روزنامه صبا

روزنامه صبا

گفت‌وگوی صبا با «هانیه تفکری»؛

هیچ‌وقت از آزمون و خطا نترسیدم!


از آزمون و خطا نمی‌ترسیدم، چون اولین چیزی که استادم گفت این بود که هیچ‌وقت نترس! این خاک است.

 یکی از جذاب‌ترین شاخه‌های هنرهای تجسمی، سفالگری و کار با خاک و گِل است اما علاقه‌مندان باید برای رسیدن به سطح حرفه‌ای و استادی در این رشته، مسیری طولانی و پرزحمتی را طی بکنند. با این‌حال گاهی استعداد ذاتی یک هنرمند، مسیر را برای دستیابی به هدف نهایی، هموار می‌کند. «هانیه تفکری» جزو چنین هنرمندانی‌ست که استعداد و علاقه‌اش به سفالگری از کودکی، او را خیلی زود تبدیل به یکی از بهترین هنرمندان خودآموخته این رشته تجسمی کرد. تفکری سال۹۰ در هنرستان پسرانه‌ای در مشهد و سال ۱۴۰۰ در مدرسه شایستگان البرز تهران (منطقه۱) تجربه تدریس سفالگری داشته اما اکنون، علاوه بر تولید آثار هنری با سفال و سرامیک، مدتی‌ است آموزش را به شکل مستقل و حرفه‌ای شروع کرده است. خبرنگار صبا، با هانیه تفکری درباره مسیری که برای رسیدن به جایگاه امروزش پیموده، به گفت‌وگو نشسته است که در ادامه می‌خوانید.

گویا ابتدا خانواده‌تان با ورود به کار هنری مخالف بودند!

خب از آن‌جا که پدر و مادر ما دهه‌شصتی‌ها همیشه مخالف هنر بودند، مادرم گفت باید دبیرستان بروم و بعد اگر خواستم در کنکور هنر شرکت کنم! فکر کرده بود یادم می‌رود، ولی وقتش که رسید، در کنکور هنر شرکت کردم و در رشته کارشناسی فرش قبول شدم. فرش هم از آن چیزهایی بود که همیشه خیلی دوست داشتم. از کودکی دو چیز را دوست داشتم یاد بگیرم اما به خاطر آلرژی پوستی، مادرم اجازه نمی‌داد؛ یکی فرش و گلیم‌بافی بود که دلم می‌خواست یاد بگیرم. یکی هم سفال‌گری که بالاخره در سیزده‌سالگی با کلی شرط و شروط موفق شدم به کلاس سفالگری بروم.

وقتی به کلاس سفال رفتید، با مشکلات پوستی مواجه شدید؟

اولین استادم در سفالگری خانوم حسینی بود که همان ابتدا به مادرم گفت «خاک درمانگر است. نگران نباشید. مشکل پوستی هانیه رفع می‌شود». دست‌های من همیشه خیلی عرق می‌کرد.کف دستم پوسته‌پوسته می‌شد، بخصوص در تابستان‌ها که باید دستکش نخی هم استفاده می‌کردم. کل کودکی من با دستکش نخی گذشت. تابستان آن سال، اولین سالی بود که مشکلی نداشتم، یعنی دست‌هایم عرق نکرد و پوست دستم خوب بود. گاهی وقت‌ها که بچه‌های دیگر با حالت مریضی به کلاس می‌آمدند، استاد می‌گفت «گِل وَرز بِده و بعد آن گِل را بنداز دور»! می‌گفت گِل درد را می‌گیرد. هنرجوها وقتی گِل را ورز می‌دادند، گِل تَرک می‌خورد و خشک می‌شد. استاد می‌گفت آن گِل دیگر مُرده است». از همان سال خاک و گِل آن‌قدر برایم جذاب بود که تا امروز ادامه دادم. خانم حسینی می‌گفت «خاک دامن‌گیر است. کسی که دستش به خاک و گِل می‌خورَد، دیگر نمی‌تواند آن را کنار بگذارد.» از آن روز تمام تابستان‌ها و اوقات فراغتم در خانه یا هر کجا که بودم، همیشه یک تکه گِل همراهم بود و با گِل سر و کار داشتم.

به یاد دارید اولین چیزی که با سفال درست کردید، چه بود؟

بله، اتفاقاً هنوز آن را دارم. یک جاقلمی با طرح درخت بود. کارهای اولیه‌ای را هم که با چرخ سفال درست کردم، هنوز دارم.

