مرثیه درگذشت سیدجواد طباطبایی
مردی که صریح زندگی میکرد
سید صادق سجادی تاریخدان میگوید: سیدجواد طباطبایی برخلاف بسیار از ما ایرانیها، صریح زندگی میکرد.
ماکسیم گورکی را بعضی از ما میشناسیم، همان نویسنده برجسته قرون نوزدهم و بیستم روسیه، مردی که خالق رمان بیهمتای «مادر» بود. آنتوان چخوف اما در ایران بسیار شناختهشدهتر از گورکی است. اتفاق فرخنده برای ادبیات روسیه اما همزمانی زندگی این دو نویسنده برجسته در اواخر قرن نوزدهم بود. به هر ترتیب اما در حاشیه ادبیات روسیه اما ماگسیم گورکی خاطرهای بس شنیدنی از چخوف دارد. گورکی میگوید چخوف در روستای «کوتچوک کوی» ویلای کوچکی داشت و من گاهی به دیدنش میرفت. روزی سه خانم از مسکو به دیدار چخوف آمدند. آنتوان آنها را پذیرفت و به پیشخدمتش گفت آن سه خانم را به اتاق نشیمن که آنجا بودیم دعوت کند. دقیقهای بعد آن سه زن که لباسهای گرانبهایی برتن داشتند وارد نشیمن شدند. سکوت اتاق در صدای خش خش لباسهای ابریشمی آنها محو شد. هر سه مودب روبروی ما نشستند و چهرهای به خود گرفتند که انگار عاشق مباحث سیاسیاند (بدون شک نبودند و فقط میخواستند اینطور مقابل آنتوان تظاهر کنند) آنها پیاپی سوالهای متعدد سیاسی اجتماعی میپرسیدند «آنتوان پاولویچ (نام اصلی چخوف) فکر میکنید جنگ بین یونانیها و ترکها چطور خاتمه مییابد» آنتوان کمی سکوت کرد و پس از سرفهای ملایم با صدایی گرم و جدی پاسخ داد:«به یقین صلح میشود» اما خانمها دستبردار نبودند! «آنتوان پاولویچ! درست است اما کدامشان برنده میشود؟» چخوف درنگ کرد و گفت:«خب هرکسی که قویتر باشد!» یکی دیگر از خانمها پرسید:«به نظر شما کدامیک قویترند؟» پاسخش این بود:«آنها که بهتر خوردهاند و بهتر تربیت شدهاند» یکی از خانمها فریاد زد:«چه باهوش!» و دیگری پرسید:«شما کدامشان را بیشتر دوست دارید؟» آنتوان هم که مثل من دریافته بود آنها برای تظاهر سوالاتی را که علاقهای هم به آنها ندارند میپرسند، به گرمی به او نگریست و با تبسمی فروتنانه گفت:«من آبنباتهای میوهای را دوست دارم! شما چطور؟» آن خانم از خوشحالی فریاد زد:«اوه! من هم همینطور!» خانم دیگری هم با تایید گفت:« بله مخصوصاً آبنباتهای مغازه ابرکوزوف را!» و سومی چشمانش را نیمه بسته کرد، دهانش آب افتاد و اضافه کرد:«خیلی خوشبوست!» و هر سه با شعف و نشاط ساعتی درباره آبنباتهای میوهای صحبت کردند و ذوق و اطلاعات ظریفشان را در این زمینه نشان دادند. واضح بود که هر سه از خوشحالند که مجبور نیستند ذهن خود را خسته کنند و وانمود کنند به قضیه یونان و ترکیه خیلی علاقهمندند؛ قضیهای که تا کنون هیچکدام کوچکترین اندیشهای دربارهاش نکرده بودند. وقتی خواستند بروند به آنتوان چخوف قول دادند:«برایتان آبنبات میوهای خواهیم فرستاد!» وقتی که رفتند به چخوف گفتم:«خیلی خوب موضوع بحث را عوض کردید.» آنتوان به آرامی خندید و پاسخ داد:«هرکسی باید به زبان خودش حرف بزند.» چخوف همینطور بود! همین بود. چون خودش بیاندازه ساده بود، همه چیز را ساده دوست داشت. واقعیت و صمیمیت را میپسندید و روش خاصی به کار میبرد تا مردم دیگر در برابرش ساده و صمیمی باشند. چخوف واقعاً همین بود.
