روزنامه صبا

روزنامه صبا

گفتگوی صبا با حسین کوکائیان؛

غبار روبی از خاطرات تاریخ شفاهی سینمای ایران


حسین کوکائیان، از گل‌های قدیمی است که تاریخ شفاهی سینمای ایران را از اتاقک تاریک آپاراتخانه ذهن خود، روایت و مرور می‌کند.

حسین کوکائیان، از گل‌های قدیمی است که تاریخ شفاهی سینمای ایران را از اتاقک تاریک آپاراتخانه ذهن خود، روایت و مرور می‌کند و در این مرثیه‌سرایی و بازنگری نوستالژیک، ناخودآگاه هم چون شمعی در میان آرزوها، اشک در چشمانش حلقه می‌زند. با او که آپاراتچی و فیلم بَر قدیمی سینماهایی است در گذر زمان اغلب شان متروک و درشان تخته شده است. چشمانش در این کار ضعیف و دستانش سوخت و زخم برداشته و نیز در آثاری هم چون فیلم سینمایی «دربست آزادی» (۱۳۹۲)، مستند «مردان ارباب جمشید» (۱۳۹۷)، فیلم کوتاه «هر روز می‌میریم» (۱۴۰۰) و سریال «راز بقا» (۱۴۰۰) به عنوان بازیگر حضور داشته است. خبرنگار صبا با وی گفت‌وگویی انجام داده است که در ادامه می‌خوانید.

حسین کوکائیان، در معرفی خود گفت: متولد ۱۳۳۴ در تهران هستم. پدر و مادر بنده هر دو شاغل بودند و من هم سعی می کردم از این موقعیت استفاده کنم و تا زمان بازگشت ایشان از محل کار به منزل، سینما بروم. خاطرم هست با یک ده ریالی یک بلیت می‌خریدم و ۲ فیلم می‌دیدم و دیالوگ اکثر فیلم‌های فارسی آن دوره را حفظ هستم.

وی افزود: آن زمان این طور نبود که همه خانواده‌ها تلویزیون داشته باشند بلکه از هر ۱۰ خانه یک خانه، تلویزیون بلر سیاه و سفید داشت. ما برف خانه همسایه را پارو می کردیم به هوای این که سریال «مراد برقی» یا «سرکار استوار» را از تلویزیون آنها ببینیم. اوقاتی که در خانه همسایه مهمان حضور داشت، مجبور بودیم به قهوه خانه‌ای نزدیک خانه‌مان در خیابان خواجه نظام‌الملک برویم. یک ریال بابت چای و یک ریال بابت تماشای سریال بدهیم تا از قسمت‌های سریال عقب نمانیم. یک رادیو ترانزیستوری هم به مبلغ هجده زار از میدان توپخانه تهیه کردیم و «داستان شب» و «جانی دالر» را گوش می‌کردیم. اولین فیلم‌هایی که دیدم «ولگرد قهرمان»، «دلاور دوران» با بازی بیک ایمانوردی در سینمای ستاره آبی خیابان نهم آبان بود. در سن ۱۴ سالگی در سینما بامیه و باقلوا می‌فروختم و خاطرم هست که یک بار خوابم برد و بعضی تماشاگران یک قران داخل ظرفم قرار دادند و برخی دیگر هم بامیه‌ها را نوش جان کردند و پولی نگذاشتند. یادم هست در سینما تمدن چهار راه مولوی بعضی‌ها پیت حلبی می‌گذاشتند و روی آن می نشستند و فیلم را می‌دیدند.

کوکائیان عنوان کرد: من اکثر فیلم‌ها را در لاله زار و کوچه ملی سینماهای ایران، رکس، متروپل، کریستال، شهرزاد، آزیتا، نادر، فردوسی، خورشید نو و سینما سارا متعلق به منوچهر صادقپور و سینما تابان نبش لاله زار با بلیت ۱۵ زار می‌دیدم. سینما لاله (همای) و سینما البرز، فیلم‌های اکران یک را نشان می‌دادند که هر دو فیلم را به ترتیب می‌دیدم. از سینما ایران خیلی خاطرات دارم و با بلیت ۲ تا ۳ تومان، فیلم‌های «پشت و خنجر» و «کوچه مردها» را در میان ازدحام وحشتناک مردم و آژان‌های باتوم به دست، این جا دیدم. آن زمان فیلم‌ها چهارشنبه به چهارشنبه عوض می‌شد. از مدرسه فرار می کردم تا به اکران اول فیلم برسم. با ده ریال بلیط دو فیلم را می‌خریدم و با ۵ قران سیب زمینی و تخم مرغ می‌خوردم و ذوق زده به خانه برمی‌گشتم. هجده سالم بود که ۲ فیلم کار کردم و از خود بی خود شدم. آن زمان به من یکصد تومان دستمزد گرفتم که پنجاه تومان را مواد غذایی برای خانه خریدم و پنجاه تومان را برای سینما رفتن خودم کنار گذاشتم.