کیفیت کارهای اولیه‌تان به لحاظ ساخت چطور بود؟

یادم است در پایان دوره آموزشی‌ام، یک نمایشگاه گروهی گذاشتم که کارهایم مورد توجه قرار گرفت. استادم گفت کم‌تر کسی می‌تواند کارهای کوچک با این ظرافت درست بکند یا در ترم اول بتواند این‌قدر خوب با چرخ کار بکند.گفت چون به این کار علاقه داشتی، دستت به کار می‌چسبد! یعنی علاقه‌ات را درست تشخیص دادی. نکته‌ای هم که بعدها متوجه شدم، این بود که فهمیدم در خودآموزی این کار خیلی استعداد دارم، یعنی خودم خیلی راحت می‌توانم با نگاه‌کردن یاد بگیرم یا اگر عکس کاری را می‌دیدم، می‌توانستم درست مثل همان را بسازم. از آزمون و خطا هم نمی‌ترسیدم، چون اولین چیزی که استادم گفت این بود که هیچ‌وقت نترس! این خاک است. اگر کار خراب شد، دوباره تبدیلش می‌کنی به گِل و با آن دوباره کار می‌کنی. راز موفقیت در سفال این است که از خراب‌شدن و خراب‌کردن نترسید. اگر از کاری خوشت نیامد، خرابش کن. من تازه وارد حیطه آموزش شدم و به هنرجویانم هم این نکته را گفته‌ام که از خراب کردن نترسید. من هم اگر چیزی آموخته‌ام، به این دلیل است که از خراب‌کردن و دوباره شروع‌کردن نترسیده‌ام.

و بالاخره چطور برای اولین‌بار صاحب کوره شدید؟

من از درآمد کار در زیرزمین خانه پدری، توانستم اولین کوره‌ام را بخرم، یعنی از درآمد کارهایی که تولید می‌کردم، به تجهیزات کارگاه اضافه می‌کردم.

فروش آثارتان در آن سال‌ها بیش‌تر از چه طریقی بود؟

در سال‌های اولیه، خیلی در نمایشگاه‌ها و ایونت‌ها شرکت می‌کردم. هر کجا نمایشگاه بود، می‌رفتم و خودم را معرفی کردم. آن زمان تازه شبکه‌های اجتماعی باب شده بود و با این‌که در فضای مجازی صفحه داشتم، ولی خیلی فعال نبودم. راستش خیلی با رسانه‌های اجتماعی دوست نیستم. حضورم در فضای مجازی فقط جنبه معرفی خودم و کارم را دارد اما جالب بود که از طریق همان صفحه، برای کارهایم مشتری پیدا شد! حتی به شهرهای مختلف کار می‌فرستادم. بیش‌ترین فروشم، همیشه شب‌های عید نوروز بود. یادم هست سال اول فعالیتم در همان زیرزمین، حدود هزار قطعه هفت‌سین تولید کردم و به شیراز، تهران، کرمان و اصفهان فرستادم. نوروز سال۹۰ سه میلیون تومان فروش داشتم و رفتم یک گوشی حرفه‌ای اندروید خریدم! همه می‌پرسیدند واقعاً گوشی موبایلت را از فروشِ شب عید خریدی؟! تازه بعد از خریدنِ گوشی، پول اضافه هم آورده بودم!

در سال‌های اول کار، هیچ‌وقت پیش آمده بود سفارش‌هایتان خراب بشود و ناامید و بی‌انگیزه شوید؟

نه، ناامید که نمی‌شدم، ولی از این خراب‌شدن‌ها، چیزهای تازه‌ای یاد می‌گرفتم. آن موقع، تولید ظروف و آثار دکوراتیو را تازه شروع کرده بودم. هنوز خیلی نمی‌دانستم باید چه کار بکنم، یعنی به همان اندازه که سفارش می‌گرفتم، تولید می‌کردم. بعد کم‌کم متوجه شدم همیشه چیزهایی از عهده من خارج است، یعنی یکسری کارِ پِرت دارم. کوره حکم هندوانه دربسته را دارد. تا وقتی درِ کوره باز نشده، نمی‌دانیم چه اتفاقی افتاده. در نتیجه یاد گرفتم شاید همیشه یکسری کار در کوره خراب بشود، پس باید اضافه‌تر درست کنم.

این اتفاق هیچ قانون و راهکاری ندارد که در یک کوره، تمام کارها سالم بیرون بیایند؟ یعنی ممکن است برای همه پیش بیاید؟

بله، برای همه پیش می‌آید، حتی برای استادکارهای این رشته. ما همیشه یکسری کارِ پِرت داریم که از دست ما خارج است. یا به خاطر دمای کوره است یا لعاب یا بدنه و… یک چیزی همیشه ایراد دارد. خیلی به ندرت پیش آمده صددرصد کار، از کوره سالم بیرون آمده باشد، یعنی هر کوره‌ای یک مورد خراب دارد یا یک ایراد جزیی که خیلی جاها دیده‌ام آن ایراد جزیی را زیرچشمی رد می‌کنند و می‌فرستند برای مشتری!

