روزنامه صبا

روزنامه صبا

محسن فرجی در گفتگو با صبا:

مخاطب، به ادبیات داستانی ایران بی‌اعتماد شده است


تمرکز نشر خزه بیشتر بر ترجمه است تا آثار تألیفی و دلیل اصلی‌اش بی‌اعتمادی مخاطب به آثار تألیفی‌ست. به‌ویژه در مورد شعر فارسی و داستان کوتاه. زیرا در کنار آثار خوب، کارهای ضعیف نیز زیاد منتشر شده‌ است.

سمیه خاتونی– در دورانی که جست‌وجوی معنا به دغدغه نسل جدید تبدیل شده و فاصله‌ها میان متن و زندگی واقعی کم‌رنگ‌تر شده است، پرسش از وضعیت مخاطب ادبیات اهمیت ویژه‌ای یافته است. در روزگاری که تحول سریع رسانه‌ها و تغییر ذائقه مخاطب، ادبیات و نشر در ایران را با چالش‌ها و فرصت‌های نوینی مواجه کرده، و تیراژ کتاب به پایین‌ترین سطح ممکن رسیده است، مخاطبان ادبیات در انتخاب آثار دچار تردید شده‌اند. در این گفت‌وگو به سراغ مدیر نشر خزه رفتیم تا تصویری دقیق و ملموس از وضعیت امروز ادبیات در ایران را به بحث بگیریم؛ از کم‌رغبتی مخاطب نسبت به تولیدات ادبی معاصر و فقدان نقد ادبی حرفه‌ای تا استقبال پایدار از آثار کلاسیک و گرایش روزافزون به روایت‌های نزدیک به زندگی و مباحث میان‌رشته‌ای که با ادبیات امروز تنیده شده است.

 

در حال حاضر، تمرکز نشر خزه بیشتر بر چه حوزه‌ای از ادبیات است؟

ما در نشر خزه سعی کرده‌ایم در حوزه‌های مختلف کار کنیم، ولی تمرکز اصلی‌مان تا امروز بیشتر بر ادبیات ترجمه بوده تا تألیف. به‌تازگی کتابی منتشر کرده‌ایم به انتخاب و ترجمه احمد پوری، یکی از چهره‌های شناخته‌شده در این حوزه. این کتاب، گلچینی از ادبیات ایران و جهان است.

 در کنار ادبیات معاصر، آیا به سراغ آثار کلاسیک هم رفته‌اید؟

بله، البته. امسال کتابی با عنوان همدان و نمدان منتشر کردیم که مجموعه‌ای از حکایت‌های طنز کوتاه است. نویسنده‌اش بدای نگار لاهوتی‌ست از اواخر دوره قاجار. در واقع، این کار بیشتر در رده آثار کلاسیک قرار می‌گیرد.

 چرا تمرکز نشر خزه بیشتر بر ترجمه است تا آثار تألیفی؟

صادقانه بگویم، دلیل اصلی‌اش بی‌اعتمادی مخاطب ایرانی به آثار تألیفی‌ست. به‌ویژه در مورد شعر فارسی و داستان کوتاه. این بی‌اعتمادی از آن‌جا می‌آید که متأسفانه کنار آثار خوب، کارهای متوسط یا ضعیف هم زیاد منتشر شده‌اند. مخاطب در چنین فضایی، طبیعی‌ست که به ترجمه بیشتر اطمینان کند.

 آیا این بی‌اعتمادی فقط نسبت به نویسنده است یا حتی به ناشر هم سرایت کرده؟

در واقع، اگر هم کتابی فارسی فروش برود، معمولاً به اعتبار ناشر است، نه نویسنده. این یعنی نویسنده‌ها هنوز نتوانسته‌اند جایگاه مستقلی در ذهن مخاطب امروز پیدا کنند و این زنگ خطر مهمی برای ادبیات تألیفی ماست.

