کافه خاطره صبا، ایرج رامینفر
بیضایی من را وارد سینما کرد
اولین کار مستقلم یک نمایش عروسکی به کارگردانی داییام عباس جوانمرد بود و بتدریج وارد سینما شدم و با بهرام بیضایی در فیلم «سفر» همکاری کردم و اصلا بیضایی من را وارد سینما کرد.
احمد محمد اسماعیلی – اگر به دهه چهل برگردیم در تیتراژ فیلمها به جز ولی الله خاکدان به عنوان طراح دکور به نام دیگری بر نمیخوریم و در اغلب فیلمها برای تهیه وسائل صحنه یکی از گروه تولید عازم کهنه فروشی های خیابان منوچهری می شد. با ظهور سینمای موج نو این بخش هم صاحب هویت شد و نامهایی مثل رامینفر تواناییهای خودشان را نشان دادند. هنرمند موقر و جلتنمن و با کلاسی که یک پیشینه خانوادگی با عباس جوانمرد و بهرام بیضایی داشت و این خویشی کمک کرد که او بتواند کارش را سهلتر دنبال کند. بدون تردید اوج توانایی رامینفر در همکارهای ماندگارش با بهرام بیضایی قابل تعریف است. در کارنامه کاری رامینفر یک تنوع کاری تحسین برانگیز در همکاری با کارگردانهای متفکر و صاحب سبکی مثل احمدرضا معتمدی، مسعود کیمیایی، صفی یزدانیان و خیلی نامهای دیگر دیده میشود. رامینفر رکورددار بردن سیمرغ و تندیس جشن خانه سینما است. با رامین فر مروری دارم به فعالیتهای موثرش در حوزه طراحی در چهار دهه فعالیتش.
آیا قبل از تحصیل در دانشکده به واسطه دائی خودتان عباس جوانمرد به هنر و طراحی علاقهمند شدید؟
در کودکی به نقاشی علاقه زیادی داشتم و مدام در حال کشیدن نقاشی بودم یک مداد و چند تا کاغذ سفید کافی بود و تنها وسیله ارتباط من با دیگران همین نقاشیهای ادامهدار و ساده بود که گفتار در داخل حبابی بالای سرشخصیتها قرار میگرفت (کمیک استریپ).
به لحاظ شخصیتی جزو بچههایی نبودید که بیشتر در کوچه بازی کنید؟
زیاد اجتماعی و اهل بازی با همسالانم نبودم مگر اینکه بخواهم با دوستی و با جعبه کفش، عکس و نقاشیهایی که توی کیهان بچهها جدا و سری میکردیم و یک شهرفرنگ می ساختیم یا با یک ذره بین و لامپ، تصویریک فریم از فیلمی را روی دیوار می انداختیم و خوشحال میشدیم یکی از آنه تصویر جین سیمونز درفیلم اسپارتاکوس بود (عین خاطرات بقیه اهالی سینما در کودکی).
در کدام محله زندگی میکردید؟
در خانی آباد در یک خانه رویائی با سبک معماری سنتی قدیمی دوره اواخر قاجار در کوچه قهوهچی باشی با درب ورودی و سکوهای دو طرفش، هشتی، اندرونی بیرونی، کاشیهای برنگ آبی، حوض و شیرسنگیاش و پدر بزرگ درحال ابتراش کردن خیار با چاقواش به دنیا آمدم. در زمستانی سرد و هوائی پاک و بعدش محلههای دیگر مثل سرچشمه و منیریه و چهارراه دولاب و غیره ساکن شدیم.
آن دوران با کیمیایی و قریبیان که بچه خیابان ری بودند آشنا نبودید؟
نه، مطمئنا سن و سالشان از من بیشتر بود و ما بیشتر در اطراف سرچشمه و آن طرفها بودیم بعد هم در خانههای اجارهای به اصطلاح دوره دوم پهلوی که معمولا اپارتمانی با اجر بهمنی بودند، من هم ترس از ارتفاع داشتم که بعدها البته برطرف شد.
