پریزاد سیف در گفتگو با صبا:
این جاودانگی هنر است که در مقابل مرگ میایستد
کاراکتر مرگ در این نمایشنامه عاشق تئاتر است و خود را نیزن موسیقی «پلکانی به سوی بهشت» میداند و در نهایت آنچه در مقابل مرگ میتواند مقاومت کند، هنر است، چون جاودانگی دارد و میتواند مرگ را خنثی کند.
مریم عظیمی- نمایش «پلکانی به سوی بهشت» به نویسندگی و کارگردانی داریوش رعیت و با بازی نادر فلاح و پریزاد سیف که این روزها در سالن قشقایی تئاتر شهر روی صحنه میرود، در یک دکور مینیمال به دیدار یک نویسنده تئاتر با مرگ میپردازد و در خلال این داستان، فلسفه پیچیده مرگ و زندگی را گاه با زبانی طنزآمیز و گاه با درامی تکان دهنده از منظر خود مطرح میکند. در ادامه گپ و گفت خبرنگار صبا با بازیگر این نمایش را میخوانید.
با توجه به اینکه مرگ برای ما یک کاراکتر ماورایی محسوب میشود، مواجهه اولیه شما با این شخصیت چگونه بود و پرداخت به آن چگونه انجام شد؟
نویسنده این نمایشنامه، آقای رعیت ۳۴ سال است که دوست، همکلاسی و همکار من هستند. به همین دلیل و به خاطر رابطه نزدیکی که با ایشان داریم و همچنین همکاریهای قبلیمان مانند پروژه «تیاتر قجری» و دیگر کارها، معمولاً من از نخستین کسانی هستم که متن نمایشنامههایشان را مطالعه میکنم. در بحث پرداخت به شخصیت مرگ، از ابتدا درباره این کاراکتر گفتگوهای بسیاری صورت گرفت و در واقع مرگ به عنوان هویت مستقلی جدای موجودیت انسانی تحلیل شد. با توجه به شناختی که از علاقه آقای رعیت به آثار مدرن و دغدغههای فلسفی در کارهایشان داشتم، مطمئن بودم که باید به همان اندازه به بعد ماورایی مرگ فکر کرد که میتوان بعد ماورایی یک انسان، یعنی فراتر از یک تصویر کلیشهای مرگ با چهرهای ترسناک و رمزآلود، این شخصیت قرار بود انسانی با ویژگیهایی باشد که شاید بسیاری از خصوصیات انسانی را داشته باشد؛ اگرچه بعضی ویژگیها و رفتارهایش ممکن است برای مخاطب غریب و عجیب به نظر برسد. این مرگ، همانطور که آقای رعیت نوشتهاند، بیشتر شبیه انسانی است که تجربیات بسیار زیادی را پشت سر گذاشته و شاید چندین زندگی انسانی را تجربه کرده است. از این رو، برای من مواجهه با این نقش چیز عجیب و غیرقابل هضمی نبود. قرار نبود شخصیت مرگ صرفاً یک موجود با شولایی سیاه و بدون چهرهای باشد که قدمهایش روی زمین نیست و گویی در فضا سیر میکند. بلکه این شخصیت به شکل زنی ظاهر میشود که با آرامش درباره نگاه انسانها به دنیای ماورایی صحبت میکند، مسیر و راههایی را نشان میدهد و ما را به سوی درک بهتر این دنیا هدایت میکند.
در پرداخت این شخصیت سعی کردیم وجه انسانی او حفظ شود، البته با تفاوتهایی که در ذات این کاراکتر وجود دارد. مثلاً مرگ میتواند ذهن طرف مقابلش را بخواند و از همه مهمتر، این هویت مرگ اتفاقا بسیار واقعبینتر از بسیاری از انسانهاست و واقعیتها را آنطور که هستند بیان میکند. بنابراین وقتی درباره سقراط صحبت میکند، واقعیت را بازگو میکند، نه آن چیزی که شاید ما دوست داریم بشنویم. در مقابل او نویسنده، نماینده انسان مدرن قرن بیست و یکم است و آن شاعرانگی که تمام انسانهای مدرن دارند را در او میبینیم. انسان مدرنی که از تنهایی، از خود بیگانگی و فقدان هویت به شاعرانگی پناه میبرد و هر موضوعی را بر اساس ذهن خود شاخ و برگ داده، تحلیل و تعبیر میکند. اما کاراکتر مرگ اینگونه نیست و واقعیتها را همانگونه که هست میبیند و من تلاش کردم تعادلی بین این دو قطب برقرار کنم و اتفاقا بیشتر به سمت انسانیت واقعی، بدون خود شیفتگی و شاعرانگی پیش روم و از واقعیتها بهطور صریح و شفاف بگویم هر چند که مرگ چون در قالب انسان حضور دارد به چیزهایی علاقهمند میشود و احساسات انسانی دارد با اینکه خود مرگ معتقد است که نباید هیچ احساسی داشته باشد، اما آن چیزی که میتواند در مقابل مرگ ایستادگی و در مرگ نیز احساس ایجاد کند، هنر و جاودانگی هنر است. کاراکتر مرگ در این نمایشنامه عاشق تئاتر است، موسیقی را دوست دارد و حتی خود را به نوعی نیزن موسیقی «پلکانی به سوی بهشت» میداند و در نهایت میتوان گفت آنچه در مقابل مرگ میتواند مقاومت کند، هنر است، چون جاودانگی دارد و میتواند مرگ را خنثی کند.
از شکلهای مختلفی که کاراکتر مرگ در این نمایش به خود میگیرد بگویید.
مرگ در این نمایش درست مانند انسان ابعاد گوناگونی دارد.گاهی سر شوخی را باز میکند و اغواگر میشود، گاهی خسته و دلزده است و به کودکی پناه میبرد که شاید هرگز نداشته اما به خوبی بلد است آن کودکی را بازی کند. ممکن است این شخصیت هیچکدام از این حالات را تجربه نکرده باشد، اما بهخوبی میتواند آنها را به نمایش بگذارد، درست مانند یک بازیگر حرفهای، بنابراین من تلاش کردم که این ویژگیها را درک کنم و بر اساس آنها اجرا کنم. نمیدانم که آیا اجرا موفق بوده یا خیر، اما این نگاهی بود که من به این شخصیت داشتم و براساس آن کار کردم.