روزنامه صبا

روزنامه صبا

فرزاد موتمن:

مهرجویی سینمای ایران را تکان داد


برای درک اهمیتی که داریوش مهرجویی برای سینمای ایران داشت، لازم است که به دهه 40 برگردیم.

 

کتابخانه بزرگ فیلم ایران، قطعا بدون این قفسه نمی توانست مرجع باشد. حسی از شورش یک کارگردان‌هنری ایرانی از جنس مهرجویی، ما روستا را با گاو می‌شناسیم، با هامون پرده‌ی خیال‌انگیز  زندگی را باور می‌‎کنیم و به کوچه پس کوچه های خیال انگیز یک ذهن مغشوش سفر می‌کنیم، در اجاره‌نشین ها زندگی را با مصائب شگفت‎آورش لمس می‌کنیم و می‌خندیم، در لیلا، عشق در وجودمان شعله‌ور می‌شود، شوری از بیگانگی یک زن با همسرش که در افسوس زندگی اجتماعی، قراردادهای عشقی‌‌اش را به باد می‌سپارد و در خوابگهی سپید، پر از گل سرخ به سوگ می‌نشیند.  به سفره باز مادری رنج‌کشیده در مهمانی‌مامان دعوت می‌شویم و در سنتوری با علی تاوان یک اعتیاد را در گوشه گوشه‌های شهر تهران پس می‌دهیم. در این گردش هزار‌تو در می‌یابیم، سینمای‌ایران، بدون مهرجویی، چقدر تهی، از خیال و معناست. مهرجویی قادر است بیافریند، و معنا را در دل هر لحظه به زیبا‌ترین شکل ممکن در تصویری ماندگار جان ببخشد. عزت‌الله انتظامی از او به عنوان هنرمندی یاد می‌کند، که باید آرزوی هر هنرمند در هر سنی این باشد که حتی اگر شده برای یک بار با او کار کند و بیاموزد،بسیار هنر باید تا پخته شود خامی، مهرجویی برآمده ازیک زندگی بسیار پیچیده و سخت بود، مسیرهای متفاوت او در طول زندگی هنری‌اش برای او گنجینه‌ای از تجربیات بکر اندوخته، که صادقانه همه را از فیلتر نگاه هنری مهرجویی عبور داده و در پرده سینما به تصویر کشیده است. آثار او بسیار موثر از جامعه کنونی است و از واقعیت های موجود به نفع خودش تغذیه می‌کنند. او نیکی کریمی را برای همیشه پری کرد و لیلا حاتمی، هنوز برای ما همان لیلا‌ست و خسرو شکیبایی همیشه هامون بود و عزت الله انتظامی که در مش‌حسن تجسم یافت. “گاو من؛ گاو مش حسن که درنمیره کدخدا..!”   از دیالوگ‌های ماندگار از فیلم گاو. “این زن سهم منه عشقه منه من طلاقش نمیدم”  از دیالوگ‌های ماندگار فیلم هامون است که در ضمیر هر هنر‌دوست ایرانی تبدیل به بخشی از باورش شده. مهرجویی باور می‌آفریند و فرهنگ می‌زاید. او با این دو فیلم توانست جنس سینمای‌ایران را عوض کند و منش مخاطب را در تماشای‌فیلم تغییر دهد، فیلم‌های او درنگاه مخاطب عام ایرانی شکافی عمیق ایجاد کرد، تا زندگی را دوباره ببیند. سوال‌های زیادی پس از فاجعه مهیب قتل داریوش مهرجویی در سرم می‌گردد، با اینکه یارای کلام و گفت‌و‌گو ندارم، اما سکوت را نیز جایز نمی‌بینم، نمی‌دانم درباره مهرجویی از که بپرسم و از که بشنوم! تا اینکه پس از کنکاشی وسواس‌گونه، فرزاد موتمن که تاریخ سینمای ایران از پشت قاب عینک‌‌ شفاف او آشکار است، میهمان گفت‌و‌گوی صبا در این مقال می‌شود.