آن خانههای قمر خانمی که تعداد زیادی مستاجر کنار هم زندگی میکردند؟
نه، خانه قدیمی با آن تصویری که برای شما گفتم و زندگی اصیل و سنتی ایرانی با فرهنگ خاص خودش درکنار فامیلم در جریان بود نه این خانههای قوطی کبریتی دوران تجدد که زندگی با روش نوین و اجتناب ناپذیر در آنها ادامه داشت. متاسفانه آن معماری و زندگی با هویت که براساس تفکر و فرهنگ اصیل شکل گرفته بود دیگر در تهران امروزی اثری نیست.
آیا عباس جوانمرد هم در این خانه قدیمی ساکن بود؟
نه، جدا زندگی میکرد و در دنیای خاص و شخصیاش که تئاتر و سیاست اصلش بود زندگی میکرد ولی هفتگی به خانه ما میآمد ولی بعدها تا قبل از ازدواجش با خانم نصرت پرتوی – بازیگر بزرگ تئاتر و سینما- با ما زندگی میکرد و خواهرم و من خوشحال بودیم و ما را با خوذش بیرون میبرد و باعث شد با بزرگان دنیای نمایش هم آشنا شویم.
آیا در دوران کودکی میدانستید که دائی شما جزو بزرگان تئاتر است؟
بله، من و خواهرم به او افتخار میکردیم چون از هرجهت در زندگی الگوی ما بود.
آیا نقاشیهایی که میکشیدید به عباس جوانمرد نشان میدادید؟
آره، میدیدشان و علاقه من را به نقاشی میدانست ولی همیشه میگفت بهتر است اجتماعیتر و با آدمها صحبت کنم و اصطلاحا مردم گریز نباشم .
سبک خاصی هم در نقاشی داشتید؟
بچه گانه و سریع بود هر چه را که در محیط اطرافم میدیدم و فکر میکردم را میکشیدم.
به نظر میرسد ذهن سورئالی دارید؟
میشود گفت که فضاهای ورای واقعیت و زندگی روزمره اصل بود و ذهنم درگیر آن بوده و هست، دنیایی را تجسم میکردم که ممکن بود معادلش در زندگی روزمره وجود نداشته باشد در ذهنم داستانی مینوشتم و به تصویر تبدلیش میکردم.
اهل سینما رفتن هم بودید؟
تنها اجازه سینما رفتن نداشتم. با خواهرم و فامیل و گاهی با پدرم میرفتیم البته به ندرت اگر حوصله داشت و درگیر مشکلات زندگی نبود اولین فیلمها «دلاوران میزگرد» و «ایوانهو» و «مشعل و کمان» بودند بعد هم سینمای اتحاد جماهیر شوروی مثل «زمین» «مادر»، «ایوان مخوف» و پدرم با اینکه سیاسی بود ولی عاشق جان وین و داگلاس فربنکس بود.
با دائی (جوانمرد) سینما و تئاتر نمیرفتید؟
با او کمتر میرفتیم، بیشتر ما را میبرد پشت صحنه تئاترکه برام روبرو شدن با دکورهائی که با گونی و کاهگل درست شده بودند و فضای یک گذر قدیمی یا قهوه خانه وغیره را تداعی می کرد مثل «پهلوان اکبر میمیرد» یا «شهر طلائی»، «بلبل سرگشته» با طراحی صحنه و لباس زنده یاد اسماعیل ارحام صدر. دائیام گروه تئاتر ملی را تاسیس کرده بود و نمایشهایی را در سنگلج و تالار فرهنگ اجرا میکرد .
