روزنامه صبا

روزنامه صبا

متین ایزدی:

لحظه‌ای که راز گشوده می‌شود، تراژدی خوابیده است


برخورد یک فیلم اکشن هالیوودی با واقعه تاریخی در هم آمیخته می‌شود و این شد تم اصلی کار ما.

نقش زن خارجی بازی کردن برای مخاطب ایرانی کار دشواری است. دختری جوان مقاوم، صبور و محکم، بدل کاری عاشق پیشه، دختر نوجوانی عاصی و آسیب دیده ازحوادث جنگ، دنیای نمایش خانم آقای جرج کلونی را تشکیل می‌دهند. میترا رفیع بازیگر جوان و کاربلد تئاتر، سینما و تلویزیون که با درخشش در مجموعه‌های گیلدخت و بی همگان برای مخاطب توان بازیگری‌اش اثبات شده، توانسته در قالب نقشی چند لایه و متفاوت با ارائه یک بازی استاندارد و کنترل شده اندوه درونی زنی ایزدی تبار را نشان دهد و مهارت متین ایزدی در پرداخت متن و در ادامه کارگردانی درست مونا صوفی باعث شده تا نمایشی تاثیر گذار را در پیش روی مخاطب قرار دهند. میترا رفیع، مونا صوفی و متین ایزدی با حضور در روزنامه صبا درباره ابعاد نهان و پنهان این نمایش که آذر و دی ماه در تماشاخانه ایران شهر در حال اجرا است به گفت‌وگو نشسته‌اند.

معمولا برای نویسندگانی که سفارش نوشتن می شود دو حالت وجود دارد یا جزو دغدغه‌های‌شان هست و یا فقط به صرف انجام یک کار به آن نگاه می‌کنند. نوشتن این متن چه تقسیم بندی برای شما داشت؟

من هم کتاب نادیا مراد را خوانده بودم و اثری تکان دهنده محسوب می‌شد. کتابی که نه رمان بلکه یک اتوبیوگرافی واقع گرایانه است. نت‌هایی حین مطالعه کتاب برداشتم و با خودم کلنجار رفتم که از چه زاویه دیدی نوشتن را شروع کنم. پالت اولیه‌ای وجود داشت که تکراری به نظر می‌رسید و من سعی کردم اتفاقاتی که بر نادیا مراد گذشته بود را با یک فرمت نمایشی با دیالوگ مورد توجه قرار بدهم. در ادامه به این فکر کردیم که زاویه داستان را به سمت روایت امل کلونی ببریم. این ایده دوباره بال و پر گرفت و امل کلونی – جورج کلونی، بدلش، دستیار دوم لباس و… به داستان الصاق شدند و جغرافیای داستان رفت به سمت پشت صحنه یک فیلم هالیوودی.

ورود شخصیت های مثل فاگ و دستیار سوم کارگردان که شیرین هستند باعث می شود تلخی فضای نمایش تطلیف شود، قصدتان همین بود؟

همینطور است. مسئله‌ای که کتاب و نمایشنامه مطرح می‌کند بسیار تراژیک است و تلاش کردیم کمدی سیاهی هم به این فضا اضافه کنیم. رویه‌ای که در آثار مارتین مک دونا دیده می‌شود. اینکه تراژدی‌اش را به بک گراند ببریم و در جلو چیزی نشان بدهیم با داستانی شلوغ و تعداد زیادی شخصیت. لحظه‌ای که راز گشوده می‌شود آنجایی است که تراژدی خوابیده است.

 در مورد شو آف بودن همه ساختارهای دنیایی که درباره‌اش حرف می‌زنیم یک نقد ارائه داده‌ایم و تلاش کردیم به عبث بودن‌شان بخندیم. یک جور هجو و هزل انجام دادید؟

انگاری که برخورد یک فیلم اکشن هالیوودی با واقعه تاریخی در هم آمیخته می‌شود و این شد تم اصلی کار ما. بهر حال خاورمیانه همیشه دچار درگیری و جنگ و خونریزی بوده است.