داریوش مهرجویی از استادان بی‌بدیل و از سردمداران موج نو در سینمای ایران بودند، استادی که سینما برای پاسداشت از او تا چندین دهه بعد هم شاید بدهکار خواهد بود، به همین منظور برای ما از رویکرد نوگرایانه ای که این هنرمند در سینمای ایران آغاز کرده است، بگوئید…

(فرزاد موتمن ابتدای صحبت خود را با سکوتی ممتد و معنی دار آغاز کرد که بیانگر صمیمانه ترین احساس او نسبت به شوک ناگهانی این فاجعه بود، خبرنگار نیز در این سکوت، دقیقه ای با او همراه شد…)

برای درک اهمیتی که داریوش مهرجویی برای سینمای ایران داشت، لازم است که به دهه ۴۰ برگردیم. شاید درک آن دوران برای سینمادوستان امروز سخت باشد، چرا که تجربه ی زیست در آن دهه را ندارد. در زمانی که فیلم فارسی همه فضای سینمای ایران را اشغال کرده بود و ما تقریبا هیچ فیلم جدی نمی دیدیم و سینمای ایران ملغمه ای بود از فیلم های ملوردام، کمدی، اکشن با المان های آشنا که در همه فیلم ها تکرار، تکرار و تکرار می شد؛ البته این ویژگی‌ها، خاصیت سینمای منطقه در آن دوره بود به همین خاطر این رگه‌های ژانری در سینمای ترکیه، مصر و هندوستان هم دیده می شد، مانند رقص عربی، زد و خورد در کاباره، پرت کردن ماشین آریا، شاهین در جاده چالوس، پسر فقیری که بابای پولدار پیدا می کند یا دختر پولداری که به دنبال یک پسر فقیر بود تا عشق واقعی را با او پیدا کند و خیلی چیزهای دیگر که سینما را آشفته بازاری کرده بود از یک سالاد در آن همه چیز بود و نبود. درست در چنین شرایطی، مهرجویی با سینمای خود همه را شگفت زده کرد. یاد دارم در آن سال‌ها من  پسربچه ای ۱۰ الی ۱۱ ساله بودم که دوست داشتم فیلم‌های بهتری ببینم در نتیجه فیلم های ایرانی اصلا نمی دیدم! در همین شرایط ۲ الی ۳ فیلمساز ناگهان سینمای ایران را تکان دادند. اینها نسلی بودند از سینماگران تحصیلکرده و سینه آرت دیده و پیگیر که با چند فیلم رویکردنویی را به سینما تزریق کردند. فیلمهای چون«آرامش درحضور دیگران» اثرناصر تقوایی که زودتر از بقیه ساخته شد اما به دلیل توقیف دیرتر از بقیه نمایش داده شد. «قیصر» از مسعود کیمیایی و «گاو» از داریوش مهرجویی، این سه فیلم سینمای ایران را تکان دادند و ما ناگهان برای اولین بار با فیلمسازهای روبرو شدیم که می‌خواستند، فیلم‌های جدی تر بسازند. البته داریوش مهرجویی کار هنری خود را پیش از فیلم گاو شروع کرده بود، با فیلمی به نام الماس۳۳ که نادیده گرفته شد، چرا که همه فکر میکردند این فیلم یک فیلم فارسی بی در و پیکر است درحالی که اگر این روزها با دقت بیشتری به این فیلم نگاه کنیم،می فهمیم که مهرجویی در این فیلم سعی کرده بود یک پارودی بسازد. الماس۳۳ نوعی شوخی بود به سینمای آن روزها. بعد فیلم جدی «گاو» را ساخت، فیلمی  که دیگر پس از آن به طور کامل مسیرش را مشخص کرد و با کمی افت و خیز اما یکدست ادامه داد. از این نظر داریوش مهرجویی یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین فیلمسازان تاریخ سینمای ایران بوده است و از اولین فیلمسازانی شد که اعتبار بین المللی کسب کرد، همان طور که در خارج از کشور نیز شناخته و جوایزی ارزشمندی را کسب کرد. مهرجویی روی نسلی که من به آن تعلق دارم به شدت تاثیر گذاشته، در واقع نسل ما پیش از هرچیز به فیلمسازانی چون، مهرجویی، تقوایی و کیمیایی و….نگاه کرده است، همچنین او از معدود فیلمسازهایی است که اگرچه کارش را پیش از انقلاب شروع کرد اما توانست علیرغم همه محدودیت هایی که بر سر راهش بود، باز هم کارش را ادامه دهد، طوری که حتی می توان گفت مهمترین فیلمهای خود را بعد از انقلاب ساخت. نکته مهم دیگر اینکه او از جمله فیلمسازهای نادری است که موفق بود تا بین لحن وزبان شخصی خودش و ذائقه عمومی پل بزند و در نتیجه  او فیلمسازی نبود که آثارش فقط سینه فیلها، منتقدین و سینماگران آکادمیک را راضی کند، اغلب فیلمهای او با استقبال عمومی مردم روبرو شد و این یک موقعیت نادر است که کمتر فیلمسازی آن را تجربه خواهند کرد. مهرجویی مانند هیچکاک سینماگری بود که در حین آنکه دنیای خودش را می ساخت در عین حال عموم مردم را نیز جذب می کرد. در سالن های سینمایی دیده‌ام که تنها برای دو فیلمساز ، وقتی اسمشان در تیتراژ می‌آید، سالن دست می‌زند، یکی از آنها داریوش مهرجویی است.