خاطرهای از سینما رفتن دارید؟
با خواهر بزرگم ( منیر) که خوشبختانه از کارهای هنری دور ماند و زندگی آرامی دارد سینما میرفتم و از خانه تا سینما سوار اتوبوس بنز شماره ۲۰ میشدیم و این رفت و آمد از مسیر خانه تا سینما برایم کلی خاطره دارد فیلمهایی مثل «دراکولا» در سینما ژاله یا «وست ساید استوری» در سالن تابستانی سینمایی که یادم میآید که گاهی آسمان پرستاره تهران و آدمهایی را میدیدم که توی بالکن خانهشان داشتند فیلم را میدیدند و دست میزدند!
آیا به دیدن تمرینات تئاترهای دایی می رفتید؟
چون میدانست علاقه دارم من را به تئاترهایش میبرد و بازی بازیگران معروف آن دوران مثل آقایان کشاورز و نصیریان و لایق خانم پرتوی یا خوروش را از نزدیک دیده بودم و تمام دنیای زندگیم با هنرمندان بزرگ همراه بود.
آیا نخواستید که در نمایشهای ایشان بازی کنید؟
علاقهای به بازی کردن نداشتم دکور و صحنه و لباس علاقه اصلیام بود. دکور و فضای صحنه مرا مجذوب خودش کرده بود. در نمایش «آلونک» اسماعیل ارحام صدر یک تنه بزرگ درخت کهنسال و بریده شده را ساخته بود در محلهای قدیمی و سرگذر که داخلش یک الونک بود. این نمایش روی من خیلی تاثیر گذاشته بود و از نظرم محو نمیشد چون خیلی طبیعی بود.
از چه زمانی با بیضایی آشنا شدید؟
آن دوران جذب شخصیت پرشور و نا آرام و عصیانگر او شده بودم همیشه شخصیتی مثل جیمز دین یا براندو را در ذهنم از خود میساخت یا یک امپراطور دانا مسلط و معتقد به اصولش شاید یک عیار یا سامورائی، زیرا روحیاتش شبیه من بود و درخلوت در دنیای و افکار خود سیر میکرد. این نقطه مشترک ما بود، دائیام آدم اجتماعی و مبادی آداب بود. بهرام بیضایی در همان سالها با خواهرم ازدواج کرد و این وابستگی بیشتر و بیشتر شد. زمانی اداره تئاتر در میدان بهارستان بود بغل دبیرستان دخترانه شاهدخت که خواهرم میرفت، به همراه دائی به آنجا میرفتم و محو ماکت و اسکیسهای تئاتری اقای منوچهرشیبانی طراح دکور میشدم.
آیا در آن دوره از اسماعیل ارحام صدر درخواست نکردید که به عنوان دستیار صحنه با او همکاری کنید؟
آن موقع سنم کم بود و تصمیم جدی برای کار طراحی را هم نداشتم و به تدریج سینما و نمایش برایم جذاب شد.
اولین فیلمی که رویتان تاثیر زیادی داشت چه فیلمی بود؟
یک فیلم خاص را نمیشود نام ببرد. در نوجوانی تعداد زیادی فیلم به همراه فامیل مثل «کنت مونت کریستو» با بازی ژان ماره، «فریدون بینوا»، «دراکولا» مخصوصا «ایوانهو» برایم اثر گذار بود.
آیا درآن دوران فیلم های ایرانی مثل آثار گلستان و غفاری را میدیدید؟
هنوز شناخت کاملی از دنیا و وضعیت سینمای ایران نداشتم و نمیتوانستم چنین انتخابهایی داشته باشم. این نوع انتخابها در سالهای بعد برایم جدی شد و مثلا فیلم «قیصر»، «خشت و آینه» و «رگبار» و بعدها فیلمهایی مثل یک اتفاق ساده یا فیلمهای گله را خیلی دوست داشتم.
آیا در این دوران مشغول تحصیل دانشگاهی بودید؟
بله، یک ترم معماری دانشگاه ملی را میخواندم ولی رهایش کردم و در رشته طراحی صحنه و لباس تئاتر وارد دانشکده هنرهای دراماتیک شدم.
