داوود گراوند در گفتگو با صبا:
میخواهیم دوباره زندگی جریان پیدا کند
وقتی بچهها تصمیم گرفتند که اجرا را ادامه دهند پر از تردید بودم که شاید مردم در شرایطی نباشند که تئاتر ببینند. ولی ما تصمیم گرفتیم که زندگی کنیم و دوباره زندگی، در ما و در اطرافیانمان جریان پیدا کند.
مریم عظیمی– نمایش مغازه خودکشی که اقتباسی از رمانی به همین نام و به نویسندگی حمیدرضا رحیم متولی است با کارگردانی حسین نصیری و از امروز هفده تیر ماه دور تازه اجراهایش را در عمارت هما که پیشتر نیز میزبان این اجرا بود آغاز میکند. در این نمایش که مورد استقبال مخاطبان بوده در یک جهان آخرالزمانی به مقوله سنت و مرگ و تجدد و زندگی در غالبی انیمیشنی پرداخته و تلاش شده تا تصویری جدیدی از این اثر پرتکرار در عرصه نمایش کشور به مخاطب ارائه شود. در ادامه گپ و گفت خبرنگار روزنامه صبا با بازیگر این نمایش را میخوانید.
در ابتدا کمی از شخصیت پدر(میشیما) و شیوهای که در اجرای این کاراکتر در قالب بازیهای اگزجره یا انیمیشنی مد نظر بود بگویید.
در واقع این شیوه یک ریسک بزرگ هم برای کارگردان و هم برای بازیگر بود چون سبک کار، سبک متداولی نیست و به نوعی حرکت روی لبۀ تیغ است. من بهشخصه ابتدا به راهنماییهای کارگردانمان اتکا کردم و با آن پیش رفتم، چون آقای نصیری در حوزۀ انیمیشن فعالیت دارند و به فیگور و عکس اشراف کامل دارند. دانش ایشان با توجه به توانایی بدنی که در ما بازیگران وجود داشت، تبدیل به فیگورهای زنده تئاتری شد که با اکتهای اغراقشده در آمیخته بود. من معمولاً با توجه به تحلیلی که از نقش دارم پیش میروم و سعی میکنم مدام، بر اساس آن «اگر طلایی» استانیسلاوسکی خودم را کاملاً در نقش مقابل بگذارم و در تصمیمگیریهای لحظهای بر اساس تحلیل نقش پیش بروم و همه اینها را به اکت، حرکتی یا دیالوگی که قرار است بگویم، تبدیل کنم.
با توجه به این که این نمایش اجراهای بسیاری داشته و همچنان هم در حال اجراست، معمولاً این خطر وجود دارد که بازیگر با بیاتشدگی نقش روبهرو شود. شما برای اینکه از این وضعیت دور بمانید و نقش را همچنان تازه و زنده نگه دارید، از چه روشهایی استفاده میکنید؟
بله من همیشه سعی میکنم نقش را پویا و زنده نگه دارم. ببینید وقتی شما دارید خودتان را زندگی میکنید، مدام ذهنتان در حال فکر کردن به خودتان، مسائلتان و زندگی روزمرهتان است. هر لحظه ممکن است تصمیمهای مختلفی در ذهنتان بگیرید. ولی وقتی دارید نقش بازی میکنید، این اتفاق دائم برایتان نمیافتد. اما شما باید خودتان را به آن سمت ببرید. یعنی چه؟ یعنی من همیشه از دریچۀ چشم کاراکتر«میشیما» به قضایا نگاه کنم و همیشه اتفاقات را از دریچۀ چشم و ذهن او ببینم و در واقع تصمیمها را بر اساس ذهن او بگیرم. بدین ترتیب من هر لحظه ممکن است به یک کشف جدید برسم و یک اتفاق جدید را رقم بزنم. و این اتفاق در خود نمایش، از اجرایی به اجرای دیگر، خود را نشان میدهد. در کار این امر واکنش تماشاگران نسبت به اکتهای یک بازیگر نیز میتواند شما را پویا نگه دارد و زندهتر کند.
سخن پایانی؛
راستش فکر میکنم حال هیچکدام ما آنقدر خوب نیست که بتوانیم به راحتی مثل روزهای قبل اجرا برویم یا مثل قبل به زندگی روزمرهمان بپردازیم. واقعاً فکر میکنم نه فقط برای ما که در حوزۀ تئاتر فعالیت میکنیم، بلکه برای هر ایرانی مثلا کسی که کارمند یک اداره یا حتی یک پاکبان است هم شرایط مثل قبل نیست. با این وجود هر پدیدهای که در جهان ما رخ میدهد، یک پدیدۀ نسبی است. این اتفاق جنگ تحمیلی ۱۲ روزه که افتاد، ممکن است و حتی به جرات میتوان گفت قطعاً، برای ما به نوعی رشد به همراه خواهد داشت. ما بر اساس این اتفاقی که پشت سر گذاشتیم، روزهای آینده را سپری میکنیم و میشود گفت به یک نوع بلوغ رسیدهایم. وقتی بچهها تصمیم گرفتند که اجرا را از هفدهم ادامه دهند، شخصا پر از تردید بودم هم از لحاظ روحی، هم از این بابت که شاید مردم در شرایطی نباشند که بتوانند بیایند و اجرای تئاتر ببینند. ولی خب، ما تصمیم گرفتیم که بدون اینکه فراموش کنیم چه بر ما گذشته، زندگی کنیم و دوباره زندگی، در ما و در اطرافیانمان جریان پیدا کند و به یکدیگر در سپری کردن این روزها کمک کنیم تا بتوانیم به یک ثبات برسیم.
بیشتر نگاه من این طور بود و بچهها هم قطعاً مسیر خودشان را انتخاب کردند. مسیر این بود که بتوانیم با جدا کردن لحظاتی، چه برای مردم، چه برای خودمان، مخصوصاً ما بازیگران، با جدا کردن خودمان و گذاشتن فاصلهای از این جهانی که الان در آن زندگی میکنیم، به جهان نمایشها، بتوانیم یک آرامش ذهنی بسازیم. و شاید حتی بتوانیم بر اساس تجربیاتی که روی صحنه نمایش رقم میخورد و داستانهایی که روایت میشود، زندگی خودمان را بهتر کنیم.