شما هم تا به حال این کار را کرده‌اید؟!

نه واقعاً. من همیشه اول به خودم و بعد به مشتری احترام گذاشته‌ام و به خاطر وجدان بیداری که دارم، کار بد دست مشتری نمی‌دهم. به همین دلیل با گالری‌های زیادی از قدیم همکاری دارم؛ گالری‌هایی که هشت سال است از من کار می‌گیرند. در صورتی که همان گالری، با خیلی از سفالگرهای دیگر قطع همکاری کرده اما هنوز با من کار می‌کند.

کارتان را با سفال شروع کردید یا سرامیک؟ اصلاً این دو چه تفاوت‌هایی با هم دارند؟

من کارم را با سفال شروع کردم و عشق و علاقه‌ام هم بیش‌تر سفال است اما قابلیت‌هایی که سرامیک دارد، بیش‌تر است. فرق سفال و سرامیک در خاک آنهاست. خاک‌های قرمزرنگی که معمولاً می‌بینید، سفال است، ولی سرامیک نوعی خاک است که به آن «بدل چینی» هم می‌گویند. شبیه به ظروف چینی است و فرق‌شان با چینی اختلاف دمای آنهاست. چینی در دمان بالای ۱۲۰۰ پخته می‌شود و خاصیت شکنندگی کم‌تری دارد اما سرامیک مواد متفاوتی با چینی دارد و در دمای کم‌تری پخته می‌شود.

در تولید کارهای سفال و سرامیک، یک بخش از کار شکل‌دادن به اثر و پختن آن است و بخش دیگر، طراحی‌ها و خط‌نوشته‌هایی که روی کارها انجام می‌دهید. برای این طراحی‌ها هم آموزش دیده‌اید؟

طراحی روی کارها در واقع خودآموخته‌های من بوده‌اند؛ آزمون و خطاهایی که انجام داده‌ام و به نتیجه رسیده‌ام. یک زمانی برای اجرای این کارها یا آموزش‌دادن به دیگران خیلی اعتماد به‌نفس نداشتم. احساس می‌کردم چون آکادمیک یاد نگرفتم، شاید نقص‌هایی داشته باشم. بعد از ورود به تهران، با دو استاد مطرح این رشته آشنا شدم و آنها گفتند «کسی که این کار را تجربی و با شاگردی‌کردن نزد استادکارها یاد گرفته، خیلی ماهرتر از کسی ا‌ست که می‌آید کار را صاف و پوست‌کنده پیش من یاد می‌گیرد». آن‌جا متوجه شدم کارم ارزشمند است. آن موقع خودم اعتماد به‌نفس کاری نداشتم. با شروع کرونا، کار من هم مثل همه ضربه خورد و مجبور شدم شش ماه کارگاهم را تعطیل کنم که برای من نوعی ورشکستگی بود. اتفاقاً آن زمان با کسی شریک شده بودم و می‌خواستیم کارمان را گسترش بدهیم که متاسفانه برعکس شد و ورشکست شدیم! در زمانی که کارمان را تعطیل کرده بودیم، آن‌قدر ناامید و دلسرد بودم که با خودم گفتم دیگر این کار را انجام نمی‌دهم، در حالی که وقتی به تهران آمدم، این کار را از صفر شروع کرده بودم، یعنی کارم را بلد بودم و گسترش دادم. کوره و تجهیزات کارگاه را بیش‌تر کرده بودم. با این‌که می‌دانستم اگر دوباره از صفر شروع کنم، از پس آن برمی‌آیم، یک‌جوری ناراحت بودم. حتی دنبال کار گشتم. رفتم فروشندگی را یاد بگیرم، چون فکر کردم این نقطه‌ضعف من است و باید فروشندگی بلد باشم اما دیدم نمی‌شود! در همین وضعیت، یکی از گالری‌هایی که قبلاً با آن کار کرده بودم، سفارش کار داد؛ سفارش خیلی سنگینی هم بود. گفت کارهایم را برای شعبه کانادا می‌خواهد. این شروع دوباره، آن هم برای خارج از کشور، رشد خیلی بزرگی برایم بود. با درآمد آن سفارش، توانستم یک کارگاه جدید اجاره کنم و دوباره کارم گرفت.