آیا قبل از ورود به دانشگاه در تئاتر به عنوان طراح کار مستقلی انجام ندادید؟
قبلش نه، ولی در دوران داشجویی «کدو قلقلی و دیو» رضا بابک و «اتللو» دکتر کوثر، یک نمایش عروسکی «غروب در دیاری غریب» و «قصه ماه پنهان» بهرام بیضائی به کارگردانی دائیام که طراح نور و اسلاید صحنه بودم و «لوبیای سحرآمیز» اردشیر کشاورز و بتدریج وارد سینما شدم و با بیضایی در فیلم «سفر» همکاری کردم و اصلا بیضایی من را برد توی سینما و اولین فیلمی که بطور رسمی نامم به عنوان طراح هنری قید شد «غریبه و مه» بود .
فیلم «غریبه و مه» را سالهای دور دیدهام و تا آنجایی که در یاد دارم دکور خاصی نداشت و لوکیشن بیشتر در محیط جنگلی و دریای شمال بود؟
خوشحالم از تعریف (کامپلی منت) شما! چون همه دکورها طبیعی به نظر رسید. دهکده اصلی داستان فیلم و هم چنین طراحی لباسهای خاص فیلم را کلا از بنیاد مقابل دریا طراحی و ساختم. واقعا کار سخت و دشواری با امکانات آن موقع ولی جذابی بود.
همه دکورهای دهکده را ساختید؟
بله، دهکدهای که بیضایی در ذهن داشت را در بندر خواجه نفس تا آستارا گشتیم و پیدا نکردیم و به همین دلیل دو سال ترک تحصیل کردم و رفتم جنگلهای اسالم برای ساخت دکور دهکده با معماری اصیل آن خطه با جغرافیای خاص .
برای ساخت دکور آیا به لحاظ بودجه مشکلی نداشتید؟
آن موقع شرایط با حالا خیلی فرق داشت باید با هیچ کار موندگاری میساختیم البته کمکهای جانبی به دست میآوردیم. اغلب مصالح دکور چوب و تخته بود و جنگلداری اسالم تعداد زیادی درخت فرسوده را در اختیار ما قرار داد. از طرف دیگر دستمزد کارگر خیلی پایین بود و هرینه زیادی نبود و صرف زمان و دقت در کار اولویت اصلی بود و البته کار جذابی بود که به عنوان یک جوان دانشجوی جویای نام در یک منطقه دور، دشوار از لحاظ زندگی درجنگلی طبیعی و پرمشکل دکورها را بسازم.
چند نفر دستیار در اختیار داشتید؟
شوخی میکنید؟! خودم با مدیر تدارکات و یک بنز مدل ۲۲۰ سال ۵۴ ، بیشتر تنها بودم و خودم با کارگرها بودم و چون لهجه ترکی اسالمی داشتند زبانشان را نمی فهمیدم ولی آنها کارشان را بلد بودند و به واسطه چند دوست محلی کار ترجمه انجام می شد.
آیا بیضایی در این دو سال به سر ساخت لوکیشن هم میآمد؟
بیضایی در آن دوره در تهران سرگرم مسائل تولید و انتخاب بازیگران و آوردنشان به اسالم بود .
به نظر می رسد در زمینه طراحی لباس بیضایی تحت تاثیر فضای شرقی – ژاپنی بود. آیا از شما خواست که در این حوزه لباسها را طراحی کنید؟
نه، طراحی لباسها میبایستی فضای مرموز و کابوس وار فیلمنامه را تشدید میکرد، یکی از فیلمهایی که باتفاق بیضایی دیدیم هفت سامورایی بود که روی من خیلی تاثیر گذاشت. ولی من از محیط جغرافیای ایران و فرهنگهای مختلف نقاط ایران میبایستی برای طراحی لباس تاثیر میگرفتم و البته بصورت عام الگویم لباسهای اصیل و قدیمی منطقه اسالم و کلا شمال بود. درآن سالها پوشش اغلب مردم دور افتاده به این شکل و فرم بود. طبق صحبتی که با بیضایی داشتیم تاکید براین بود که ضمنا حس فضای یک دهکده با فرهنگ اداب سنتی و اصیل در یکصد سال پیش را ازطریق لباس و صحنه درفیلم ایجاد کند.
