روزنامه صبا

روزنامه صبا

حمیدرضا نعیمی:

کارگردانی یعنی خود را در مسلخ صحنه قربانی کردن


به نظرم کتابی یا کلاسی وجود ندارد که با آن شخصی بتواند کارگردان شود.

نمایش فردریک سرانجام بروی صحنه تئاتر ایران آمد تا با مخاطبان تئاتر سفری به جهان پر تلاطم هنرمندان داشته باشد. حمیدرضا نعیمی کارگردان نام آشنای تئاتر کشورمان در کنار هنرمندان نام آشنایی مانند امیرکربلایی زاده، بهناز نازی، کامبیز امینی، جوانه دلشاد، صالح لواسانی و کادر بازیگرانی که هر کدام ستاره هستند این نمایشنامه را که نوشته اریک امانوئل اشمیت است در سالن اصلی تئاتر شهر بروی صحنه می‌برند. خبرنگار صبا گفت و گویی با عوامل این نمایش داشته که در ادامه می‌خوانید.

دلیل انتخاب نمایشنامه فردریک برای اجرا چه بود؟

اولین بار سال ۱۳۸۴ استاد سهراب سلیمی مرا به منزلشان دعوت کردند تا یک نمایشنامه چاپ نشده از اریک امانوئل اشمیت با ترجمه خانم شهلا حائری را برایم بخوانند. بسیار مایل بودند که نمایشنامه را کارگردانی کنند و از من خواستند به عنوان دراماتورژ در کنارشان باشم، حتی نقش نمایشنامه‌نویسِ درون کار را هم برایم در نظر گرفته بودند. من به منزل ایشان رفتم و نمایشنامه را خواندند. آقای سلیمی سال‌ها جنگیدند ولی متاسفانه اجازه و امکان اجرای این نمایشنامه را به دست نیاوردند. ۵ سال پیش پیشنهاد اجرای این نمایش را به تئاترشهر دادم که شورای نظارت آن زمان بدون هیچ مشکلی موافقت کرد تا این نمایش اجرا شود. آنجا بود که متوجه شدم متاسفانه مقوله مجوز در شورای نظارت و ارزشیابی مقوله‌ای نیست که منطبق بر مبانی مصوبات شورای عالی انقلاب فرهنگی باشد که گفته می‌شود اگر اثری از خط قرمزهای مشخص شده عبور نکند می‌تواند منتشر شود، پروانه ساخت بگیرد و به اجرا درآید. فهمیدم واقعاً در جامعه‌ ما قانون و ضابطه‌ای وجود ندارد، در یک دوره شورای نظارت و ارزشیابی مجوز می‌دهد و در دوره‌ای دیگر عده‌ای می‌آیند و مجوز نمی‌دهند و این شرایط را برای کار کردن تئاتر، موسیقی، سینما، نوشتن و چاپ کتاب و دیگر کارهای فرهنگی بسیار سخت می‌کند. مثل مقوله تبلیغات، امروزه حیات سینمای ایران به خاطر تبلیغات تیزر فیلم‌ها در شبکه‌های ماهواره‌ای است اما ما در تئاتر حق نداریم از این امکان استفاده کنیم. آیا خانواده‌ سینما حق حیات و زندگی دارند اما ما اهالی تئاتر باید مورد ظلم واقع شویم؟ ما هیچ شرایط مناسبی در تئاتر نداریم. دولت و مرکز هنرهای نمایشی حتی یک ریال برای تولید نمایش ما هزینه نکرده، تبلیغات محیطی و شهری به شدت گران و کمرشکن شده، حال چرا تبلیغات در شبکه‌های برون مرزی برای ما حرام است و برای دیگران حلال؟ خلاصه که سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی! نمایش فردریک یا تئاتر بولوار  نمایشی است که در وهله اول از عشق حرف می‌زند و بعد از تئاتر، و من مایل بودم که پشت صحنه تئاتر را به تماشاگرها نشان بدهم، همانطور که گاه فیلم‌هایی در مورد سینما، پشت صحنه و مناسبات آدم‌های آن دیده‌ایم.