عشقی که جیمز به برکات ابراز می کند با توجه به تفاوت‌های فرهنگی‌شان چگونه شکل گرفته است؟

درمسئله عشق میان جیمز و برکات دو دلیل دراماتیک وجود دارد. اولی عمل قهرمانانه جیمز است که اگر حتی در حد زنگ زدن به امل کلونی باشد و این کار نیاز به یک محرک داشت و این محرک عشق است. مسئله بعدی سیر تحولی تدریجی عشق میان این دو نفر به عنوان یک نقطه دراماتیک خود جوش به وجود می‌آمد. هر دوی اینها انگاری یک دی ان ای مشترک دارند و هر دویشان علی رغم متفاوت بودن جغرافیای‌شان همیشه در حاشیه بوده‌اند. بنابراین عشق می‌توانست بین‌شان یک و یا دو طرفه به وجود بیاید.

 فاصله میان نقطه اول (پی بردن جیمز به حضور کاترین) و نقطه عطف دوم (اعترافات برکات) داستان فاصله زیادی وجود دارد، نه؟

چه در کتاب‌هایم و چه در فیلمنامه‌هایی که نوشته‌ام نویسنده پالت محوری هستم. یعنی اول پالت را می نویسم. جاهایی که حین نوشتن به من خوش می‌گذرد پالت را بی خیال می‌شوم و موقعی که کاراکترها در ذهنم زنده می‌شود تبدیل به تایپیست می‌شوم و می نشینم و متن را که در ذهنم روان می‌شود تایپ می‌کنم. در این نمایش چیزهایی می‌دیدم و به طور مثال کشف کاترین یک نقطه عطف است و شنیدن قصه برکات نقطه عطف دوم و مرگ کاترین نقطه سوم و پایانی نمایش نامه است. در نوشتن گفتگو و همفکری زیادی با سهیل دانش اشراقی دارم. من از نگاه پالت محور و سهیل با نگاه شخصیت محور کارمان را انجام می‌دهیم و این تلاقی با توجه به اشراف سهیل به طراحی صحنه باعث می شود صحنه‌ای به وجود بیاوریم که به طور مثال این شخصیت‌ها را در این فضا و لوکیشن تعریف می‌کنیم و استارت نوشتن زده می‌شود. در هر حال تا جائی نقطه عطف‌ها را مشخص کرده بودیم و از یک جایی به بعد مسیر داستان ما را با خودش همراه کرد.

حضور تعدادی شخصیت مثل فایگ در کنار دو شخصیت اصلی در فضای داستان نمایش دیده می‌شود…

کارکرد حضور فایگ در نیمه اول نمایش به این دلیل بود که به جیمز ابزاری بدهم تا به دروغ برکات پی ببرد. وجود اپلیکیشن مترجمی که فایگ در اختیار دارد این کار را انجام داد. در بار دوم حضور فایگ در صحنه حضورش باعث می‌شود در اوج تراژدی با کمدی سیاه صحنه درهم آمیخته شود.

آیا این حضور ذهن مخاطب را از مضمون نمایش دور نمی‌کند؟

ایزدی: دوست دارم چنین اتفاقی رخ بدهد. زیرا بار تراژیک نمایش سنگین است و این حضور یک لحظه تنفس و سبکی فضا است و البته دوباره به تراژدی بر می‌گردیم.

رفیع: امروز چندبار اشاره شد که این پیکر تلخ تراژیک با وجود صحنه های شیرین و کمدی شکسته می‌شود. در کاراکتر خود من دو پارت تلخ داریم. یکی شرح زندگی گذشته و قربانی بودن او است و بعد از آن هم وقتی است که برکات می‌گوید تلاش کردم نادیا مراد بیاید اما نیامد چرا که جشن امضای کتابش بود. این دو «زهر ماری»های داستان نقش من است و حضور فایگ این زهری ماری‌ها را رقیق می کند.

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است