جمله معروف «کوزه‌گر از کوزه‌شکسته آب می‌خورَد»، در مورد شما هم صدق می‌کند یا این‌طور نیست؟ یعنی خودتان و خانواده، از ظروفی که می‌سازید در خانه استفاده می‌کنید یا کارهای‌تان فقط برای مشتریان است؟!

نه، برای خودم و خانواده چیزهای زیادی درست کرده‌ام. مثلاً چراغ اتاق‌خواب و آشپزخانه‌ام را خودم درست کرده‌ام یا همین‌طور برای خانه پدر و مادرم چیزهایی ساخته‌ام. اگر کسی برایم خیلی عزیز باشد یا بخواهم ارادتم را به کسی نشان بدهم، قطعاً از کارهای خودم به او هدیه می‌دهم. برخی ظرف‌ها را هم که خیلی قشنگ شده‌اند، خودم استفاده می‌کنم، یعنی از کوره که درآمده، دیدم وای، چه‌قدر خوشگل شده. گفتم این را نمی‌فروشم یا به کسی نمی‌دهم!

چه حسی دارد که آدم از ظروف ساخته خودش در زندگی روزمره استفاده کند؟

حس خیلی خوشایندی ا‌ست. حتی کسانی که به خانه من می‌آیند، توقع دارند در ظروف دست‌ساز خودم از آنها پذیرایی کنم! نکته جالب برای خودم و اغلب همکارانم که هیچ‌وقت در کار ما تکراری نمی‌شود، این‌ است که هر بار درِ کوره را باز می‌کنیم، همان اشتیاق اولین‌باری را داریم که چیزی درست کردیم، چون نمی‌دانیم توی کوره چه‌خبره است! با این‌که شاید آن کار هزار بار تولید شده، ولی وقتی درِ کوره را باز می‌کنیم و برقِ لعاب کار را می‌بینیم، چشم‌های‌مان برق می‌زند و ذوق داریم. دل‌مان می‌خواهد نتیجه کارمان را به همه نشان بدهیم.

مدتی ا‌ست آموزش سفال و سرامیک را هم به شکل حرفه‌ای شروع کرده‌اید. چرا تصمیم گرفتید وارد حوزه تدریس این هنر بشوید؟

ماجرای تدریس از جایی شروع شد که همیشه به من پیشنهاد آموزش می‌دادند اما با این‌که آموزش را خیلی دوست داشتم، هیچ تجربه‌ای نداشتم. حتی از آن وحشت داشتم. ضمن این‌که فکر می‌کردم چون من آکادمیک آموزش ندیده‌ام، نمی‌دانم چطور مفاهیم کار را منتقل بکنم. تا این‌که یک دوره بیزینس شرکت کردم برای رونق کسب‌وکارم و آن‌جا چند نکته برایم روشن شد. اولین نکته‌ای که استادم گفت این بود که شما از هر چیزی می‌ترسید، یعنی در آن بیش‌ترین استعداد را دارید! گفتم از آموزش وحشت دارم. ایشان گفت من تضمین می‌کنم در آموزش موفق خواهی بود. کم‌کم و به اجبار رفتم سمت آموزش.

