روزنامه صبا

روزنامه صبا

گفتگو با عوامل یک نمایش؛

ترکیبی از خیال و واقعیت…


نمایش «مشتبا، داداش صیغه‌ای حسین آدیداس» در سبک سورئال اجرا می‌شود و با استفاده از عناصر دراماتیک به ابعادی از زندگی مجتبی محرمی و حسین کریمی‌پور می‌پردازد

این روزها نمایش «مشتبا، داداش صیغه‌ای حسین آدیداس» به نویسندگی کهبد تاراج، کارگردانی ارسطو خوش رزم و با بازیگری کهبد تاراج و حمیدرضا محمدی در سالن سایه تئاتر شهر روی صحنه است. این نمایش در سبک سورئال اجرا می‌شود و با استفاده از عناصر دراماتیک به ابعادی از زندگی مجتبی محرمی و حسین کریمی‌پور می‌پردازد. در ادامه گفت‌وگوی خبرنگار صبا با عوامل این نمایش را می‌خوانید.

کهبد تاراج، نویسنده و بازیگر: دوست داشتم تلفیقی از خیال و واقعیت داشته باشیم.

به یاد دارم که در مصاحبه قبلی مان حین اجرای نمایش «طیب» در مورد اجراهای تئاتر شهر گلایه‌مند بودید.

بله من بعد از ۴ سال به تئاتر شهر آمده‌ام و آخرین اجرایم در تئاتر شهر سال ۹۹ بود خوب ما مشکلاتی با مدیریت پیشین داشتیم که حل نشد و گروه‌مان نتوانست به مدت۴ سال در تئاتر شهر اجرایی داشته باشد. البته دوره مدیریت ایشان دو سال بود اما هر سال هم نمی‌شود در تئاتر شهر اجرا رفت. خوشبختانه از سال گذشته تا به امروز سه اثر نمایشی در تئاتر شهر داشتیم و دو اثر دیگر نیز آماده داریم که مجموعاً به ۵ اجرا خواهد رسید اما پس از سال ۹۹ که نمایش «یاماها» را به عنوان کارگردان روی صحنه بردم در هیچکدام از این سه اثر به عنوان کارگردان حضور نداشتم بلکه به عنوان بازیگر و نویسنده اجرایم روی صحنه رفته است. حال صحبت‌هایی انجام شده که اگر ممکن باشد بتوانم نوبت اجرایی در سال آینده داشته باشم چرا که به هر حال تقاضا برای اجرا در تئاتر شهر بالاست.

با توجه به همان رویه خاصی که شما در آثارتان دارید این اثر نیز به زیست قشر خاصی از ساکنان تهران مربوط است لطفا از ایده اولیه اثر بگویید.