 وضعیت کلی استقبال از ادبیات داستانی داخلی را چطور ارزیابی می‌کنید؟

متأسفانه با افت آشکار و شدیدی مواجه هستیم. فروش آثار داستانی فارسی، چه رمان چه داستان کوتاه، پایین است و تنها استثناهایی هست که آن هم بیشتر مدیون برند ناشر است تا جذابیت محتوای اثر یا نام نویسنده.

چرا مخاطب ایرانی به ادبیات تألیفی بی‌اعتماد شده؟ این روند قابل اصلاح است؟

به نظرم ریشه‌دارتر از آن است که با یک برنامه کوتاه‌مدت برطرف شود. اعتماد مخاطب سال‌هاست که سلب شده، به‌خصوص نسبت به آثار فارسی. ما متأسفانه با شرایطی مواجهیم که کیفیت در میان انبوه آثار متوسط یا ضعیف گم شده است. در نتیجه، مخاطب هم دچار تردید شده و ترجیح می‌دهد سمت ترجمه برود. حالا اگر بخواهیم راه‌حل بدهیم، فکر می‌کنم یکی از مهم‌ترین گام‌ها، ورود جدی‌تر ناشران بزرگ است؛ ناشرانی که هم توان اقتصادی دارند، هم قدرت تأثیرگذاری.

 منظورتان از ورود جدی‌تر چیست؟

اینکه ناشران بتوانند با اتکا به یک تیم داوری یا دبیران ادبی منصف و آگاه، آثار جدی و باکیفیت را از میان حجم انبوه آثار تمیز دهند. ما به کسانی نیاز داریم که بتوانند سره را از ناسره تشخیص دهند، نه صرفاً بر اساس روابط یا فروش پیش‌بینی‌شده، بلکه با شاخص‌های ادبی و ساختاری. اگر این گزینش جدی‌تر اتفاق بیفتد و مخاطب احساس کند پشت چاپ هر کتاب یک انتخاب دقیق و کارشناسی بوده، اعتمادش آرام‌آرام برمی‌گردد.

 در صحبت‌هایتان اشاره کردید به یک بحران دیگر؛ بحران نقد ادبی، این بحران چه نقشی در این وضعیت دارد؟

خیلی نقش کلیدی دارد. ببینید، در سال‌های نه‌چندان دور، چهره‌هایی در عرصه نقد ادبی فعال بودند که حتی اگر موافق یا مخالفشان بودیم، نمی‌توانستیم تأثیرشان را انکار کنیم. منتقدانی که حضورشان در مطبوعات ادبی، در شکل‌گیری سلیقه ادبی مخاطب نقش مهمی داشت. امروز آن مسیر گم شده. ما منتقدی نداریم که دست مخاطب را بگیرد، راهنمایی کند، به او نشان دهد که از بین صدها کتاب چاپ‌شده، کدام‌ها شایسته وقت و توجه هستند.

 یعنی فقدان منتقد حرفه‌ای باعث گم‌گشتگی مخاطب شده؟

کاملاً. دیگر کسی نیست که در این دالان سرد و شلوغ، نقش فانوس را بازی کند. از آن‌طرف، رسانه‌ها و نشریات ادبی هم یا تعطیل شده‌اند یا درگیر روزمرگی‌اند. نقد جدی جایش را داده به معرفی‌های سطحی و تبلیغات مستقیم. در این شرایط، مخاطب حرفه‌ای هم سردرگم است، چه برسد به خواننده تازه‌کار. نتیجه‌اش می‌شود بازار آشفته‌ای که در آن، دیده‌شدن لزوماً به‌معنای باکیفیت‌بودن نیست.

 با این حال، برخی نشانه‌ها از بازگشت مخاطب به ادبیات دیده می‌شود. این امید چقدر واقعی است؟

درست است. روزنه‌هایی هست، اما عمدتاً این بازگشت به‌سمت ادبیات کلاسیک جهان است، نه ادبیات معاصر فارسی. مخاطب ترجیح می‌دهد داستایفسکی، مارکز یا حتی چخوف بخواند، تا رمانی تازه‌نشر از یک نویسنده ایرانی. متأسفانه در این سال‌ها نویسنده‌ای هم نتوانسته مثل دهه قبل، مثلاً دهه های گذشته، جایگاه تثبیت‌شده‌ای بین عموم کتاب‌خوان‌ها پیدا کند.

