یادداشت روز شهاب شهرزاد:
چرا فیلم شروع نمیشود؟!
دخالتهای مستقیم و بدسلیقه دولتی در تولیدات سینمایی، به تجربههایی خامدستانه و مجرد انجامیده است. سود هم در تولید، فراهم است!
دقیقه چهل و پنجم نمایش فیلم است. هنوز نمیدانیم چرا باید این آدمها را دنبال کنیم. فیلم، هرچه به در و دیوار میکوبد، داستان، شروع نمیشود.
از خودم میپرسم: سازندگان این فیلمها، دنبال چه بودهاند؟ افزدون بر ارزشهای به دست آمده، باز کردن راهی در کسبوکار با لباس فرهنگ؟ یا اختراع دوباره دوچرخه؟!
سینمای ایران به لحاظ تکیه بر منابع دولتی در جایگاهی ایستاده که به ضرورت، نیازمند همافزایی در بین نهادهای موثر و مولد است.
در حالی که جشنواره فیلم فجر در این سالها پیوسته از جایگاه خود در ارائه بضاعت سینمای ایران دور و دورتر شده، به همان اندازه، حضور و دخالت نهادهای دولتی و شبه دولتی را پررنگتر از همیشه مییابیم! یعنی که با سینمایی از همیشه دولتیتر روبهروییم!
سینمایی که از همیشه بیشتر به دنبال اقناع و رضایت فرنشینان است؛ سینمایی بیاعتناتر از همیشه به مخاطبان اصلی؛ مردم و خانوادهها.
سینمای ایران دستکم در برخی حوزههای موضوعی، تجربیاتی ارزنده به دست آورده است. مثلا در تاریخ این سینما و نه در زمانهای دوردست، با اثری همچون بازمانده در حیطه سینمای مقاومت طرف بودهایم؛ اثری که از جهت داستانگویی و روایت دراماتیک سینمایی، هنوز الگویی شایسته برای سینماگران متاخر است. اما آیا تجربههای اخیر با بهرهگیری از این اندوخته ارزشمند، گامی به پیش برداشتهاند یا به ماقبل بازمانده بازگشتهاند؟ آیا قلب رقه در روایت سینمایی ادامه منطقی سینمای مقاومت است؟
به گمان من، بازآمده سیاستهای سینمایی در اینسالیان به همافزایی نرسیده و اساسا چشماندازی روشن را دنبال نکرده است.
چشمانداز روشن، یعنی که بتوانیم جایگاه سینمای ایران را در آینده دور و نزدیک ترسیم کنیم. یعنی با نگاهی راهبردی به سوی مختصات شایسته این سینما در بازار جهانی فیلم قدم برداریم و چنین نگاهی از قبیلهگرایی و انحصار در تولید آثار به دور است.
به باور من، جشنواره فیلم فجر، امروز به درستی نشان میدهد که در اداره این سینما، در راهبَری و مدیریت، به شکلگیری «ارتش متحد فرهنگی» کمکی نکردهایم. تحقق ارتش متحد فرهنگی به معنای بهرهگیری هدفمند از تجربیات نسلهای پیشین در تولیدات تازه و در صحنه نگهداشتن سینماگران صاحب توانایی، دغدغه و تفکر با سلایق گونهگون است. سلایقی که رنگبهرنگی و پیوستگی جامعه متنوع ایرانی را به تصویر بکشد.