اجازه بدهید که در ابتدا بگویم این اجرا بازخوانی متفاوت آقای خوش رزم از متن من است و قصه اصلی نمایشنامه من به زندگی دو کارگر ایرانی که در ژاپن مشغول به کار هستند می‌پردازد اما در بازخوانی آقای خوش رزم کاراکترهای نمایشنامه آقای مجتبی محرمی یعنی بازیکن فوتبال تیم پرسپولیس و حسین آدیداس یعنی آقای حسین کریمی‌پور هستند که در باند یاکوزا در ژاپن فعالیت می‌کرده است. در این اثر این دو کاراکتر در یک سردخانه به هم برخورد می‌کنند به خیال و در وهم و خواب یکدیگر می‌روند. یعنی مجتبی محرمی در آخرین خواب و خیال حسین آدیداس می‌رود و در همین نقطه متن به یک پیچیدگی می‌رسد که فیدبک‌ها نسبت به آن متفاوت بوده است. این بازخوانی متفاوت خود آقای ارسطو خوش رزم است و من هم با ایشان نهایت همکاری را داشتم چون به نظر من نویسنده باید با کارگردان تعامل داشته باشد و متن نه قرآن است و نه وحی نازل شده و باید در تمرینات شکل بگیرد. یکی از نکات قابل توجه این است که آهنگساز ما آقای بهزاد بختیاری نیز تمام جلسات تمرین با ما بود. صداها در این نمایش به صورت لایو پخش می‌شود و ایشان مهندسی صدا کرده‌اند. در واقع در این اثر ایشان نه به عنوان آهنگساز بلکه به عنوان مهندس صدا، صداها را طراحی کرده و ساخته‌اند. صدا در نمایش ما یک کاراکتر را به وجود می‌آورد و چون فضای ما یک فضای سرد و سورئال است مخاطب کمی سخت‌تر می‌تواند با آن ارتباط بگیرد ولی ما در اجراهایی که تا این لحظه رفته‌ایم فیدبک‌های خیلی خوبی دریافت کردیم و به جرات می‌توانم بگویم که حدوداً ۹۸ درصد مخاطبان کار را دوست داشته و پسندیده‌اند و این موفقیتی است که از دل تمرین به دست می‌آید و پاتوق ما تمرین ما بوده است، یعنی زمانی که تمرینات زیادی دارید دیگر اجازه ندارید یک سری کارها را روی صحنه انجام بدهید. اینکه نمایش دیده شده، می‌تواند کار کند و بفروشد همه این‌ها از دل تمرینات زیاد می‌آید که به خاطر نهایت همکاری گروه بازیگران یعنی من ،حمیدرضا محمدی و بهزاد بختیاری آهنگساز با ارسطو خوش رزم بوده است. در واقع ما با هم یک تیم خوب شدیم و به نظرم در تئاتر فعلی اگر گروه نداشته باشیم همه چیز از دست می‌رود و این گروه ماست که توانسته کار را پیش ببرد. متن هم تغییرات زیادی داشته که زیر نظر من بود در واقع من دوست داشتم که خیال و واقعیت را با هم ترکیب کنیم و تلفیقی از خیال و واقعیت داشته باشیم. این دو شخصیت در تاریخ اجتماعی و ورزشی ایران وجود داشته‌اند ولی من با کلمات خودم و تا حدودی با ذهنیت خودم داستانشان را تلفیق کرده‌ام و نمی‌توانیم بگوییم که این اثر ۱۰۰ قصه این کاراکترهاست و داستان آن کفش آدیداس هم به درام ما باز می‌گردد و در واقعیت چنین اتفاقی نیفتاده است.

چه شد که خودتان اجرای یکی از نقش‌ها را بر عهده گرفتید؟

بازیگرانی برای این نقش انتخاب شدند اما هیچ کدام به نتیجه نرسید و در نهایت خودم این نقش را بازی کردم. این نمایشنامه جزو متن‌های قدیمی من است که در دوران کرونا آن را نوشتم و در آخرین روزهای سال ۹۸ و سال ۹۹ چاپ شد. البته در حال حاضر نیز سیر نوشتنم تغییر کرده و دیگر موقعیت‌های اجتماعی چنین کاراکترهایی برایم دغدغه نیست و سراغ مسائل دیگری رفتم که در نمایشنامه آخرم که احتمالاً سال آینده اجرا خواهد رفت خواهید دید که سراغ یک قشر دیگری از انسان‌ها یعنی زنان رفته‌ام و از این جنس جدا شده‌ام. البته این متن نیز به گونه‌ای بود که خود آقای خوش‌رسم علاقه داشت آن را کار کند و خیلی خوب هم شد که بعد از مدتی توانستیم آن را در تئاتر شهر اجرا کنیم

در دیالوگ‌های شما یک مونوتونی می‌بینیم که به نظر تعمدی می‌آید در این مورد بگویید.

سال گذشته ما این کار را برای جشنواره فجر و بخش تولیدات تازه آماده می‌کردیم اما وقتی به تمرینات سال گذشته و بازبینی آن باز می‌گردم، می‌بینم که کار ما ۱۰۰ تغییر کرده و در طول این تمرینات کار را به نوعی از نو ساخته‌ایم و میزانسن‌های کار نیز از این رو به آن رو شد. اما این جنس بازی که شما می‌فرمایید تعمد و دلخواه کارگردان بوده است و ما هم به عنوان بازیگر ابزار دست کارگردان هستیم. البته چالش‌هایی نیز داشتیم اما من به عنوان یک نویسنده هرگز پافشاری نمی‌کنم که باید آنگونه که من فکر می‌کنم باشد. ما زیر دست کارگردان رها بودیم و ایشان دوست داشتند که ما با این جنس بازی کنیم. اما بازی در این شکل، فیگور و قیافه خیلی سخت است و ما ۴۵ تا ۵۰ دقیقه حقیقتاً از زمین جدا می‌شویم. در تعاریف بازیگری می‌گویند که وقتی بازیگر روی صحنه می‌رود وارد دنیای دیگری می‌شود و من چندین شب است که این مسئله را به عینه می‌بینم و تجربه می‌کنم. به هر حال من تجربه‌های دیگری نیز در زمینه بازیگری با کارگردان‌های مختلف و در سالن‌های دیگر داشتم ولی این اجرا یکی از سخت‌ترین اجراهایی است که داشتم و حداقل یک ساعت و نیم تا دو ساعت تمرکز می‌خواهم در حالیکه می‌بینم در برخی از اجراها بازیگران ۱۵ دقیقه قبل از شروع اجرا در سالن حاضر می‌شوند. اساسا جنس این اجرا به شکلی نیست که ما بخواهیم چنین کاری کنیم چون قطار دیالوگ و کلمات به شکلی است که نمی‌توانیم بدون تمرکز روی صحنه برویم بنابراین خیلی کار سختی بود و چالش‌های زیادی نیز داشتیم ولی خوشبختانه به آن رسیدیم و آن مونوتون بودن دلخواه کارگردان بوده که می‌خواستند آن وهم و خیال بودن وخواب را به این طریق نشان بدهند.