 نکته‌ جالبی که این روزها دیده می‌شود، گرایش بیشتر به ناداستان است. این را چطور تحلیل می‌کنید؟
ناداستان، به‌ویژه در قالب‌هایی مثل جستار، خاطره‌نویسی یا روایت‌های اعتراف‌محور، برای مخاطب ایرانی تازگی دارد. چون ما در سنت ادبی‌مان کمتر با این فرم‌ها آشنا بودیم، حالا که به زبان ساده و نزدیک به زندگی نوشته می‌شوند، جذابیت خاصی پیدا کرده‌اند. اما باید دقت کرد که این جذابیت، باعث حذف داستان نشود. داستان همچنان هسته‌ اصلی ادبیات است. نباید این دو را با هم خلط کرد.

راه برون‌رفت از این وضعیت چیست؟

از یک‌سو باید نقد ادبی را احیا کنیم، آن هم به‌صورت حرفه‌ای و در رسانه‌های جدی. از سوی دیگر، نشر ما باید از این وضعیت غیرصنعتی خارج شود و تبدیل به صنعت واقعی شود. یعنی ناشر فقط پخش‌کننده کتاب نباشد، بلکه کارشناس و مشاور هم داشته باشد. همان‌طور که در گذشته بودند کسانی که انتخاب کتاب به‌عهده‌شان بود، بدون وابستگی یا تبلیغ، فقط با اتکا به دانش ادبی.

 آیا دیده‌اید که در نبود این ساختارها، برخی چهره‌ها صرفاً با کمک شبکه‌های اجتماعی تبدیل به «نویسنده مشهور» شوند؟

بله، دقیقاً یکی از آسیب‌ها همین است. گاهی کسانی به‌عنوان نویسنده مطرح می‌شوند که در واقع، بهره‌ای از دانش و مهارت ادبی ندارند. اما به‌واسطه شهرت مجازی یا شبکه‌های تبلیغی قوی، کتاب‌هایشان چند بار تجدید چاپ می‌شود، در حالی که فاقد ارزش واقعی‌اند. اینجاست که نبود نقد و گزینش حرفه‌ای خودش را نشان می‌دهد.

 نشر خزه چه اقداماتی برای تقویت اعتماد مخاطب یا شکل‌دادن به سلیقه ادبی انجام داده؟

صادقانه بگویم، ما در حوزه ادبیات داستانی فارسی چندان موفق نبودیم. به همین خاطر هم طی این سال‌ها کم‌کم از این حوزه فاصله گرفتیم و تمرکزمان را بیشتر به سمت حوزه‌هایی مثل فلسفه، روانشناسی و علوم انسانی بردیم. دلیلش روشن است؛ ادبیات داستانی فارسی، به‌خصوص کارهای نویسندگان نوظهور، آن‌طور که باید مورد استقبال قرار نگرفت و مخاطب اقبال چندانی نشان نداد.

 یعنی در واقع شما بستر اجرایی مثل نشست‌های نقد و معرفی را هم به‌دلیل محدودیت منابع کنار گذاشتید؟
دقیقاً. برخلاف ناشران بزرگ که فضای فیزیکی، منابع مالی و ارتباطات گسترده برای برگزاری نشست‌های نقد، معرفی کتاب و تبلیغات دارند، ما به‌عنوان یک نشر کوچک چنین امکانی نداشتیم. این امکانات به ناشر اجازه می‌دهد حتی اگر سه کتاب اول یک نویسنده تازه کار نفروشد، باز هم به حمایت از او ادامه دهد. اما در نشرهای کوچک، چنین سرمایه‌گذاری‌ای اغلب امکان‌پذیر نیست و این باعث می‌شود ریسک انتشار داستان فارسی به‌مراتب بالاتر باشد.