البته این همه چیزی که می‌خواستم نبود، جامعه ما جامعه‌ای دل‌مرده، خسته، عصبی، بیمار و وحشت‌زده است. وحشت‌زده از این جهت که آحاد مردم نمی‌دانند آینده خودشان و فرزندانشان چه می‌شود! دنیای اطرافمان درگیر جنگ و مباحث ناامنی‌های اقتصادی و سیاسی است. شادی همان طفل گمشده‌ای است که باید به دنبالش بگردیم و به این مردم بازگردانیمش. واکنش این روزهای مردم ایران درباره شادی و رقص یک مرد میانسال گیلانی را ببینید و آن را بررسی کنید تا متوجه شوید که مردم از مسئولان پنجاه سال شادی را طلب دارند. در اکثر کشورهای دنیا، دولتمردان، روانشناس‌ها، جامعه‌شناسان و مربیان پرورشی‌ به این نتیجه رسیده‌اند که باید مردم را شاد و سرزنده نگه داشت تا بتوان مملکتی رو به پیشرفت و سازندگی داشت. در کشور ما هیچ‌کس از شغلی و جایگاهی که دارد راضی نیست. راننده تاکسی فکر می‌کند باید وزیر امور خارجه کشور ایران باشد و در تمام زمینه‌ها خود را صاحب تحلیل می‌داند. یک کارگر، کارمند، معلم، پرستار، پزشک، مهندس فکر می‌کند اگر در کشور دیگری بود همه‌ اموراتش می‌گذشت. حتی کسانی هم که ثروت‌های نجومی دارند، صاحب کارخانه‌ و برند هستند از ثروت و پولدار بودن خود لذت نمی‌برند. وقتی به سراغشان می‌روید می‌بینید صاحب هیچ موسسه خیریه‌ای نیستند. هیچ کدامشان در هیچ فعالیت هنری سرمایه‌گذاری نمی‌کنند و اسپانسر نمی‌شوند. نبض‌شان برای فرهنگ و ادب و هنر این مملکت نمی‌تپد. چون با خود فکر می‌کنند پولی که با سختی تمام به دست آورده‌اند را چرا باید هزینه جریانی کنند که متولی‌اش دولت است؟ اصلا تئاتر، نقالی، شاهنامه‌خوانی، نویسندگی و کتاب و موسیقی و سینما… برای این بزرگواران گویی محلی از اعراب ندارد.

در چنین جامعه‌ای وظیفه من این بود نمایشی کار کنم که به چشمان خسته‌ی هم‌وطنانم نور، رنگ، لباس‌های زیبا، طراحی صحنه موقر، رقص، و به گوش‌های آنان موسیقی، آواز و قصه هدیه کند. از عشق و ایثار و مهربانی و دوستی بگوید. از اینکه گاهی وقت‌ها برای همدیگر باید بمیریم، از هنر سخن بگوییم و مهم‌ترین مسئله این که تماشاگران در تمام این دو ساعت بخشی از دردها، سختی‌ها، تنهایی‌ها‌، آشفتگی‌ها‌ و اضطراب‌هایشان را فراموش کنند، این هدف من بود برای به صحنه آوردن نمایش فردریک.

چه شد که تصمیم گرفتید خودتان نقشِ «فردریک لومتر» را بازی کنید؟

در ابتدا (یعنی پنج سال پیش) این نقش را آقای فرهاد آئیش بازی کردند. اما کار به دلیل شیوع ویروس کرونا متوقف شد. در زمانی که تصمیم گرفتم تا دوباره تمرین را شروع کنم، آقای آئیش سفری از پیش تعیین شده به خارج از کشور داشتند و من با اجازه ایشان نقش را به بازیگر عزیز دیگری پیشنهاد دادم. این بازیگر عزیز ده روز پیش از شروع تمرینات بنابر دلایلی (فکر کنم به خاطر شروع فیلمبرداری یک سریال) از بازی انصراف دادند و من همه‌ی اسپانسرها و بعد تهیه‌کننده‌ام را از دست دا‌دم. با بازیگران زیادی صحبت کردم که همگی مشغول بازی در فیلم و سریال بودند، زمان به طرز ترسناکی علیه من بود، نهایتاً تصمیم گرفتم که این نقش دشوار را در حین کارگردانی، خودم بازی کنم که خوشبختانه بیش‌تر تماشاگران و بزرگانی که تا به حال شاهد اجرای ما بوده‌اند از نتیجه راضی‌اند.

پیرمردان نمایش فردریک (یا همان کارگران صحنه) از سمت مخاطبان بسیار مورد توجه قرار گرفته‌اند و برای مخاطب خیلی دوست داشتنی بودند، این کاراکترها از کجا آمده‌اند؟ آیا در نمایشنامه‌ی اشمیت به همین‌گونه ترسیم شده‌اند؟ 