وی خاطرنشان ساخت: آن زمان در تمام فیلم‌ها، بازیگران و کتک خوران و هنروران ثابت بودند و کسی از بیرون به این‌ها اضافه نمی‌شد. آن زمان در سینما همه چیز سر جای خودش بود. الان مردم هر روز با بازیگران جدیدی روبرو می‌شوند و سینما نمی‌تواند خودش را پیدا کند. آن زمان هر کدام از بازیگران سبک خاص خود را داشتند و بازی هیچ کدام شبیه هم نبود. حتی خیلی به یکدیگر احترام می‌گذاشتند.

کوکائیان ادامه داد: آرام آرام آپاراتچی سینما قصر طلایی _ شهر طلایی (کوچ) در میدان گرگان (شهید نامجو) شدم که صاحب آن «زکی الله بهروزفر» فوت شده است. در این سینما، فیلم‌های کاراته‌ای هم چون «پنجه مرگبار» و «اژدها وارد می شود» را اکران می کردیم و من هم متاثر از هیجان صحنه‌های اکشن این فیلم‌ها، دیوار آپاراتخانه را پر از میخ کرده بودم که یادم هست صاحب سینما با دیدن این وضعیت به من گفت هزینه تعمیرات را از حقوقم کم می کند. حتی خاطرم هست با فرزند پسر صاحب سینما، کاراته بازی می کردیم که در این بین دست او شکست. زمان اکران فیلم «قیصر» بود که صاحب سینما گفت این بار فکر کنم پسر مرا بکشی و بهتر است سینمای ما را ترک کنی! به این ترتیب از این سینما بیرون آمدم و مقابل سینما آن طرف میدان دکه نوارفروشی باز کردم.

بازیگر فیلم کوتاه «هر روز می‌میریم» گفت: فردی به نام عباس ژیگول که الان هم در تئاتر گلریز نمایش به روی صحنه می برد، روزی به من گفت «تو را در سینمای دیگری مشغول به کار می کنم.» ابتدا فکر می کردم واقعیت ندارد اما مرا به سینما سیلور سیتی (فرهنگ فعلی) برد. در این سینما فیلم‌های سه بعدی هم نمایش می‌دادند و یک بار به خاطر هیجانی که تماشای این فیلم داشت و محو آن بودم، یادم رفت که عینک مخصوص را بگذارم و بعد فیلم را شروع کنم، در نتیجه تصاویر در هم آمیخته شده بود. من مجبور شدم آنتراکت دهم و مدیر صحنه سراسیمه به آپاراتخانه آمد و گفت ۳۰ تومان جریمه‌ات می کنم؛ ۳۰ تومان هم آن زمان خیلی بود، حقوق من ماهی ۳۰۰ تومان بود.

وی توضیح داد: در ادامه به سینما مولن روژ (سروش فعلی) رفتم که آقایان صبری و سلطانی‌فر آن را اداره می‌کردند و من به همراه فردی به نام ماشاالله آپاراتچی آن جا بودیم.

او ادامه داد: بعدتر به سینما آتلانتیک (آفریقا) رفتم که مرحوم سیروس یگانه مدیر بود و آن جا دیگر بوبین برگردان داشت، اتوماتیک بود و دیگر نیاز نبود با دست، بوبین را برگردانید. آپارات آن جا هم لامپی بود. من شروع کارم با آپارات‌های زغالی بود که دست‌های من را سوزانده بود. به سینما رنگین کمان با مدیریت آقای «رستمی» رفتم که آپارات ک.ب.ت زغالی داشت بعد به سینما پاسفیک – آرام (ایران) رفتم.

