سرمقاله امیر افشارفتوحی
ما کجای این روایت ایستادهایم؟! دست از گلایه برداریم و به کار بیفتیم
«یک ملت، یک وطن» صرفاً یک شعار ملی نیست. نه یک هشتگ زودگذر است و نه یک کمپین پرطمطراق؛ بلکه فریادی است از دل تاریخ، فراخوانی برای بازتعریف هویت.
#یک_ملت_یک_وطن
دیروز گفتیم که «یک ملت، یک وطن» صرفاً یک شعار ملی نیست. نه یک هشتگ زودگذر است و نه یک کمپین پرطمطراق؛ بلکه فریادی است از دل تاریخ، فراخوانی برای بازتعریف هویت. امروز، این پرسش را پیش میکشیم: ما، فرزندان فرهنگ و هنر، در این فریاد، چه نقشی داریم؟ آیا قرار است فقط نظارهگر باشیم؟ یا وقت آن رسیده که روایت را خودمان به دست بگیریم؟
سالهاست که اهل فرهنگ و هنر در حاشیه تصمیمها ماندهاند. اما حالا، پویش «یک ملت، یک وطن» آمده تا دوباره مرکز ثقل گفتمان ملی را جا به جا کند. آمده تا بگوید هویت ملی بدون بازسازی فرهنگی ممکن نیست. آمده تا بپرسد: مگر میشود از وطن گفت و از سینمای آن نگفت؟ از ریشهها گفت و موسیقی اقوام را نادیده گرفت؟ مگر میشود ملت را یکی دانست و زبانهای محلی، آیینهای فراموش شده، تعزیهها، داستانهای شفاهی و رنگ و بوی کوچه پسکوچههای هر شهر را ندید؟
ما، اهالی این خانه بزرگ فرهنگ و هنر، باید نخستین کسانی باشیم که لب به سخن میگشایند. پویش «یک ملت، یک وطن» فقط به نقشه جغرافیایی نمیپردازد، بلکه مرزهای ذهنی را نشانه رفته؛ مرزهایی که میان جوان اهل اهواز و دخترک کورد، میان هنرمند تهرانی و شاعری در خراسان، گسل انداختهاند. ما موظفیم این گسل را با قصه، با نمایش، با تصویر، با آواز، با شعر و با رویا پر کنیم.
هنرمند، میراثدار رنج و راوی امید است. اگر وطن، امروز زخمی است، این ما هستیم که باید مرهم روایت باشیم. این پویش، به قلمها، به لنز دوربینها، به نتهای موسیقی و قاب صحنهها نیاز دارد. هر اثر هنری، هر نوشته صادقانه، هر فیلم مستقل، هر تئاتر خیابانی، میتواند یک قطعه از پازل بازسازی این وطن باشد.
اگر سکوت کنیم، اگر سرمان را در گریبان بکشیم، دیگران روایت ما را مینویسند. و وقتی روایت را باختی، وطن را هم باختهای. جنگ امروز، جنگ معناست. جنگ حافظه است. اگر نخواهیم حافظه جمعیمان را خودمان حفظ کنیم، فراموشخانهای جهانی برایمان میسازد که در آن حتی نام شهرهایمان هم بیگانه به نظر برسد.
پویش «یک ملت، یک وطن» فرصتی است نادر. فرصتی برای آنکه دست از گلایه برداریم و به کار بیفتیم. تاریخ ایران، تاریخ همدلیهای لحظههای بحرانی است. از شاهنامهسرایی فردوسی تا نقالیهای زورخانهای، از پردهخوانی قهوهخانهها تا قابهای سیاهوسفید سینمای دهه چهل، ما بارها نشان دادهایم که هنر، ستون فقرات ملی ماست. حالا وقت آن است که این ستون را دوباره علم کنیم.
صبا، به عنوان رسانهای فرهنگیـهنری، خود را نه فقط حامی که بخشی از این پویش میداند. ما روایت وطن را با کلمات، با تصویر، با گفتوگوهای عمیق و تحلیلهای بینارشتهای زنده نگه خواهیم داشت. این وظیفه نیست، یک تعهد تاریخی است.
زیرا اگر ما روایت نکنیم، دیگران این کار را میکنند. اما نه به زبان ما، نه از دل ما، و نه برای ما.