ماجرای حساسیت‌تان به خاک و سفال و آلرژی‌هایی که داشتید، به کجا رسید؟

راستش آلرژی پوستی من، بالاخره یک جایی کار دستم داد. حرف مادرم درست بود، چون به یکسری از مواد کارم آلرژی داشتم و تمام این سال‌ها نمی‌دانستم و خیلی با عشق کار می‌کردم. با خاک راحت بودم. از دستکش استفاده نمی‌کردم. با دست گِلی قند برمی‌داشتم و چای می‌خوردم. از پنج سال پیش آلرژی پوستی‌ام بیش‌تر خودش را نشان داد. مدام می‌رفتم دکتر و کسی نمی‌توانست علت را تشخیص بدهد. پنج سال با درد زندگی کردم. تمام بدنم زخم بود.گوشه‌گیر شده بودم، چون دلم نمی‌خواست کسی من را این‌شکلی ببیند. طی این سال‌ها، نقطه امن من و حتی تفریحم،کارگاهم بود. تا این‌که یک سال پیش، یک دکتر توانست با برخی آزمایش‌ها تشخیص درست بدهد. اتفاقاً اولین چیزی که پرسید، این بود که شما با مواد کاشی و سرامیک چه کار دارید؟! گفتم سفال و سرامیک شغل من است. گفت یک ماه بگذار کنار! البته موارد دیگری هم بود اما اصلی‌ترین چیزی که به آن آلرژی داشتم، مربوط به کار سفالگری و همچنین رنگ لاجوردی بود. جالب این‌که من در کار با رنگ لاجوردی استادم. بهترین رنگی که کارهایم را با آن لعاب می‌دهم، لاجوردی سنتی است. به قدری خوب این کار را انجام می‌دهم که استادانم می‌پرسند چطوری این رنگ را درست می‌کنی؟! رنگ لاجورد، اصلی‌ترین چیزی بود که به آن آلرژی داشتم. دکتر گفت یک ماه کار را تعطیل کن تا دو هفته با دارو و دو هفته بدون دارو، تغییر وضعیت را در سلامتی‌ات ببینیم. از روز اولی که شروع به رعایت توصیه‌های پزشک کردم و از لباس‌های نخی و سفید استفاده کردم، بهبودم شروع شد؛ حتی بدون دارو. روزی که از مطب دکتر بیرون آمدم، به مادرم زنگ زدم و با گریه می‌گفتم «حالا چی کار کنم؟ چون من کار دیگری بلد نیستم». توقع داشتم مادرم با لحن دعوا بگوید «من که گفته بودم این اتفاق می‌افتد» اما چون دیده بود تمام این سال‌ها چطور عاشقانه کارم را دنبال کرده‌ام، او هم پشت تلفن گریه می‌کرد و می‌گفت «یک فکری برایش می‌کنیم، فعلاً سلامتی‌ات مهم است». مادرم جزو اولین کسانی بود که من را به سمت آموزش هل داد. می‌گفت «تو که این‌قدر موفقی، حیف است کارَت را کنار بگذاری و آدم‌ها از تجربیاتت استفاده نکنند». استادم در دوره بیزینس هم می‌گفت «کسانی مثل تو که زیر و بَم کار را درآورده‌‌اند، بهترین افراد برای  آموزشند. حتی در تبلیغ کلاس‌هایت با افتخار اعلام کن من خودآموز تجربی‌ام و شاگرد استادکارهای قدیمی بوده‌ام. این خیلی ارزشمندتر است، چون تو تکنیک‌هایی را بلدی که شاید استادی که در دانشگاه درس می‌دهد، بلد نباشد». این‌طوری شد که جرات لازم را برای ورود به آموزش پیدا کردم.

این‌که همیشه لباس‌های سفید می‌پوشید هم به خاطر آلرژی‌تان است؟

بله، در واقع پوشش سفید من از آن‌جا شروع شد که وقتی جواب آزمایش‌هایم آمد، فهمیدم به رنگ آلرژی دارم و پوستم هر چیزی را که رنگی باشد، جذب می‌کند و باعث بیماری می‌شود. از زمانی که پوشش سفید را انتخاب کرده‌ام، مشکلات پوستی‌ام خوب شده است.

حالا که وارد حیطه آموزش سفالگری شده‌اید، فوت کوزه‌گری را هم به هنرجویان آموزش می‌دهید؟!

بله. وقتی تصمیم به آموزش گرفتم، استادم گفت «چون تو کارکردن با آدم‌ها را دوست داری، آموزش موفقی خواهی داشت»، چون اگر در آموزش عشق نداشته باشید، موفق نمی‌شوید و دوام نمی‌آورید. اتفاقاً متوجه شدم در پاسخ به هنرجویانم، آن فوت کوزه‌گری را که خودم با سال‌ها شاگردی‌کردن به دست آورده‌ام، با کمال میل آموزش می‌دهم. همیشه به کسانی که برای آموزش می‌آیند، می‌گویم دنیای سفال و سرامیک به قدری بزرگ و گسترده است،که هر کسی آن را یاد بگیرد، می‌تواند سبک خاص خودش را داشته باشد. پس نگران نباشید که کسی از شما کپی بکند، چون من همیشه یک قدم جلوتر از کسی هستم که کارم را کپی می‌کند. او می‌خواهد ایده من را تکرار بکند اما من همیشه یک ایده جدیدتر دارم.

در پایان اگر نکته ناگفته‌ای مانده، بفرمایید.

بزرگ‌ترین آرزویم این است که دوره‌های آموزشی سفال‌‎ و سرامیک، نه فقط در ایران، بلکه در کشورهای دیگر برگزار بکنم، چون سفال ایران بیش از هفت‌هزار سال قدمت دارد و خیلی برایم ارزشمند است. دلم می‌خواهد بتوانم تکنیک‌های اصیل ایرانی را به کشورهای دیگر ببرم و معرفی کنم. همچنین بتوانم نمایشگاه‌ها و اجراهایی داشته باشم که هنر ایرانی در تمام دنیا معرفی بشود.

 

احمدرضا حجارزاده

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است