یادم می‌آید سانس آخر یکی از فیلم‌ها باید فیلم را دیسک و بوبین می‌کردم و تحویل می‌دادم اما حدود ۲ دقیقه از فیلم در آپارات خانه جمع شده بود. تا سپیده صبح فیلم‌ها را از هم باز کردم و با چسب آستون به هم چسباندم و تقریبا یک متر فیلم به این شکل درآمد اما در نهایت فیلم را در قوطی بوبین گذاشتم و تحویل دادم.

کوکائیان گفت: کار با تمام آپارات‌های زغالی همچون ک.ب.ت، لوریکا و سالاسکا وارد بودم. آن زمان کار با آپارات‌های زغالی خیلی سخت بود، چشمان من در این کار ضعیف شد و تمام دستانم سوخت و زخم برداشت. مثل الان نبود که یک نفر در آپاراتخانه فقط دستگاهی دیجیتالی را روشن و چراغ سالن را خاموش می‌کند! ما یکسره در آپاراتخانه بودیم و وقت پایین آمدن نداشتیم. به ما ۶ زغال کوچک و ۶ زغال بزرگ می‌دادند و باید با همین‌ها، آپارات را راه‌اندازی می‌کردیم. با خرده زغال‌ها کار می کردیم تا به زغال بزرگ می‌رسیدیم. با باطری‌ها گوش برای آپارات‌ها درست می کردیم. تصور کنید زغال می‌افتاد، آنتراکت خیلی کوتاهی می‌دادیم، درب آرک را بالا می‌زدیم، جمعیت سوت می‌زدند و باید سریع کار می‌کردیم تا صدای سوت جمعیت خاموش شود. فیلمی که ۳ بوبین بود را وقتی در اولین بوبین قرار می‌دادیم، باید خیلی سریع فیلم را از لوریکا رد می کردیم و به پشت سالاسکا می‌آوردیم و با بوبین برگردان فیلم را برمی گرداندیم تا برای بوبین بعدی آماده شود. گاهی نیز به ما می‌گفتند کاری کنید که فیلم زودتر تمام شود تا مدیر سینما زود به خانه برود! ما هم طوری فیلم را نمایش می‌دادیم که صحنه‌هایی پرش داشته باشد. برای فیلم‌هایی که به شیوه ۷۰ میلیمتری فیلمبرداری شده بود باید سوزن آپارات عوض می‌شد. برای فیلم‌های سینما اسکوپ هم باید یک تلسکوپ روی آپارات نصب می‌کردیم. آقای هاکوپ گلدیان نیز مکانیک آپارات بود که دستگاه را تعمیر و روغن کاری می‌کرد.

بازیگر مستند «مردان ارباب جمشید» عنوان کرد: با موتور رکس فیلم بری هم کردم. برخی فیلم‌ها را از دفتر جمشید شیبانی در کوچه ملی تحویل می‌گرفتیم و برای این که از حقوق‌مان کم نشود با اتوبوس دو طبقه می‌آمدیم به سینما رز که مالک آن سلیمان گیلانیان و مدیر آن آقای مراد بود، تحویل می دادیم. آقا مراد آدم قوی جثه‌ای بود و حتی سکه یک تومانی را خم می کرد. همین طور از طبقه چهارم ساختمان آلومینیم فیلم می‌آوردیم. خیلی از دفترهای سینمایی هم در ساختمان پلاسکو بودند.

وی اذعان کرد: زمانی در فروشگاه آهن ایران استیل در ایستگاه فرودگاه برای آقای حدادزاده اصفهانی و آقای توکلی بارنامه وارد می‌کردم. یک روز پنج شنبه که بازار تا ظهر بیشتر فعالیت نداشت، مبلغ ۲۰۰ هزار تومان پول آن زمان را در خیابان رکس به جای بارنامه از مشتری داخل ساک تحویل گرفته بودم تا به بازار ببرم، ساعت ۱ بعد از ظهر سر راه در خیابان تهرانی متوجه شدم فیلمی جدید در سینما نپتون اکران شده است، راه را کج کردم و ساک پول را با خودم داخل سینما بردم و تا ساعت ۳ فیلم را تماشا کردم. از آن طرف همه پشت درب آهن فروشی منتظرم بودند و نگران من شده بودند و آن جا بود که متوجه علاقه بی حد و حصر من به سینما شدند.