بدون آنکه بخواهم از این فاجعه مهیب علت جویی کنم و یا آن را تفسیر و تعبیر کنم، میخواهم بدانم، نفس این حادثه، برای اهالی هنر و کسانی که در سینما به دنبال سینما هستند، چه تاثیری خواهد داشت؟ پایانی شوک آور که چندی پیش در آسمانی شدن کیومرث پور احمد نیز آن را تجربه کرده بودیم؟

متاسفانه در ۱۵ سال اخیر، فیلمسازان ایران نکته ای را کاملا لمس کرده اند و آن تلاشی است که نمی‌دانم آگاهانه یا نا آگاهانه از طرف مسئولین فرهنگی کشور در حال انجام است، اینکه فیلمسازان باسابقه و به نحوی به درد بخور را پس بزنند و یا دور بریزند! ویا آنها را به نحوی در تنگنا بگذارند و ایزوله کنند رویکردی که در نهایت باعث ناامیدی و افسردگی هنرمندان می شود. در چنین شرایطی وقتی در فواصلی کوتاه ما با کیس‌های چون خودکشی و قتل وحشیانه روبرو می شویم. بدون اینکه حتی بخواهیم انگشت اتهام به طرف هیچ کسی بگیریم- چرا که اصلا نمی‌دانیم در واقعیت چه اتفاقی افتاده است، ظاهر امر که میگویند چند نفر هم برای این قتل وحشیانه استاد دستگیر شده‌اند-  مراتب این حادثه در بین ما بازماندگان سینما، که خود را فرزندان مهرجویی‌ها می‌دانیم،موجی از افسردگی، ناامیدی و استیصال بوجود می آورد! مسئولان سیاسی و فرهنگی کشور باید یک تغییر اساسی در مسیری که در دو دهه اخیر پیش گرفتند، ایجاد کنند، و دیگر فیلمسازها را ایزوله و خانه نشین نکنند! اجازه دهند که فضای سینمای ایران مانند دهه های ۶۰ و ۷۰ و اوایل ۸۰ پر انرژی و پر تحرک باشد و سینمایی باشد پرشور و چندصدایی. سینما امروز فضای مرده‌ای دارد که حالا با این اتفاقات، افسرده‌تر، مضطرب‌تر خواهد شد. مرگ حق است، اما نه به این شکل و نه برای کسی که نه تنها یک فیلمساز حرفه ای بلکه شخصیت فرهنگی مهمی در ایران بود، او دست به قلم بود، کتاب می نوشت، روا نیست که در پایان روی گلوی او چاقو بکشند! ا برای مایی که هنوز کار می‌کنیم، این حس بوجود می‌آید که آخرش چی؟ فایده این همه تلاش چیست؟ باید ازفیلمسازان خود مانند یک ثروت مراقبت کنیم. مسئولان فرهنگی باید آنها را بخواهند و کمک کنند تا ایده های نساخته خود را بسازند. چرا که همین ها بودند که جاده سینما را آسفالت کردند که حالا موجی از جوانان در این جاده می آیند و می‌روند.

