روزنامه صبا

روزنامه صبا

مجتبی جدی:

هنر هشدار می‌دهد که نباید به پلیدی و زشتی عادت کرد


این نمایشنامه یک روایت خطی یا سرتاسری ندارد و پر از خورده روایت‌هاست.

مجتبی جدی کارگردان نمایش‌های چشم‌های بسته از خواب، ادیپ افغانی، امان و …این روزها نمایشنامه‌ای از مارتین کریمپ را در سالن استاد انتظامی خانه هنرمندان به روی صحنه می‌برد. در ادامه گپ و گفت خبرنگار صبا با عوامل این نمایش را می‌خوانید.

آشنایی اولیه شما با این نمایشنامه به کجا برمی‌گردد؟

اولین آشنایی من با آثار کریمپ به دوران دانشگاه بازمی‌گردد. و نمایشی به نام تجربه‌های اخیر در تماشاخانه انتظامی روی صحنه داشتم بعد یکی از دوستانم اجرا را دید و با توجه به رویکردهایی که در اجرا وجود داشت  گفت نویسنده‌ای به نام مارتین کریمپ وجود دارد که رویکردهای جالبی دارد و متنی به نام سوء قصد‌هایی به زندگی آن زن دارد و به من پیشنهاد داد که آن متن را بخوانم. از متن خوشم آمد و برایم جذاب بود چرا که شخصیت و قصه نداشت و فقط یک سری جملات توسط نویسنده نوشته شده بود. این نمایشنامه توسط منتقدان دنیا در ساختار و دسته‌بندی تئاتر پست مدرن قرار گرفته و از آنجا بود که من آثار و رویکردهای مارتین کریمپ را دنبال کردم تا اینکه سال گذشته تصمیم گرفتم این نمایشنامه را در کاشان اجرا کنم و پس از آن نمایشنامه وقتی که آنقدری که باید همدیگر را زجر داده‌ایم چاپ شد و توسط خانم کرد کریمی ترجمه شده بود. این متن را خواندم و به خاطر اینکه ساختار بازی در نوشتار دارد و جزو نمایشنامه‌های اجرایی به حساب می‌آید برایم زبان نمایش و فرم آن جذاب بود و تصمیم گرفتم که آن را کار کنم.

 آیا به خاطر ویژگی‌های سالن بود که مخاطب بخش‌هایی از اجرا را نمی‌دید یا تعمدی هم در کار بود که مخاطب نتواند عملاً در بعضی از صحنه‌ها قسمت‌هایی از کار را ببیند و مجبور به انتخاب شود؟

البته که ابعاد سالن کوچک بود اما برای این اجرا تعمدی هم وجود داشت. برای اینکه تماشاگر همه چیز را همزمان نمی‌تواند ببیند و یک جاهایی ممکن بود ال سی دی را از دست بدهد در جایی صحنه را، گاهی در سمت دیگری از صحنه اتفاقی می‌افتد و همزمان در قسمت دیگری از صحنه بازیگرها مشغول به بازی بودند و مجموع این عوامل باعث می‌شد تا مدام چشم و سر تماشاگر در حال چرخیدن باشد و نتواند که به یک نقطه ثابت فقط نگاه کند من این سبک و شیوه را مخصوصاً در نقاشی‌های ایرانی مثل نقاشی‌های مکتب هرات که کمال الدین بهزاد کار ‌کرده دیده‌ام. در این نقاشی‌ها  همزمان چند داستان را روی تابلوی نقاشی می‌بینید و چشم شما به عنوان مخاطب مدام روی تابلو می‌چرخد و روایت داستان‌های گوناگون را دنبال می‌کند این فرم برای همین جذابیت‌ داشت و انتخابش کردم تا در این کار از آن استفاده کنم.

