ها در پشت صحنه بسیار خوب است هم این که حواسمان به یکدیگر هست.

 تامارا دختر کوردی است که دو بار مهاجرت را تجربه می‌کند و هر دو بار هم با اتفاقات تراژیکی مواجه می‌شود اما از هر دو اتفاق در نهایت قدرتمندتر از قبل بیرون می‌آید کمی از پرداختتان به این کاراکتر بگویید.

وقتی متن را خواندم و در مورد آن با کارگردان صحبت کردم اولین چیزی که راجع به این کاراکتر به اطرافیانم گفتم این بود که بزرگترین تفاوت تامارا با من این است که بر عکس من بسیار قوی است و هر زمان که راجع به این کاراکتر می‌نویسم به این فکر می‌کنم که کاش ملیکا ذره‌ای مثل تامارا قوی بود چون این حجم از قدرتی که او دارد برای خود من بسیار عجیب بوده و هست. بنابراین بیش از همه همین قدرت تامارا برای من چالش برانگیز بود و تمام قدرتش نیز به حسی برمی‌گردد که او از خانواده‌اش یعنی پدر، مادر و برادرش می‌گیرد.

آموزش دیدن در امر بازیگری را تا چه حد مهم می‌دانید؟

شاید برخی از اطرافیانم بودند که پس از چند کلاس آموزشی به این نتیجه رسیدند که دیگر همه چیز را بلدند و به آموزش دیدن ادامه ندادند. اما من فکر می‌کنم که دنیای بازیگری خیلی بزرگ است و من در این دنیا به اندازه یک ذره هستم و هنوز جا دارم که یاد بگیرم و فکر می‌کنم هر کسی که وارد این حرفه می‌شود برای یاد گرفتن و آموزش دیدن خیلی جا دارد و در این حرفه هیچ وقت نمی‌توان گفت که من همه چیز را می‌دانم و تکمیل شده‌ام.

 

مریم عظیمی

 

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است