سرمقاله امیر افشارفتوحی
هنر ایستاد، همانجا که جهان به زانو درآمد
آنگاه که از آسمان آتش میبارید، مردم بر زمین ایستاده بودند. آنگاه که نان تکهتکه میشد، دلها به هم پیوسته بود. آنگاه که خانهها ویران میشد، هنر، خانهای تازه میساخت: خانهای از واژه، رنگ و نغمه.
در تاریخ هر ملتی، لحظاتی رقم میخورد که نه تنها سرنوشت آن ملت، بلکه داوری نسلهای آینده را نیز رقم میزند. جنگ تحمیلی اخیر، که رژیم صهیونیستی با حمایت مستقیم و غیرمستقیم قدرتهای جهانی علیه ایران آغاز کرد، بیتردید یکی از همین بزنگاههای سرنوشتساز بود. اما همانطور که تاریخ بارها ثابت کرده است، این مردماند که در نهایت تصمیم میگیرند، نه آتش توپخانهها و نه تحلیلگران اتاقهای فکر.
پایداری ملت ایران در این جنگ بیامان، ورای انتظارات و محاسبات نظامی بود. مردمی که نه در هیاهوی شعار، بلکه در صف نان، در تاریکی خاموشیها، در کلاسهایی که به پناهگاه تبدیل شدند و بیمارستانهایی که زیر آتش بودند، مفهوم مقاومت را معنا کردند. آنان نشان دادند که جغرافیای ایستادگی، مرز نمیشناسد و وطن تنها محدودهای بر روی نقشه نیست، که پیوندی است عمیق میان دلها و خاک.
در این میان، جامعه هنری نیز ساکت نماند. در روزهایی که صدای آژیر خطر، جای موسیقی و گفتوگو را گرفته بود، هنرمندان با ابزار خویش به میدان آمدند. نمایشنامهنویسان در سنگر تئاتر، نویسندگان در سنگر کلمه، تصویرگران در قاب واقعیت، و شاعران در سطرهای بغضآلود شعر، سهم خود را ادا کردند. هنر، در این میدان، نه آینهای خاموش، که سپری بیدار و بیدارگر بود.
دشمن آمده بود تا با قدرت نظامی، ماشین رسانهای و حمایتهای بینالمللی، «شیر ایران» را به زانو درآورد. آمده بود، بیآنکه بداند مردم این سرزمین، سالهاست که در ژرفای شاهنامه زیستهاند؛ آموختهاند چگونه بر ویرانههای درد، بنای مقاومت بسازند. هنوز رستم در خون سهراب میگرید و هنوز فریاد آرش در کوهستانهای وطن طنینانداز است.
جنگ، بیتردید عرصه آتش و آوار بود، اما در دل همین ویرانیها، روحی زندهتر از همیشه برخاست؛ روحی که سالها سرکوب و تحقیر نتوانسته بود خاموشش کند. آنگاه که از آسمان آتش میبارید، مردم بر زمین ایستاده بودند. آنگاه که نان تکهتکه میشد، دلها به هم پیوسته بود. و آنگاه که خانهها ویران میشد، هنر، خانهای تازه میساخت: خانهای از واژه، رنگ، تصویر و نغمه.
در میانه این میدان، هنرمند خاموش نماند. به قول آن پدر داغدیده در فیلم بوی پیراهن یوسف: «هنوز بوی نفس بچههامو از خاک میشنوم.» این جمله نه صرفاً دیالوگی سینمایی، که شهادتی است بر حقیقتی زنده؛ خاک این سرزمین، هنوز از زندگی فرزندانش گرم است.
امروز، با عقبنشینی دشمن و پیشنهاد آتشبس، آنچه رقم خورده تنها یک پیروزی نظامی نیست؛ پیروزی معنوی ملتی است که ثابت کرد مقاومت فقط در میدان جنگ معنا نمیشود. این پیروزی در قاب دوربینها، در واژههای روزنامهنگاران، در بغضهای فروخورده مادران، در شعرهای ناتمام و در نان داغی است که در پناه شب پخته شد، نیز شکل گرفت.
و اکنون، آنچه پیش روی ماست، فقط جشن گرفتن پیروزی نیست؛ مسئولیتی تازه است. حفظ این دستاورد، بازسازی آنچه شکسته، التیام زخمهایی که پنهان ماندهاند و از همه مهمتر، فراموش نکردن. زیرا ملتی که فراموش کند چگونه ایستاده، شاید روزی دیگر از نو سقوط کند.
این پیروزی، نه برای یک جناح، یک فرمانده یا یک نهاد، بلکه برای همه ملت ایران است. گوارای وجود مردمی که با گوشت و پوست و جان ایستادند، رنج کشیدند، خون دادند، اما خم نشدند.