چگونه در «کلاغ» و «غریبه و مه» سوای طراحی به بازی هم پرداختید؟
بیضایی از من خواست که در «کلاغ» نقش یک فیلمبردار را بازی کنم و در چند صحنه از من استفاده کرد. در «غریبه و مه» هم جزو یکی از هفت نفری بودم که قصد کشتن آیت را دارند ولی طی یک صحنه درخشان از لحاظ دکوپاژ و هولناک من در چالهای پر از گل و لای سقوط میکنم و درختی خشگ روی من میافتد، شانس آوردم که شاخه در بدنم فرو نرفت وگرنه الان در حضورتان نبودم
آیا در زمینه انتخاب بازیگر به بیضایی مشاوره میدادید؟
نه، معمولا در مورد بازیگر فیلمهایش بهترین را خودش انتخاب میکند.
به چه دلیل بیضایی از یک بازیگر چهره در فیلم «غریبه و مه» از جنس بهروز وثوقی استفاده نکرد تا فیلم اکران موفقی داشته باشد؟
نمیدانم، البته این نظریه همیشه جواب نمیده، بیضائی با یک جنس از بازیگران مثل فنیزاده، شجاع زاده، منوچهر فرید که به اصطلاح حرفهای نبودند راحتتر بود. بازیگرانی که چهره تازهای برای مخاطب داشتند و در هر فیلمی بازی نکرده بود ند.
از نظر غنای کاری یکی از بهترین و متعالیترین همکاریهای شما با بیضایی در فیلم «سگ کشی» است. شما به کدامیک از همکاریتان با بیضایی علاقه بیشتری دارید؟
من مجموعه همکاریم با بیضایی را دوست دارم چون هرکار یک تجربه جدیدی برایم داشت، یکی از خصوصیات مهم و جذاب کار در این است که خود بیضائی اهل جر و بحثهای سازنده با همه عوامل اصلی کار است میخواهد همه گروه بفهمند که در ذهش چی میگذرد و در ضمن به همه پیشنهاد گوش میدهد و بعد تصمیم نهائی را در مورد اجرا یا اجرا نکردن البته با دلیل میگیرد. اتفاقی که در سینمای ما نادر است و از طرفی در این دوران کاری همیشه با تیمی بودیم که همدیگر را میشناختیم و اغلب ثابت بودند.
به چه دلیل در قبل از انقلاب با فیلمسازان موج نو مثل مهرجویی ، تقوایی و سایرین همکاری نکردید؟
خب این شانس را نداشتم هربار که شد به دلیلی انجام نگرفت گاهی درگیر کارهای بیضایی یا فیلم دیگری بودم کلا پیش تولیدفیلمهای بیضائی طولانی حساس و زمان بر بود و تمام تلاش من و سایر گروه این بود که بیضایی بتواند فیلمی را شروع کند ، متاسفانه فیلمنامه های بسیاری در گونه های مختلف دارد که هرکدام ارزش ساخته شدن و سرمایه گذاری را داشت
ولی هرکدام به دلیلی ساخته نشد.
به چه دلیل برای تحصیل به فرانسه رفتید؟
میل خودم بودم و دوست داشتم آشنایی بیشتری با سینمای روز جهان داشته باشم. در آن دوران عطش دیدن فیلمهای بزرگ تاریخ سینما را داشتم دیدن فیلمهای موج نوی سینمای فرانسه بود و سینمای کلاسیک آمریکا .
آیا بعد از حضورتان در سینما دیگر در تئاتر همکاری نداشتید؟
من در واقع مسحور و درگیر سینما شده بودم تا بحال و فرصتی نداشتم که به تئاتر بپردازم.