همه اینها را از چخوف و گورکی نقل کردم که بگویم، سید جواد طباطبایی هم شخصیتی اینچنین داشت. صاف و ساده بود و صمیمی و انسان را به سادگی و صمیمیت فرامیخواند. در برخوردهای کوتاهی که با هم داشتیم، هیچوقت حس نکردم استاد نگاه بالا به پایین داشته باشد. از مسائل روزمره میپرسید و میخندید، انگار که سالها جوانتر است. انگار هم سن و سال خود ما بود. او روحی بزرگ و قلبی مهربان داشت.
مردی که صریح زندگی میکرد
سید صادق سجادی، تاریخدان، نویسنده و پژوهشگر تاریخی نیز میگوید: سیدجواد طباطبایی برخلاف بسیار از ما ایرانیها، صریح زندگی میکرد، صریح مینوشت و حاضر نبود سر عقایدش با کسی مصالحه کند. این نویسنده و استاد دانشگاه، درپی درگذشت سیدجواد طباطبایی به گفت: شخصیت آقای طباطبایی بارز بود. طباطبایی آنطور که میاندیشید، زندگی میکرد. همه میدانستند و به همه میگفت و مینوشت. نظریاتش را طرح میکرد و چیز پنهانی نداشت.
او با بیان اینکه شخصیت طباطبایی روشن و واضح بود، گفت: آقای طباطبایی برخلاف بسیاری از ما ایرانیها خیلی صریح زندگی میکرد، صریح مینوشت و حاضر نبود با کسی سر عقایدش و تحقیقاتی که میکرد، مصالحه کند.
سجادی درباره جایگاه علمی طباطبایی نیز اظهار کرد: میتوان گفت، آقای طباطبایی در تاریخنگری و تاریخنگاری ایران فصل جدیدی گشوده؛ به ویژه تاریخ مشروطه. او در تببین و تحقیق تاریخ مشروطه به شکل تازهای پرداخته که نگاه مورخان را به این دوره بسیار مهم از ایران را میتواند دگرگون کند و تا اندازهای هم دگرگون کرده است.
او خاطرنشان کرد: طباطبایی درباره تاریخ ایران به عنوان جریان به هم پیوسته، نظریات خاصی داشت که معروفترین آنها «ایرانشهری» است که بسیاری از محققان جوان این نظریه را فهمیدهاند و دربارهاش مینویسند، تحقیق میکنند و سعی میکنند تاریخ ایران را با این نگاه مورد تحلیل و تبیین قرار دهند.
سجادی با اشاره به دوستی ۳۰ سالهاش با این پژوهشگر فقید، گفت: علاوه برهمکار بودن، با هم مأنوس بودیم. غیر از اینکه همکار بودیم رفاقت بسیار نزدیکی داشتیم، بنابر این خاطرههای بسیاری درباره کارهای علمی و کارهای اداری داریم. اما آنچه مهمتر است، پاکی طباطبایی در امر تحقیق و دوستی بود. در کار پژوهش در حوزه سیاست، حقوق و تاریخ معاصر ایران از پیش از مشروطه و از دوره فتحعلیشاه، بینظیر بود. تحلیلها و نگاههایی که میکر، متفاوت بود زمینههای واقعی بروز نهضت مشروطه در ایران را دنبال میکرد و تاحد بسیار زیادی در تبیین این دوره موفق بود. طباطبایی در صراحت، روشنبینی و وفای به عهد اگر نگوییم بینظر، کمنظیر بود.
سید صادق سجادی همچنین درباره بحث انتقال پیکر سیدجواد طباطبایی به ایران از آمریکا نیز گفت: پیشاپیش حس کرده بودم و از خود او شنیده بودم که مایل است در ایران باشد.
رویا فخارمنش
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است