با توجه به اینکه سبک دیالوگ نویسی شما شناخته شده است آیا تصمیمی مبنی بر تغییر این سبک در پروژه‌های بعدی دارید؟

بله می‌توانم بگویم سبک دیالوگ نویسی در آثار بعدی‌ام که صد در صد تغییر کرده مخصوصاً در نمایشنامه آخرم که دو کاراکتر خانم بازی می‌کنند از این سبک نوشتاری کاملاً جدا شده‌ام. به نظرم سبک و سیاق هر نویسنده‌ای با توجه به شرایط جامعه، شرایط فکری و زیستی که دارد تغییر می‌کند. من نیز تغییر کردم. البته که این جنس نوشتن را دوست دارم و علاقه من بوده است و همیشه هم گفته‌ام که به تهران قدیم و با اصالت طعنه می‌زنم، به درام محمود استادمحمد و اسماعیل خلج و کسانی که پیش از ما بوده‌اند. و این علاقه من است و دوستش دارم اما در پروژه بعدی‌ام کاملا از آن فاصله گرفتم و به هیچ وجه روی این سبک پافشاری نداشتم بلکه در برخی موقعیت‌ها و جاها که دل به خواهم بوده است از آن بهره گرفته‌ام. فکر می‌کنم این تغییر امری طبیعی است و اگر این تغییر محسوس ایجاد نشود یک نوع در جا زدن اتفاق افتاده است البته اینجا بحث سبک نیست من از این نوعِ نوشتن اجراهای متنوعی رفته و فیدبک‌های بسیار خوبی گرفته‌ام اما تصمیم گرفتم که تجربه تازه‌تری داشته باشم و از این گودی که دوستش داشتم و دوست دارم که در آن پیاده‌روی کنم بیرون بیایم و با شکل و شمایل دیگری بنویسم و خوشبختانه دوستانی هم که نمایشنامه جدیدم را خوانده‌اند نظرشان این بوده که واقعاً این جدایی اتفاق افتاده است.

سخن پایانی

ضلع اصلی هر نمایشی تماشاگر است و اگر تماشاگر نباشد، کار ما نیز عقیم و عبث می‌ماند. خدا را شکر استقبال از این نمایش خیلی خوب بوده است و امیدوارم از این پس نیز همین گونه پیش برود و مخاطبان بیایند و اجرا را ببینند.

 

ارسطو خوش رزم، کارگردان: این نمایش یک اثر در شان مخاطب است

از تغییراتی که به خواسته‌ شما روی متن اعمال شده است آغاز کنیم.

به هر حال هر نمایشنامه‌ای که نوشته می‌شود لزوماً به همان شکل اجرا نمی‌رود و هر کسی که نمایشنامه را اجرا می‌کند می‌تواند خوانش خودش را داشته باشد. من از زمانی که کهبد تاراج نوشتن این نمایشنامه را آغاز کرد در جریانش بودم و با هم چک می‌کردیم و در حقیقت کهبد تاراج این نمایشنامه را برای من نوشت، خب نمایشنامه کهبد چاپ شد و بعد از ۵ سال زمانیکه شرایط فراهم شد تا این نمایشنامه را کار کنم با توجه به اینکه چالش‌های پیشین را سر راهم نمی‌دیدم ترجیح دادم که خوانش خودم را داشته باشم و فکر می‌کنم که این می‌تواند درست‌ترین خوانش و پایان‌بندی این نمایشنامه باشد.