از این روست که در سینمای اینسالها با یک انقطاع تاریخی مواجهیم. تفکر، یک جریان است. و سینما در جایگاه یک ساختار زبانی، بستریست برای تفکر. میپرسم: کدام حلقهها، پیوند و تداوم جریان فکری در این سینما را تامین و تضمین کردهاند؟ آیا اساسا نقشه راه فرهنگی و هدفگذاری در مسیر تحقق شعارها و آرمانها وجود دارد یا صرفا به تکرار تجربهها و انکار دستاوردها مشغولیم؟
چراها بیشترند: چرا یک جشنواره معتبر، در چهل و دومین دوره برگزاری باید معطل انتخاب محل برپایی بماند؟! آیا در این تصمیمسازی و انتخابها، نگاه کارشناسی تعیینکننده است یا ارتباط بین این مدیر و آن نهاد؟ چرا جشنوارهای با چنین کارنامهای، باید در جزئیترین موضوعات و حتی کاربرد برخی کلمات در سرنامه خود، تابع سلیقه این دبیر و آن مدیر باشد؟ از جنجال در حاشیهی محل برگزاری و فرش قرمز گرفته تا حذف سیمرغ مردمی و افزودن این بخش و حذف بخش دیگر تا دیدگاههای کلی در برگزاری جشنواره پیوسته دستخوش تغییرات بیدلیل بودهاند. تغییراتی که اعتبار بیش از چهار دهه برگزاری جشنواره را با علامت سوالی بزرگ روبهرو کرده است.
در این بین، انقطاع جریان تفکری سینما، چندان دور از انتظار نبوده است. مدیران سینما، اغلب به جای تحقق انضباط و ضابطهمندی و ترسیم چشماندازهای دستیاب، مشغول بالادستیها و شعارهای دلخوشکناند.
دخالتهای مستقیم و بدسلیقه دولتی در تولیدات سینمایی، به تجربههایی خامدستانه و مجرد انجامیده است. سود هم در تولید، فراهم است!
از تهیهکننده یکی از همین فیلمهای به اصطلاح راهبردی میپرسم: نگران پشت کردنِ مخاطب به فیلمتان نیستید؟ نگرانِ بیاعتنایی و قهرِ مخاطب؟
پاسخِ ایشان چنین است: ما، در سینمای راهبردی، نگرانِ میزان استقبال مخاطب نیستیم!
وای بر سینمایی که به نام و با پسوندِ «راهبردی» و با صرفِ بیتالمال به تولید میرسد، اما راه به جایی نمیبرد! حتی تلاشی برای جذبِ مخاطب نمیکند! این چهجور سینمای راهبردیست؟! مگر میتوانیم تعریفِ سینما را اینگونه قَلب و تحریف کنیم؟ سینمایی که در قدمِ اول و در جایگاهِ یک رسانه، باید به سوی مخاطبانش پل بزند؟ اما اغلبِ این فیلمهای مورد حمایت، معلوم نیست که اساسا برای کدام مخاطب احتمالی به تولید رسیدهاند؟ به پشتوانه کدام مطالعه مخاطبشناسانه و بر اساس تشخیصِ کدام نیاز؟
اینگونه است که گاه به گاه، تنها شهابهایی در این آسمانِ خاکستری به چشم میآیند. آنجا که سینما، بیاعتنا به شعار و سفارش، راهی به سوی پشتوانه اصلیاش یعنی مخاطبِ امروز میجوید. در چنین وضعیتی از سینماست که معدود آثاری همچون صبحانه با زرافهها، سینما به حساب میآیند. سینمایی که دغدغه مخاطب دارد، زبان مخاطبِ امروز را میشناسد، از سطحیگرایی و پیشپاافتادگی فراتر میرود و به قواعد گونه پایبندی خلاق دارد. سینمایی که مثل تجربه شخصیِ محمود کلاری در قاب و نور و رنگ خلاصه نمیشود. سینمایی که برخلافِ بیبدن، وقتِ مخاطبش را محترم میشمرد و بلافاصله کارش را در معرفی شخصیتها، تعریفِ روابط و جایگاهها و در نهایت؛ داستانپردازی شروع میکند.
شوربختانه این، وجهِ غالبِ سینمای امروز نیست و خوشبختانه اینگونه تجربههای خلاق، هنوز مجال تنفس دارند. این خلاصهای از یک جشنواره چهل و دوساله است. نمایهای از کلیت اوضاع فرهنگی کشور: نیازمندِ ساماندهی اتحاد و احترام در بین اجزای شکلدهنده ارتش فرهنگی. نیازمندِ بستری برای وقوع! با تحقق این آرمان بنیادین، سینمای نوین ایرانی در مختصات شایستهاش جای میگیرد؛ در مداری فراتر از تکرار! و آنزمان است که فیلم، تازه شروع خواهد شد!
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است