علی تکروستا در گفتگو با صبا:
قصه «عموناصر» در مترو شکل گرفت!
پیرمردی با عینک ته استکانی، ریش سفید بلند و اورکت آمریکایی در ایستگاه شادمان وارد قطار شد و کنارم ایستاد، اما این تمام قصه نبود؛ وقتی که دیدم یک دست ندارد، بیشتر جلب توجه کرد
پگاه زارعی – به مناسبت هجدهمین جشنواره سینما حقیقت به سراغ علی تکروستا، کارگردان فیلم مستند «عمو ناصر» رفتیم و با او به گفتوگو پرداختیم؛ در ادامه با ما همراه باشید.
به تصویر کشیدن بازخورد تصمیمات گذشته در حال افراد چقدر برای شما دغدغه بود که در مستند خود به سراغش رفتید؟
همیشه رفتارهای درست یا نادرست انسانها در آینده آنها تاثیر خواهد داشت و «عمو ناصر» قصه یک تصمیم نادرست در گذشته بوده که پس از ۵۰ سال تاثیر آن بر زندگیاش و چالشهای به وجود آمده را می بینیم. شاید در نگاه اول و روزهای نخستین تولید، هدف، دنبال کردن چنین موضوعی نبوده و با توجه به این که بیشتر در ساخت مستندهایم مشاهدهگر هستم در مراحل تولید و زندگی با سوژههایم به این موضوعات میرسم و به آنها میپردازم.
علاقه شما به تمرکز بر شخصیتها را در آقا نعمت هم شاهد بودیم، در کارهای بعدی هم قصد روایتهای این چنینی دارید؟
همانطور که بارها به این نکته پرداختهام عاشق مستند شخصیت محور هستم، انسانهای جدید، قصههای جدید، قصههایی آموزنده و جذاب، تنهایی با سوژههایم زندگی میکنم و به شخصیت درونی آنها میپردازم، قصههای ناگفته و پنهان. سوژه جدیدی که در آینده به آن خواهم پرداخت و مراحل پژوهش آن به پایان رسیده، خانم ۷۵ سالهایست که هر هفته به قله توچال صعود دارد و پنجاه سال است که تک و تنها زندگی میکند و قطعا قصههای بسیاری در دلش نهفته است.
این بار در مستند «عمو ناصر» هم تنها به سراغ مستندسازی رفتید؟
در مستند «عمو ناصر» هم به تنهایی سراغ سوژه رفتم تا بتوانم با او زندگی کنم، پای درد دلش بنشینم، همه سوژههایم را دوست دارم با آنها بعد از پایان فیلم هم ارتباط دارم مثل «بچه شمرون» که بعد از گذشت ۵ سال، هنوز هر هفته در تماسیم و اگر در مستند پرتره این ارتباط نباشد هیچ گاه نمیتوانی به شخصیت داستان نزدیک شوی. دیگر به این نوع تولید، یعنی مستندسازی تک نفره عادت کردهام و البته سوژههایی را انتخاب میکنم که در درجه اول دوستشان داشته باشم چون عاشق این کار هستم هیچ گاه خسته نمیشوم و چالشهای پیش رو هم گاهی برایم لذت بخش میشود.
چه چالش هایی داشتید؟
قصه «عموناصر» در مترو شکل گرفت، وقتی که در ایستگاه شادمان وارد قطار شد و کنارم ایستاد، پیرمردی با عینک ته استکانی، ریش سفید بلند و اورکت آمریکایی اما این تمام قصه نبود وقتی بیشتر جلب توجه کرد که دیدم یک دست ندارد، خودم را معرفی کردم و تا ایستگاه گلشهر کرج با او همراه شدم و متوجه شدم قصههای بسیاری در زندگیاش وجود دارد، پس ماهها با او همراه شدم و شد مستند «عمو ناصر» البته ناگفته نماند همان روز گفت: همیشه آرزو داشتم در مورد زندگیام کتابی نوشته شود و حالا بخشی از زندگیاش مستند شده بود و خود را روی پرده سینما حقیقت میدید، بسیار خوشحال بود و شاید روزی فکر نمیکرد چنین اتفاقی برایش رقم بخورد.
ارزیابی شما از برگزاری این دوره از جشنواره «سینماحقیقت» چگونه است؟
سومین دورهایست که در جشنواره حقیقت حضور دارم، در این دوره، جشنواره با استقبال خوبی مواجه شده، هم از طرف مخاطبین و هم فیلمسازان و دوباره به حال و هوای قبل از کرونا خود بازگشته است و امیدوارم این روند ادامه داشته باشد.
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است