از دو کاراکتری که جایگزین کاراکتر‌های اولیه نمایش شدند و بر اساس واقعیت هستند بگویید.

بله این دو کاراکتر مستند و واقعی هستند، یکی از آنها مجتبی محرمی بازیکن تیم فوتبال پرسپولیس در دهه ۶۰ و ۷۰ است و دیگری حسین کریمی‌پور که به حسین آدیداس معروف بوده و در دهه ۶۰ در کشور ژاپن برای خودش یک امپراطوری داشته. تقریباً می‌توانم بگویم که ۸۰ تا ۸۵ درصد اطلاعاتی که در نمایشنامه راجع به این دو کاراکتر وجود دارد اطلاعاتی دقیق و عینی است و اگر بخواهیم منصفانه نگاه کنیم بین ۱۵ تا ۲۰ درصد چیزهایی است که کهبد تاراج به صورت دراماتیک و نمایشی در نمایشنامه خودش گنجانده است که در حقیقت می‌توانیم بگوییم واقعی نیستند و راجع به این کاراکترها صدق نمی‌کنند.

در این نمایش دو نقطه اتصال پررنگ‌ دیده می‌شود که یکی مسئله کفش است و دیگری مادر، لطفا از این بعد نمایش هم بگویید.

داستان کفش نقطه اتصال این دو کاراکتر و از آن دست چیزهایی است که بسیاری از مخاطبان می‌پرسند که آیا واقعاً اتفاق افتاده است و باید بگویم که نخیر اتفاق نیفتاده است بلکه عنصری است که ما به صورت نمایشی و دراماتیک در این کار اضافه کرده‌ایم تا نقطه اتصالی برای این دو شخصیت باشد. درباره مادر هم من دوست داشتم که یک وجه اشتراکی بین این دو کاراکتر بگذارم چون اگر بخواهیم به صورت کلی در نظر بگیریم هر دوی آنها سرنوشت چندان جذابی نداشته‌اند و من دوست داشتم که سرنوشت تراژیک این دو کاراکتر را به فقدان مادرشان و از دست دادنش ربط بدهم. کما اینکه در مصاحبه‌هایی از مجتبی محرمی و از زمان بستری بودنش در یک آسایشگاه روانی وجود دارد به اینکه فقدان مادرش تا چه حد در زندگی او تاثیرگذار بوده است اشاره می‌شود. او به دلیل اینکه مادرش را از دست داده شرایط روحی خوب و مناسبی نداشت و به همین علت مدتی بستری شد و در آن مصاحبه‌ مستند راجع به مادرش و از میزان علاقه‌اش به او سخن می‌گوید. به هر حال من دوست داشتم که نقطه اتصال سرنوشت تراژیک این دو کاراکتر را یک عنصر و موجود ارزنده‌ای به نام مادر در نظر بگیرم.

در این گونه آثار که بخش مستند دارند و کاراکترهای واقعی بخشی از اثر را تشکیل می‌دهند گاه با چالش‌های از سمت خود فرد یا خانواده او مواجه هستیم آیا شما در این زمینه با چالشی مواجه بودید؟

بله معمولا یک سری مشکلاتی به وجود می‌آید اما من چندان نگرانش نیستم و خدا را شکر با چنین چیزی مواجه نشدم. البته هنوز مجتبی محرمی برای دیدن نمایش نیامده است ولی من پیگیر هستم که حتماً بیایند و ببینند. حسین آدیداس هم که در قید حیات نیست ولی می‌دانم که خانواده‌اش هستند اما من با آنها ارتباطی نداشتم.

به عنوان دراماتورژ از مجید رحمتی یاد شده است لطفاً از نقش ایشان در پروژه بگویید.