 دیالوگ‌گویی‌ بازیگران در این اثر به گونه مستند‌وار یا ناتورالیستی است و کمتر حالت تئاتریکال دارد و این به نوعی سبب می‌شود تا آن مرز و یا دیوار چهارم بین صحنه و تماشاگر بشکند و در برابر دیدگان تماشاگر خشونتی رخ می‌دهد که او قادر به انجام واکنشی نسبت به آن نیست و یا اینکه برایش تعریف شده که نباید واکنشی نشان دهد و این مخاطب را در فشار مضاعف قرار می‌دهد فکر می‌کنید دستاورد این مسئله برای مخاطب چه خواهد بود؟

به نظرم به تعداد تماشاگران باید دستاوردی وجود داشته باشد. ما دنبال این نیستیم که در تئاتر پیامی به مخاطب بدهیم. هر تماشاگر به واسطه دانش، اندیشه و آگاهی خودش یک چیزهایی از این اجرا می‌گیرد و قطعاً نمی‌تواند از همه اجرا دستاوردی داشته باشد. کسی ممکن است از یک لحظه از اجرا خوشش بیاید و دیگری صرفاً از یک تصویر و آن در ذهنش بماند و یک حض بصری و روحی برایش ایجاد شود. ولی اینکه بخواهیم درس اخلاقی به او بدهیم حقیقتاً فکر می‌کنم درست نیست. من فکر می‌کنم به اندازه کافی آثار این گونه تولید می‌شوند و نتیجه معکوس دارند. هر بار که به این سمت می‌رویم تا به مردم چیزی یاد بدهیم مردم بیشتر از ما بدشان می‌آید. بنابراین ما در جهانی با این رویکرد زندگی می‌کنیم که مردم همه چیز را می‌دانند صرفا ما وقتی داریم تئاتر کار می‌کنیم و اثر هنری خلق می‌کنیم به آنها یادآوری می‌کنیم که آنچه برای تو عادی شده یک امر عادی نیست بلکه هولناک است و صرفاً به خاطر تکرارش عادی شده و زمانی که مدام در هنر شما را با آن مسئله روبرو می‌کنیم هولناکی آن را یادآور می‌شویم. اثر هنری به ما یادآوری می‌کند که باید از خود مراقبت کنیم. هنر زشتی‌های دنیا را دوباره در جلوی چشم ما قرار می‌دهد و به ما هشدار می‌دهد که تا در چنین جهانی زندگی می‌کنی باید از خود مراقبت کنی و نباید به این پلیدی‌ها و زشتی‌ها عادت کنی. اگر بخواهیم به او دستورالعملی بدهیم برای اینکه جهان بهتری بسازد در نهایت با یک جواب به تو چه روبرو خواهیم شد. تنها کاری که می‌توانیم بکنیم این است که تصاویر را در بر دیدگانش قرار دهیم تا برایش عادت نشود.

 در شخصیت‌  مرد به یک سری ویژگی‌های سادیستیک برخورد می‌کنیم و در ادامه نمایش در زن همین ویژگی‌ها دیده می‌شود، از سوی دیگر در جایی به یک روایت دوگانه می‌رسیم که نسبت به روایت زن دچار شک می‌شویم و مخاطب سردرگم می‌ماند که کدام روایت را باید بپذیرد.

دقیقاً چیزی که می‌گویید نکته درستی است چرا که این نمایشنامه یک روایت خطی یا سرتاسری ندارد و پر از خورده روایت‌هاست و این خرده روایت‌ها در نهایت یک کلیاتی از اجرا می‌سازند. بنابراین انسان‌ها همانطور که ما در زیست خود، جامعه و محیط زندگیمان می‌بینیم پر از رفتارهای متناقض هستند. اینجا ما یک ساختار خطی نداریم که شخصیت مسیرش را شروع کرده، رشد می‌کند و در نهایت به کاتارسیس می‌رسد یا قهرمان می‌شود. تئاتر معاصر همه این‌ها را زیر پا می‌گذارد و می‌گوید که آدم‌ها در موقعیت‌های مختلف رفتارهای مختلف از خود نشان می‌دهند و این همان تضادیست که ما در امر روزمره می‌بینیم. ما همزمان که به یکدیگر محبت می‌کنیم تولید خشونت هم می‌کنیم حتی در بخش‌هایی از نمایش جای زن و مرد با هم عوض می‌شوند. یک بازی میان آن دو است یعنی زن و مرد با یکدیگر وارد بازی می‌شوند و در این بازی تولید خشونت می‌کنند و یکدیگر را زجر می‌دهند.

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است