او گفت: سینمایی داشتیم در گمرک (قزوین) که شبانه روزی فیلم نمایش می‌داد و ۲ نفر آپاراتچی داشت. من و چند نفر دیگر که همگی آپاراتچی بودیم، حتی شب‌ها پول روی هم می‌گذاشتیم، غذایی می‌خریدیم و همانجا در سینما می‌خوردیم و فیلم‌ها را بدون سانسور تماشا می کردیم و همان جا می‌خوابیدیم. خیلی از دفاتر فیلم، در حدود ۱۴ دفتر سینمایی در ارباب جمشید بودند. بسیاری از کارگردانان، آن جا استودیو داشتند. به همین خاطر بسیاری از هنروران به این کوچه گرایش داشتند. من از ۱۵ سالگی به ارباب جمشید پا گذاشتم. در ستون‌های ارباب جمشید نیز چند فیلم ساخته شد. چند قهوه‌خانه معروف در کوچه ارباب جمشید بود مانند قهوه‌خانه مهر و قهوه‌خانه حسین آقا که فیلمسازان به آن جا می آمدند و هنرورانی هم که در حال حاضر برخی به رحمت خدا رفتند و از قدیمی‌های ارباب جمشید بودند را انتخاب می‌کردند. سیاهی لشگرهای ارباب جمشید به ایفای نقش‌های جزئی قانع بودند. الان متاسفانه این قهوه‌خانه‌ها جمع شدند و به مغازه تغییر کاربری دادند.

او در بخش دیگر صحبت‌‌های خود گفت: وقتی انقلاب اسلامی پیروز شد، به دفتر هنروری رفتم و اسم نویسی کردم. گفتند هر زمان که اعلام کردیم باید بیایید از جلوی دوربین عبور کنید. مدتی هنروری کردم اما دیدم مناسب من که از قدیم در سینما بودم و در سینما بزرگ شدم، نیست. حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ قطعه عکس با هنرمندان قدیم و جدید در آلبوم دارم و تصورم این بود که علاقه‌مندان با من هم عکس بگیرند. تا این که سال ۱۳۸۶ در سریال «سلام» با بازیگردانی گلاب آدینه به نقش یک بنگاهی املاک در مقابل اشکان خطیبی ایفای نقش کردم و دیالوگ هم داشتم. در سال ۱۳۸۶ سریال «یک مشت پر عقاب» را هم در نقش یک افسر کنار حامد بهداد بازی کردم. زمان ساخت مستند «مردان ارباب جمشید» آلبوم عکس‌ها را پیش کارگردان بردم و او هم پسندید. از من عکس و دیالوگ و تصویر گرفتند و در ۲ سکانس حضور داشتم. خاطرم هست اکران خصوصی این فیلم در سینما چارسو به اندازه‌ای با استقبال روبرو شد که صندلی‌های سالن پر شده بود و تماشاگران نشسته روی زمین سالن نمایش فیلم را تماشا می‌کردند. فکر می‌کنم فیلم مستند «مردان ارباب جمشید» به تهیه‌کنندگی آقای سیدامیر سیدزاده، آن زمان حدود ۹۰ میلیون تومان فروش کرد. بعد از آن فیلم «هر روز می‌میریم» به کارگردانی آقای «سعید درآینده» را در نقش صاحب آژانس با تسلط ایفا کردم. فیلم «تن پوش» را هم با تب ۴۰ درجه از آن جایی که خیلی به سینما و فیلم علاقه داشتم برای چند دانشجو بازی کردم. بعد از اتمام تصویربرداری زمانی که به خانه آمدم تا چند روز تب و لرز داشتم و دارو می‌خوردم. اگر کارگردانی بتواند از مردم عادی، از یک نا بازیگر و چوب خشک، بازیگر بسازد شرط است. وگرنه کسی که حرفه او بازیگری است، کار خود را جلوی دوربین بلد است. خاطرم هست یک بار استاد بهروز وثوقی به من گفتند اوایل ورودم به عرصه بازیگری از من خواستند از جلوی دوربین رد شوم که من اشتباها از پشت دوربین رفتم.