به کدام کارهای تئاتری بیشتر علاقه دارید؟
«لوبیای سحرآمیز»، «کدو قلقه زن و دیو» به کارگردانی رضا بابک، نمایش «اتللو» دکترکوثر و آقای «اشمیت کیه» به کارگردانی داود رشیدی.
بعد از انقلاب این فرصت را داشتید تا با بهترینهای سینمای ایران مثل خسرو سینایی همکاری کنید؟
بعد از آمدنم به ایران «هیولای درون» را کار کردم و تجربه جذابی بود . سینایی کارهای من را در فیلمهای بیضایی دیده بود و به من گفت میخواهم فیلمی بسازم و با من کار کند. با خواندن فیلمنامه از فضای سوررئال و پراز توهم فیلمنامه خوشم امد و فکر کردم میتوانم برای فیلم مفید باشم چون جای کار زیادی برای طراحی فضای خاص اش داشت، پس این کار را قبول کردم.
با کیمیایی هم در سرب همکاری کردید؟
فضای تاریخی، درعین حال روایتی و بصری داستان فیلم به شدت متفاوت بود فضای فیلم در تهران قدیم میگذرد ولی اثری از آن تهران دهه بیست وسی در حال حاضر وجود نداشت چه از لحاظ معماری و فضای خیابانها پس میبایستی فضاهای فیلمنامه مثل هتل هاوس ویکتوریا یا سینما خورشید بر اساس تخیل طراحی و ایجاد میشد.
طراحی صحنه و لباس سرب به لحاظ تاریخی بودنش جزو کارهای شاخص شما و کیمیایی در حوزه طراحی است؟
لباسها بشکلی مستندگونه بر طبق فضای ان سالها طراحی و ساخته و بیشترش تهیه شد، انموقع مشکلی مثل کلاه شاپو، کت وشلوارو پالتو وجود نداشت چون هنوز مغازه کلاه فروشی در لاله زار و لباسهای دست دوم مدل قدیمی ناصرخسرو وجود داشت . مشگل عدم وجود محله و خیابان و کلا معماری ان بود و باید فکری براش میشد.
خانههای قدیمی فیلم را چگونه انتخاب کردید؟
خانه ها براساس جستجو و حافظه خوب کیمیائی در حوالی خیابان ری پیدا و با تغییرات و چیدمان با وسایل قدیمی تبدیل فضائی برای فیلم شد، مثل خانه دانیال و مونس و فضای داخلی دندان سازی و تجمع یهودیان که در ساختمانی قدیمی نزدیک میدان فردوسی صحنه ارائی شد.
از دکورهای شهرک غزالی استفاده نکردید؟
امکانش نبود چون بافت و رنگ دکورلاله زار با بقیه فضا های واقعی هماهنگ نمیشد ، البته کیمیایی و من دوست داشتیم که فضاها برای چشم مخاطب تازه و نو باشد نه تکراری . برای ساخت لوکشین هتل ویکتوریا رفتم به سراغ مدرسه البرز و بازسازیش کردم . سر در سینمای خورشید را در مدرسه فیروز بهرام طراحی و ایجاد شد.
به چه دلیل با کیمیایی همکاریهای کمی داشتید؟
دلیل خاصی نداشت یا من در ایران نبودم و یا من سر کار دیگری بودم ، اما دوباره سر جرم با کیمیایی همکاری کردیم.
در دهه هفتاد و هشتاد با تعدادی از بهترین های سینما مثل بهروز افخمی در روز شیطان و یا رخشان بنی اعتماد همکاری کردید؟
تجربه دلنشین و خوبی با بهروز افخمی داشتم ، البته قبلا هم در سریال میرزا کوچک خان با افخمی کار کردم.من و افخمی نگاه و دلمشغولی های مشترکی در مورد سینمای کلاسیک داشتیم پس همکاریمان جذاب بود.