 و شما معتقدید بخش بزرگی از این مسئولیت باید بر دوش ناشران بزرگ باشد؟

بله. ناشران بزرگ هم تجربه دارند، هم اسم و رسم، هم مخاطب وفادار. اگر آن‌ها با یک سیستم داوری منصفانه و کارشناسی، به انتخاب آگاهانه آثار ادبی بپردازند، می‌توانند با کشف و حمایت از نویسندگان جوان و مستعد، به تدریج آن اعتماد از دست‌رفته را بازسازی کنند. به‌ویژه اگر در حوزه‌هایی مثل داستان کوتاه، شعر، نمایشنامه یا رمان معاصر، ناشران معتبر وارد عمل شوند، مخاطب هم با خیال راحت‌تری به سراغ این آثار می‌رود.

 با توجه به تغییر تمرکز نشر خزه، در حوزه فلسفه و روانشناسی چه کتاب‌هایی بیشتر مورد استقبال قرار گرفتند؟

تجربه ما نشان می‌دهد که آثار فلسفی کلاسیک یا آکادمیک کمتر مورد توجه قرار می‌گیرند. کتاب‌هایی موفق‌تر بودند که زبان ساده‌تری دارند، از آن نوع فلسفه‌هایی که با زندگی روزمره، سبک زندگی، یا حتی مفاهیم روانشناختی پیوند خورده‌اند. برای مثال، کتاب‌هایی که موضوعاتی مانند تنهایی، اضطراب، یا معنا را با نگاه فلسفی بررسی می‌کنند، مخاطب بیشتری داشته‌اند.

 یعنی نوعی از فلسفه کاربردی یا بینا‌رشته‌ای؟

دقیقاً. ما به کتاب‌هایی نزدیک شده‌ایم که به نوعی بین فلسفه، روانشناسی و حتی ادبیات قرار می‌گیرند. این‌ها نه کاملاً «کتاب انگیزشی» هستند، نه به پیچیدگی فلسفه دانشگاهی. بلکه بیشتر سعی دارند اصول و دغدغه‌های فلسفی را در قالبی ساده‌تر و قابل‌فهم برای مخاطب عام بیان کنند. به همین دلیل هم توانسته‌اند بدنه‌ای از مخاطبان کتاب‌خوان را به خود جذب کنند.

 از میان کتاب‌هایی که در این حوزه منتشر کرده‌اید، کدام‌ها با استقبال بیشتری مواجه شده‌اند؟
در میان آثاری که منتشر کردیم، کتاب «فیلسوف و گرگ»  اثر مارک رولند این کتاب به بررسی رابطه یک فیلسوف با گرگی به نام برنین میپردازد و این رابطه تأثیر عمیقی بر تفکر فلسفی رولندز می‌گذارد و او را به بازنگری در مفاهیمی مانند عشق، خوشبختی، طبیعت و مرگ سوق می‌دهد. این کتاب  به چاپ هشتم رسیده و مورد استقبال طیف گسترده‌ای از مخاطبان قرار گرفته. کتابیکه مفاهیم فلسفی را با موضوع «حقوق حیوانات» در هم آمیخته. این کتاب از دغدغه‌های روز جامعه –مثل حضور پررنگ حیوانات خانگی در زندگی شهری امروز– آغاز می‌کند و از آن‌جا به پرسش‌های بنیادینی مثل عشق، خوشبختی و مرگ می‌رسد. ترکیب جسورانه‌ای‌ست از فلسفه کاربردی، دغدغه‌های اخلاقی، و مسائل معاصر، از همین نویسنده، دو کتاب دیگر هم منتشر کرده‌ایم که مسیر مشابهی را دنبال می‌کنند.

 کتاب‌های دیگر در همین مسیر هم منتشر کرده‌اید؟

بله، یکی از کتاب‌های موفق دیگری که به چاپ ششم رسیده «کوهنوردی با نیچه» است. این اثر جذابیت دوگانه‌ای دارد: از یک سو، نوعی سفرنامه است که نویسنده در آن به مکان‌هایی سفر می‌کند که نیچه در سال‌های پایانی عمرش برای استراحت و تأمل به آن‌ها می‌رفته؛ و از سوی دیگر، در دل این سفرها به بازخوانی اندیشه‌های نیچه می‌پردازد. زبان کتاب روایی و نزدیک به ادبیات است، ولی درون‌مایه‌ای کاملاً فلسفی دارد. به همین دلیل هم توانسته مخاطب عام و علاقه‌مند به فلسفه را توأمان جذب کند.