او تصریح کرد: سالن‌های سینما هم نسبت به سابق تغییر کردند. البته لازم است بیشتر پیشرفت کنند تا بر رونق سینما اضافه شود. در سینماهای الان دیگر مثل قدیم بوی دود سیگار و صدای شکستن تخمه نمی‌آید. مردم هنوز هم سینما دوست هستند و برنامه ریزی لازم است تا مردم با فکرِ باز مثل آن سال‌ها بتوانند فیلم مورد علاقه خود را هر چهارشنبه پیدا کنند. آن روزها هر چهارشنبه که فیلم‌ها عوض می‌شد مردم اشتیاق به تماشای فیلم جدید داشتند و مقابل سینما صف می کشیدند.

او تاکید کرد: با توکل به یاری خداوند و صرف فعل خواستن و مثبت اندشی زندگی می‌کنم. از کار خودم هم راضی هستم. معرفی شدن به سینما به سن و سال نیست. زندگی من شبیه به هیچ کس نیست و شبیه خودم است. من، نوع شغل خودم و شیوه کارم را در زندگی که فیلم فروشی است، به گونه‌ای انتخاب کردم که بتوانم در هر ساعت از شبانه روز بر سر صحنه فیلم‌ها و همین طور محافل سینمایی حاضر شوم. الان هم همین عادت قدیمی را دارم، برای خودم کار می‌کنم تا آزاد باشم و بتوانم در محافل سینمایی شرکت کنم و آثار سینمایی را ببینم. من سینه سوخته قدیمی سینما هستم. در سن ۶۷ سالگی لوکیشن تمامی فیلم‌های فارسی را به خاطر دارم. فیلم‌های کلاسیک قدیمی و همینطور فیلم‌های روز سینمای ایران و جهان را داخل یک دستگاه کوچک دی وی دی سونی در منزل می بینم تا هم دیالوگ‌ها را در ذهن مرور کنم و هم نحوه بازی بازیگران را آموزش ببینم. همچنین در این سن برای پرهیز از افسردگی، با مردم هم در ارتباط هستم. الان در پیچ شمیران یک دکه کوچک و بساط فروش فیلم‌های شبکه نمایش خانگی دارم. فروشی به آن صورت ندارم و مردم بیشتر فیلم‌ها را دانلود می‌کنند. از آن جایی که محل کارم نزدیک خانه سینما است، گاهی برخی هنرمندان که جای مرا می‌شناسند می‌آیند و مرا دعوت به کاری می‌کنند. رضا صفایی پور (طوفان) به من محبت داشت و سر می‌زد که بیماری تراکم استخوان گرفت و متاسفانه فوت شد. با خیلی از بازیگران و هنرمندان قدیمی که بر سر دکه من حاضر می‌شوند دیداری تازه و یادی از قدیم‌ها می‌کنیم. گاهی نیز هنرمندان قدیمی هم چون ذبیح ذبیح پور که در کرج باشگاه ورزشی دارد سری به من می‌زند و گپ و گفتی داریم. در حال حاضر تعدای از هنرمندان قدیمی هم چون آقایان عنایت بخشی، اکبر اصفهانی و رفیع مددکار به پارک هنرمندان و خانه هنرمندان می‌آیند.

حسین کوکائیان، در بخش پایانی صحبت‌های خود بیان کرد: از میان کسانی که وارد سینما می‌شوند یکی بازنده و یکی برنده است. سینما هزار در دارد که ما از در کوچک آن وارد شدیم. خدا را شاکرم که روزی‌ام رسیده است و تا به حال لنگ روزگار نمانده‌ام. همان یک لقمه نان را هم به این امید می‌خورم که روزی پیشنهاد بازی در یک فیلم خوب به من شود و سر صحنه حاضر شوم و رشد کنم. پول و پارتی که نداریم، تا ببینیم خدا چه می‌خواهد. ۱۰ سال است که عضو خانه سینما هستم. همه فکر و ذکر من سینماست. عمرم را با سینما گذرانده و هنوز با سینما بست نشستم. خدمتگزار سینما هستم. سویه مثبت زندگی در من هویدا است و افکار منفی از زندگی من خارج است. همین الان هم در این گفت‌وگو دلم برای حال و هوای لاله زار و کوچه پس کوچه‌های قدیمی آن لک زده است و می‌خواهم به آن جا بروم و به آن روزها و خاطرات جوانی‌ام سری بزنم که از آن سینماها فقط سردر خالی از پلاکارد باقی مانده است.

 

تورج اردشیری نیا

There are no comments yet