متاسفانه سال‌هاست که مفهوم تئاتر به صورت کار کردن گروهی به آن شکلی که در گذشته و به عنوان یک تجربه بسیار موفق شاهد بودیم، وجود ندارد. ولی ما سعی کردیم که مفهوم کار گروهی و معنای گروه را با استفاده از نقطه نظرات فکری و آن دوستی و رفاقتمان، دوباره زنده کنیم. از یک طرف خودم به شدت درگیر بودم چون از اوایل مهر ماه در گرگان و سر یک فیلم سینمایی هستم که باید برای جشنواره فجر امسال آماده شود، همینطور یک پروژه سریال شبکه نمایش خانگی در دست دارم و می‌دانستم که قطعاً در زمان اجرا در تهران حضور نخواهم داشت و از طرف دیگر هم دوست داشتم با توجه به اینکه کهبد تاراج هم نویسنده و هم بازیگر نمایشنامه است بیشترِ تمرکزش روی بازی‌اش باشد و در مسائل تمرینی و مسائلی به غیر از بازیگری دخالتی نداشته باشد این بود که از مجید رحمتی خواهش کردم که بیاید و نظارت روی تمرین‌ها را بر عهده بگیرد و به من در پیشبرد کار و تمرینات کمک کند و مجید هم واقعاً به من لطف کرد و با توجه به گرفتاری‌های بسیار زیاد خودش و خستگی نمایشِ «خالی»  که هنوز بر تن داشت، به معنای واقعی مفهوم گروه را معنا کرد و حضور بسیار موثری در این کار داشت. به هر حال مجید تقریباً در همه عرصه‌های تئاتر فعالیت داشته و همه کاره تئاتر و کلا بچه تئاتر است و اگر ۵۰ درصد فعالینِ تئاترِ ما دلسوزی‌ای که مجید رحمتی برای تئاتر دارد را داشته باشند اوضاع و احوال تئاتر ما خیلی بهتر از این خواهد بود.

در مورد کارگردانی این نمایش و شکل سورئالی که در همه بخش‌های نمایش وجود دارد بگویید.

دیالوگ نویسی کهبد تاراج رئال است و اگر نسخه چاپ شده نمایشنامه را بخوانید خواهید دید که داستان در یک فضای رئال برگزار می‌شود. من به عمد نمایش را در یک فضای سورئال کارگردانی کردم و سعی کردم یک متنِ رئال با دیالوگ‌های واج آرایی شده به سبک کهبد تاراج و یک مقدار سخت به لحاظ ادبیات نمایشی را چه به لحاظ کارگردانی و چه به لحاظ خطوط میزانسنی و چه در طراحی صحنه، لباس، طراحی نور و گریم کاملاً به صورت سورئال کارگردانی کنم و برای خودم نیز بسیار جذاب بود که نمایشنامه‌ای که فضا و دیالوگ نویسی‌اش آنقدر رئالیستی است را بتوانم تا این حد سورئال کارگردانی کنم و امروز که نتیجه‌اش را می‌بینم برایم بسیار خوشایند است و امیدوارم که تماشاگران هم دوست داشته باشند. کما اینکه تا این لحظه نیز بازخوردهای خیلی خوبی دریافت کرده‌ایم و امیدوارم همین روند تا انتها طی شود.

سخن پایانی

این روزها مخاطب تئاتر ما به واسطه جنس نمایش‌هایی که روی صحنه می‌رود که بخشی از آن نیز گریز ناپذیر است چرا که به هر حال اقتصاد تئاتر باید بچرخد، تا حدودی به دیدن کارهای سطحی و شنیدن دیالوگ‌های راحت و سهل عادت کرده است و به نظرم یک مقدار داریم از مفهوم تئاتر دور می‌شویم. من فکر می‌کنم نمایش «مشتبا داداش صیغه‌ای حسین آدیداس» نمایشی است که برایش زحمت کشیده شده و حاصل یک سال و نیم تمرین گروهی است و به تک تک جزئیاتی که در یک اثر نمایشی مهم است اعم از طراحی لباس، نور، دکور، گریم و صدا و هر چیزی که شما در این نمایش می‌بینید ساعت‌ها فکر شده و یک اثری در شأن مخاطب است. حال اینکه دوستش داشته باشد یا نه به سلیقه مخاطب باز می‌گردد. ولی ما تمام تلاشمان را کرده‌ایم تا در این دوره‌ای که تئاترهای زیادی به مفهوم واقعی نمی‌بینیم، نمایشی روی صحنه بیاوریم که شرافتمندانه و آبرومندانه باشد و به مخاطب‌مان و هزینه‌ای که می‌پردازد و می‌آید تا یک نمایش را ببیند احترام بگذاریم. ما تمام توان و تلاش‌مان را گذاشتیم که اثری به او ارائه بدهیم که فکر شده باشد بنابراین امیدوارم ببینند و بپسندند و ما هم رو سفید باشیم.

 

مریم عظیمی

There are no comments yet