سوال آخر من، بیشتر جنبه اتمام حجتی را دارد که دلم می خواهد از طریق روزنامه صبا با تمام مخاطبان سینما دوست ایران داشته باشم و امیدوارم این اتمام حجت، فصل آخری باشد که دیگر بیش از این شاهد نباشیم، مردم سینماگران را نقد و یا قضاوت می‌کنند، به کرات برخوردهای قهرآمیز مخاطبان را با سینماگران شاهدیم، خصوصا وقتی فیلمسازی پا به سن گذاشته و یا اینکه به هر دلیلی در دوره از کارنامه هنری خوداثر قابل دفاعی را ارائه نکرده است. مانند انتقادهای که به سینمای پوراحمد و یا لامینور اثر استاد مهرجویی داشتند. دوست داشتم این قصه انتظار معجزه همیشگی از هنرمندان داشتن را این بار شما واکاوی کنید تا فصل آخری باشد بر این روند تا دیگر شاهد رفتار قهرآمیز نباشیم.

احساس من این است که این روزها اینستاگرام و فیس بوک تبدیل به معضل شده اند. یعنی این ابزارها به ما اجازه می دهند که ما راجع به همه چیز قاطعانه اظهارنظر کنیم. در واقع نظرها درباره فیلم ها و فیلمسازان از طرف عموم مردم باید شفاهی باشد و آنچه که مکتوب و ثبت می‌شود باید از سمت نویسندگان، منتقدان و تئوریسین های حرفه‌ای سینما باشد. اینها هستند که می توانند نظرات مشخص و تعیین کننده  درباره آثار را منتشر کنند. هیچ فیلمسازی در همه عمرش، فیلم خوب نساخته! فیلمهای اواخر عمر آلفرد هیچکاک هم خیلی خوب نبود، مانند فیلم توطئه خانگی و… در واقع هیچکاک شاهکارهای خود را قبلا ساخته بود، آثاری چون پنجره عقبی، سرگیجه، بدنام. همین طور جان فورد که در کارنامه او هم  فیلم بد دیده می شود؛ اتفاقا جان فورد اواخر عمرش فیلمهای ضعیفی داشت مانند اپیزود چگونه غرب تسخیر شد و یا پائیز قبیله شاین که ابدا فیلم خوبی نیست. فیلم بد ساختن بخشی از کارنامه همه فیلمسازهای جهان است. لامینور فیلم خوبی نبود و من هم آن را دوست نداشتم اما وقتی ما می‌گوییم داریوش مهرجویی او را با لامینور به یاد نمی آوریم! او را با دایره مینا، اجاره نشین ها، سارا، درخت گلابی و بانو و … به یاد می آوریم که هر کدام بخشی از خاطرات تصویری ما را تشکیل می‌دهد. هر فیلمسازی بالا و پایین دارد و این مسائل از اهمیت هنرمندی کسی کم و زیاد نمی کند. پس اصولا باید دقت کنیم و زمانی که میخواهیم دست به تایپ بریم و راجع به فیلمها و فیلمسازها نظر دهیم، باید بدانیم و بشناسیم که درباره چه کسی صحبت می‌کنیم و چگونه باید حرف بزنیم.

سمیه خاتونی

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است