سرمقاله امیر افشارفتوحی
رسانه ملی در خط مقدم روایت؛ آتش بر حقیقت، آزمون وجدان جهانی
تهدید رژیم صهیونیستی علیه سازمان صداوسیما، صرفاً یک تهدید نظامی نبود؛ تلاشی بود برای سلب اعتبار، برای خاموشکردن صدایی که هنوز ریشه در خاک همین سرزمین داشت. هدف دشمن، ساختمان نبود؛ «باور» بود.
در روزهایی که آژیرها بلندتر از هر زمان دیگری در گوشمان زنگ میزنند و هجوم اخبار، مرز خیال و واقعیت را پاک کرده، گاهی تنها چند دقیقه کافی است تا تمام قضاوتهای پیشینمان درباره یک نهاد، یک شخص، یا حتی یک ملت از نو نوشته شود. تهدید رژیم صهیونیستی علیه سازمان صداوسیما، صرفاً یک تهدید نظامی نبود؛ تلاشی بود برای سلب اعتبار، برای خاموشکردن صدایی که، حتی اگر در سالهای اخیر از مردم فاصله گرفته بود، اما هنوز ریشه در خاک همین سرزمین داشت. هدف دشمن، ساختمان نبود؛ «باور» بود.
اما درست در بزنگاه، چیزی رخ داد که فراتر از محاسبات استراتژیک و اتاقهای فکر بود. دقایقی از پخش زنده، که شاید در تاریخ رسانه ایران به عنوان یکی از خالصترین و شریفترین دقایق ثبت شود. سحر امامی، در میانه انفجار و لرزش، بی آن که از جای برخیزد، ایستاد. دیوارها لرزید، دوربین لرزید، صدا خراش برداشت، نورها یکییکی خاموش شدند، اما او ماند. لحنش حماسی شد. صدایش نه فقط صدا، که پژواک قرنها مقاومت بود. گویی گردآفرید از دل تاریخ بیرون آمد تا مقابل دشمن بایستد، پشت میزی شیشهای، زیر نورهایی که هر لحظه ممکن بود فرو بریزند. دیگر این، رسانهای نبود که فقط «خبر» میداد؛ این، رسانهای بود که خودش «خبر» شد.
و این تصویر، فقط یک لحظه تلویزیونی نبود. بازتابی بود از عزم ملتی که بارها آزموده شده، و هر بار در سختترین لحظهها، دوباره خود را بازیافته است.
اما آیا این همه ماجراست؟
نه. آن انفجار، تنها تهدیدی نبود که در برابر دوربینها رخ داد. رژیم صهیونیستی رسماً تهدید به هدف قراردادن زیرساختهای رسانهای ایران کرد؛ تهدیدی که به روشنی با اصول بینالمللی در تضاد است. طبق ماده ۷۹ پروتکل الحاقی اول کنوانسیون ژنو (۱۹۷۷) و همچنین قطعنامههای متعدد سازمان ملل، از جمله بندهای منشور جهانی حقوق بشر و مصوبات یونسکو، خبرنگاران و نهادهای رسانهای تحت هر شرایطی باید از حملات نظامی مصون باشند. حمله به رسانه، به منزله حمله به حقیقت است. و آنگاه که حقیقت هدف قرار گیرد، «جنایت جنگی» رقم خورده است.
این جنایت، پیشینه دارد. ما در رسانه ملی، همکاران شهیدی داریم که جانشان را در مسیر روایت حقیقت از دست دادهاند. چه در سالهای دفاع مقدس، چه در میانه ماموریتهای خبری در مناطق بحرانزده، چه در انفجارها و حملاتی که هیچگاه در صدر خبرها ننشست. آنها که دوربین بر دوش داشتند، اما هدف گلوله شدند. آنها که میکروفن به دست داشتند، اما در میدان نبرد جان دادند. حمله اخیر، فقط به ساختمان جامجم نبود؛ به خاطره تمام آنها بود.
و همین است که آن دقایق تاریخی، معنایی فراتر میگیرد. گویندهای که ماند و سخن گفت، وارث نسل خبرنگارانی بود که با شجاعت زیستند و با صداقت رفتند. او نه فقط اجرای زنده را ادامه داد، بلکه پرچم افتاده همکاران شهیدش را از زمین برداشت.
شاید تا دیروز، بسیاری رسانه ملی را از خود نمیدانستند؛ از آن فاصله میگرفتند یا به نقدش مینشستند. اما چند دقیقه نیاز بود تا اعتماد عمومی بار دیگر شکلی تازه بگیرد. رسانهای که میدانست ممکن است هدف قرار گیرد، اما پخش را قطع نکرد؛ چراغ را خاموش نکرد؛ دوربین را نبست. و این انتخاب، فارغ از گرایشهای سیاسی و رسانهای، یک «ایستادگی ملی» بود.
رسانه اگر رسانه باشد، در لحظه بحران است که عیار خود را نشان میدهد. و رسانه ملی که زیر آتش هم صدای مردم ماند، صدای ایران شد. و دشمنی که چنین رسانهای را هدف قرار دهد، نه از موشکش، که از صدای ما شکست خواهد خورد.
اما وظیفه ما فقط تحسین این رویداد نیست. باید صدای بلند اعتراض باشیم در برابر حملهای که نهتنها علیه ایران، که علیه اصل آزادی اطلاعرسانی در جهان بود. اگر امروز حمله به رسانه را نادیده بگیریم، فردا نوبت هر حقیقت دیگری است که هدف گرفته شود.
این اتفاق نه فقط یک لحظه تاریخی برای صداوسیما، که آزمونی برای وجدان جامعه بینالملل بود. سکوت در برابر این حمله، مشروعیت حقوق بینالملل را زیر سؤال میبرد. سازمان ملل، یونسکو و تمامی نهادهای ناظر بر حقوق بشر باید بدون تعارف، این اقدام را آنطور که هست بخوانند: جنایت جنگی.
و ما؟
ما باید بدانیم، همانطور که در جنگ فیزیکی به خاکمان تجاوز میشود، در جنگ رسانهای به حقیقتمان. و دفاع از رسانه، دفاع از سرزمین معناست.
در جهانی که دروغها بیشتر از گلولهها پرتاب میشوند، ایستادن مقابل دوربین، در دل انفجار، خود نوعی رزم است.