به چه دلیل کمتر در فیلمهای جنگی کار کردید؟
عدم همکاری در این نوع فیلمها به انتخاب کارگردانها برمی گردد. خود من هم تجربه عینی از فضای جنگ نداشتم و مطمئنا سایر همکارانم شناخت بیشتری از این فضا داشتند که این کارها را قبول می کردند. البته دو تجربه در این زمینه داشتم «زمهریر» علی روئین تن و «سجده بر آب» حمید خیرالدین.
کار با کارگردان کمالگرا و وسواسی به لحاظ کاری مثل احمد رضا معتمدی چگونه بود؟
برای من ارزشمند است که در کارنامه کاری ام همکاری با کارگردانهای متفاوت و دگر اندیش مثل معتمدی زیاد وجود دارد. کارگردانی مثل معتمدی نفش طراحی صحنه عامل مهم فیلم هایش است ، نگاه فلسفی معتمدی در فیلم هایش برای من تازگی داشت. درفیلم دیوانهای از قفس پرید با نگاه نو فیلمنامه و اهمیت فضای درونیاش برای من جای کار بسیاری را ایجاد کرد. در طول کار هم این همفکری و هم سلیقهگی باعث شد با حساسیت در ایجاد فضای مفهومی و استعاری فیلم دقت داشته باشم. این تنوع ژانری در انتخابهایم بسیار حائز اهمیت است.
در سریال های تاریخی هم متفاوت و خوب کار کردید؟
بله، در سریال های تاریخی مثل تنها ترین سردار و ولایت عشق از کار با یک کارگردان حرفه ای مثل مهدی فخیم زاده لذت بردم و تونستم نگاهم به فضای تاریخی را در قالب دکورها به تصویردر بیارم . در پاییز بلند منوچهر عسگری نسب که یک سریال تاریخی دهه بیست بود در شمال ایران .
در سینمای مستقل با کارگردان صاحب امضایی مثل جفعر پناهی همکاری کردید. این همکاری چگونه شکل گرفت؟
این همکاری جایگاه و تازگی خاصی برام داشت از فیلم دایره شد و در فیلم بعدیش هم مثل طلای سرخ و افساید ادامه پیدا کرد. پناهی کارگردانی خاص و متفاوتی بود و فیلمهای اجتماعیش این ویژگی را داشت که اغلب زمان فیلم در فضاهای بیرونی و خیابانی بود بغیر از تجربه فیلم طلای سرخ که بعضی از فضا ها مثل جواهر فروشی و خانه شخصیت اول فیلم بطور کامل در دکور ساخته شد ، یک تجربه خوب با پناهی و حسین جعفریان فیلمبردار فیلم.
در همکاری با صفی یزدانیان این نکته را اثبات کردید که برایتان کیفیت هنری یک اثر و اندیشه فیلمساز بسیار مهم است؟
بله، همیشه تلاش می کنم طراحی فیلمهایی را بپذیرم که با سازنده اش اشتراک فکری داشته باشم و در ضمن بتوانم در بخش طراحی برای افزایش کیفیت وغنای فیلم مفید و موثر باشم. صفی یزدانیان را از سال های دور می شناختم و همایون پایورفیلمبردار نیز یکی از دوستان قدیم ایم در سینما است و این ترکیب آشنا یک ترکیب موثر و خلاق بود چون هفته ها در پیش تولید در باره فضای فیلم با هم دیالوگ داشتیم که ماحصلش را در کیفیت فیلمها می بینید.
شما جزو رکود داران بردن سیمرغ و تندیس خانه سینما هستید. به نظرخودتان برای چه فیلمی استحقاق داشتید که سیمرغ و یا تندیس بگیرید که این اتفاق برایتان رخ نداد؟
زیاد به جایزه فکر نمی کنم . ولی اگر بخواهم احساسی جواب سوال را بدهم . به نظرم طراحی صحنه و لباس فیلم «شاید وقتی دیگر»، «سرب» و «مسافران» استحقاق دیده شدن کار طراحی فیلم در جشنواره را داشتند.
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است