خیر، در نمایشنامه‌ی اشمیت فقط در یکی دو صحنه اشاره می‌شود که کارگران صحنه وسایل و یا دکوری را جابه‌جا می‌کنند و یا در حال ریختن برگ بر صحنه‌ی یکی از نمایش‌های در حال اجرا هستند. تنها عنصر ناشناخته نمایشنامه فردریک برای من پیرمردها بودند. اشمیت به کارگران صحنه اشاره می‌کند ولی چیزی به نام پیرمردها ننوشته است. بازیگران این نقش‌ها مدام می‌پرسیدند که قرار است چه کسی را و چگونه بازی کنیم؟ من می‌گفتم ۵ پیرمرد که از زمان سوفوکل، اوریپید یا اشیل در تئاتر بوده‌اند و تا امروز هم هستند و بعدها نیز خواهند بود. این‌ها هر کدام چند هزار سال سن دارند و معلوم نیست چه نامی دارند، ما آنها را با نام‌های دو دو، دی‌دی، خه‌خه، سی‌سی و فافا میشناسیم ولی هیچ سابقه‌ روشنی از آنها در دست نداریم. فقط در جاهایی به اندازه‌ یک جوان ۲۰ساله تر و فرز هستند. پس برای خلق این کاراکترها با کمک طراح حرکت، آقای محسن گودرزی کار را از راه رفتنِ آن‌ها شروع کردیم. بازیگران جوان این نقش‌ها، سه ماه تلاش کردند، اتودهای فراوان زدند، صحبت‌های زیادی درباره گریم، لباس و رفتارهایشان انجام شد تا در نهایت، زمانی که وارد صحنه می‌شوند بدون اینکه کلمه‌ای به زبان بیاورند، برای تماشاگران یگانه باشند.

چه سخنی با کارگردانان جوانی که در آغاز راه هستند دارید؟

به نظرم کتابی یا کلاسی وجود ندارد که با آن شخصی بتواند کارگردان شود. کارگردانی حیرت کردن است، حیرت از دیدن روز و شب پرستاره، حیرت از نوشیدن یک چای و به وجد آمدن از شنیدن یک موسیقی و داشتن تخیلی بی‌انتها به گونه‌ای که ساعت‌ها و روزها با خواندن یک هایکوی ژاپنی پرواز کنی. کارگردانی خود زندگی است. بعضی می‌گویند: کارگردان خداست. به نظر من این نظر کاملا درست است. کارگردان کسی است که محتوا را صورت می‌بخشد و چرایی را به چگونگی بدل می‌کند. دقیقاً مشابه کاری که خالق هستی انجام داده، همان کسی که فکر می‌کنیم تمام جهان و تمام صور فلکی، کهکشان‌ها، آدم‌ها و زیبایی‌های سیاره‌ای مثل زمین را طراحی کرده، ساخته و امروز ما آن را می‌بینیم و لذت می‌بریم. کارگردان تمام عناصر یک تئاتر را باید در توازن با یکدیگر پیش ببرد تا آن نظم فلکی، کیهانی و جهانی اتفاق بیفتد و همه چیز سر جای خودش به درستی به بار بنشیند. اگر جوان‌ها فکر کنند که کارگردانی صرفاً خواندن یک نمایشنامه، انتخاب چند بازیگر و بعد پیدا کردن یک سالن و روی صحنه بردن یک اثر است کاملا در اشتباهند. کارگردان پس از درام‌نویس «مؤلف دوم» به حساب می‌آید، یعنی کسی که هم‌پای نویسنده صاحب اندیشه و نگاه است. کارگردانی یعنی خود را در مسلخ صحنه قربانی کردن. اگر در اثری که از شما روی صحنه می‌رود بخشی از جسم و جان و روح و هستی و دارایی شما کاهیده نشود به نظرم اثر ماندگاری خلق نخواهد شد. با خواندن چند کتاب یا دانستن بخش زیادی از تئوری‌های جهان اگر نتوانی با انسانی که در مقابل تو به عنوان بازیگر ایستاده حرف بزنی و ارتباط برقرار کنی یعنی هیچ اتفاقی در اثر تو رخ نخواهد داد. پس اولین چیزی که یک کارگردان نیاز دارد این است که خودش انسان باشد، زیبایی‌ها را چشیده و لذت برده باشد، بدی‌ها را دیده و احساس کرده باشد. کارگردان باید خاک را لمس و بو کرده باشد، آب را مزه کرده باشد، آتش را حس کرده باشد و باد را نفس کشیده باشد. کارگردانی که با تاریخ و ادبیات کهن و معاصر کشور خودش آشنا نیست، ادبیات جهان را نمی‌شناسد، از سینمای کلاسیک و مدرن چیزی نمی‌داند، هیچ چیز از خط و نقطه نمی‌داند، حتی نمی‌تواند یک دایره سالم بکشد، سبک‌های نقاشی، طراحی لباس و صحنه و تاریخچه آن‌ها را نمی‌داند، آثار بزرگان معماری را نمی‌شناسد و…. بهتر است در کارخانه پلاستیک‌سازی یا پتروشیمی کار کند، و یا آسفالت‌کار شود.

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است