آیا می‌توان این کتاب‌ها را ذیل ادبیات جستار قرار داد؟ یا به سبک دیگری تعلق دارند؟

رویکرد برخی از این آثار به جستار نزدیک است، چون از تجربه‌های زیسته، رویکردهای شخصی، و روایت زندگی بهره می‌گیرند. اما ساختارشان با جستارهای کلاسیک متفاوت است. برخلاف جستارهای پراکنده و اپیزودیک که بیشتر شبیه مقالات مستقل‌اند، این کتاب‌ها متنی یکپارچه و منسجم دارند. یعنی خواننده با اثری مواجه است که انسجام ساختاری دارد و در قالب کتابی کامل نوشته شده، نه مجموعه‌ای از تأملات پراکنده.

به نظر می‌رسد ذائقه مخاطب امروز به شکل محسوسی تغییر کرده؛ کتاب‌هایی با لحن روان، ساختار فشرده و بیان مستقیم بیشتر مورد استقبال قرار می‌گیرند. شما هم این تغییر را حس می‌کنید؟
شخصاً احساس می‌کنم کتاب‌هایی بر پایه ادبیات کلاسیک که خوانش سخت‌تری دارند، خیلی مورد اقبال مخاطب امروز نیست، در حالی‌که آثار ساده‌تر با بیانی موجز و بی‌واسطه ارتباط‌پذیرترند. امروز مخاطب فرصت و تمرکز کمتری دارد و طبیعتاً سراغ آثاری می‌رود که هم معنا دارند، هم فرم ساده‌تری دارند، هم وقت و انرژی زیادی از او نمی‌گیرند.

 این نوع ادبیات فشرده و بی‌واسطه که هم از سادگی و هم از پشتوانه فکری برخوردار است، آیا می‌تواند الگوی تازه‌ای برای داستان‌نویسی ایرانی باشد؟

دقیقاً. به نظرم ادبیات ما باید پوست‌اندازی کند، به‌ویژه در حوزه داستان. خیلی از آثار دهه‌های قبل، با نثری متکلف، فضای محزون، سنگین و پیچیده عرضه می‌شدند. نوعی سردی، تلخی و انفعال هدایت‌وار. این برای مخاطب امروزی که خودش با فشارهای اجتماعی و اقتصادی درگیر است، دیگر قابل تحمل نیست. ادبیات امروز باید رفیق مخاطب باشد، نه باری بر دوش او.

 یعنی پیشنهاد می‌کنید ادبیات معاصر ایران از ادبیات آمریکا تأثیر بپذیرد؟

نه الزاماً تقلید، اما آموختن از آن ضروری‌ست. نثر آمریکایی سال‌هاست که بر پایه سادگی، ضرباهنگ بالا، طنز، و عینیت جلو رفته. همین‌ها باعث شده‌اند تا آثارشان قابل‌درک‌تر و فراگیرتر شوند. در ایران هم تعداد محدودی از نویسندگان در سال‌های اخیر سعی کرده‌اند به این سمت حرکت کنند و نتیجه‌اش هم دیده شده: مخاطب جذب شده و ادبیات برایش جذاب‌تر شده.

 یعنی مسئله صرفاً سبک نیست؛ بلکه جهانی است که مخاطب در آن زندگی می‌کند

دقیقاً. جهان‌بینی مخاطب امروز تغییر کرده. او در شبکه‌های اجتماعی و گوشی‌اش با فرم‌های بسیار کوتاه، مستقیم و متنوعی از محتوا روبه‌روست. طبیعتاً ادبیات هم اگر بخواهد خوانده شود، باید با این مختصات تازه خودش را وفق دهد. در غیر این صورت، شکاف میان اثر ادبی و مخاطب عمیق‌تر خواهد شد.

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها