شنبههای چالشی صبا؛
چه خلاءهایی در حکمرانی فرهنگی وجود دارد؟
در چالش این هفته به سراغ اهالی فرهنگ و هنر رفته و درباره خلاءهای موجود در موضوع تاثیر دولت و رییس آن بر حکمرانی فرهنگی به گفتوگو نشسته ایم.
پگاه زارعی – حوزه فرهنگ در ایران، گسترده و فراگیر است. مواردی چون وضعیت اعتقادی جامعه، سبک زندگی جامعه، وضعیت اخلاقی جامعه، سطوح مختلف آموزش و پژوهش، فضای مجازی، رسانههای دیداری و شنیداری، جراید، نشریات و کتابها، حوزه هنر و گردشگری و… گواهی بر گستردگی این حوزه و بالطبع اهمیت و تاثیرگذاری آن است. این گستردگی به تعدد نهادهای فرهنگی و فعالیت موازی و در نهایت، مدیریت جزیرهای حوزه فرهنگ منجر شده است. تعدد مراجع تصمیمگیر و نهادهای سیاستگذار فرهنگی و فقدان الگوی جامع و مدون برای سیاستگذاری در بخش فرهنگ، چالشهای فراوانی را در این حوزه ایجاد کرده است. نظام اجتماعی به عنوان یک سیستم تلقی میشود و هرکدام از نهادها به منزله اجزای آن سیستم در یک مجموعه به هم پیوسته، در ارتباط باهم قرار گرفتهاند. حال، اگر در سیستم اجتماعی، دولت را به عنوان یک سازمان بزرگ در نظر بگیریم، درون آن، سازمانهای متعدد دیگری وجود دارد که در بیشتر مواقع ممکن است این سازمانهای دولتی نمایانگر بی انسجامی یا تقابل بین اجزای این سازمان باشند که ناشی از فقدان مرجعیت واحد یا مورد اجماع باشد. مثلا، میان مرجعیت فرهنگی وزارت فرهنگ با مرجعیتی چون سازمان تبلیغات اسلامی، رابطه نظام مندی وجود ندارد. در این راستا در اوخر سال ۱۳۹۹ جمعی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی، طرح مدیریت متمرکز فرهنگی را ارائه کردند. طرح مذکور و زمینههای طرح این موضوع، مزایا و معایب طرح و پیامدهای آن بر حکمرانی فرهنگی کشور، از جمله موضوعاتی است که ضرورت دارد از منظری کارشناسی مورد بررسی قرار گیرد. با توجه به انتخابات ریاستجمهوری که روز گذشته برگزار شد؛ خبرنگار صبا با موضوع مدیریت کلان و تاثیر دولت و رییس دولت بر حکمرانی فرهنگی در چالش این هفته به سراغ اهالی فرهنگ و هنر و صاحب نظران در این عرصه رفته و درباره خلاءهای موجود در این موضوع مهم به گفتوگو نشسته است که در ادامه میخوانید.
انسیه خزعلی معاون امور زنان و خانواده ریاست جمهوری: به آموزش و گفتمان بیشتری نیاز داریم
در سینما، تئاتر، حوزه نشر، رادیو و تلویزیون و… باید همه نیازهای جوان و نوجوان را به زبان هنر به زبانی که بتواند با آن ارتباط برقرار کند و آن را درک و دریافت کند، پیش برویم و متاسفانه در این بخش ضعف داریم. ما خلاءها را در بخشهای مختلف اخلاقی، سبک زندگی و نوع نگاه حال، نگاه نوجوان نسبت به خانواده و یا نگاه خانواده به فرزند و آن شکافی که بین نسلها به دلیل عدم تفاهم و عدم نگاه واحد و عدم برداشت واحد از مسائل مختلف وجود دارد و این روزها بیشتر میشود باید بررسی کنیم و نیاز داریم گفتوگو را بیشتر کنیم و تفاهم و صحبت کردن را بیشتر کنیم. نوع جهان بینی را نسبت به آنچه در اطرافمان اتفاق میافتد، تقویت کنیم و این نیاز به آموزش و مهارت دارد و هم اینکه در فضای مجازی باشیم و در آن غرق نشویم.
سعید مقیسه رییس ساترا: حاکمیت باید از بخش خصوصی بیشترین استفاده را ببرد
این سوال، سوال کلی است ولی موضوع تنظیم گری برای کشور یک فرصت است و اینکه حاکمیت و نهادهایی که ماموریتی از سوی قانون به آنها سپرده شده بتوانند از مشارکت بخش خصوصی، بیشترین استفاده را کنند و بیشترین اختیار را تفویض بکنند و ایجاد نهادهای موفق قطعا در تنظیم گری است و این مجامع حضور بخش خصوصی را در تنظیمگری و مشارکتی تقویت میکنند. هرچه ما بیشتر بتوانیم با خود ذی نفعان صنعت هماهنگ باشیم، اجرای مقررات و تصمیماتی گرفته میشود بهتر و دارای ضمانت اجرایی بیشتری خواهد بود. امیدواریم که یک زمانی از فرصتی که تنظیمگران ایجاد میکنند، بشود در بخشهای مختلف فرهنگی مخصوصا رسانهها استفاده و شاهد حضور فعال بخش خصوصی باشیم و از فضای مجازی به عنوان یک فرصت، نهایت استفاده را ببریم.
صالح دلدم تهیهکننده و کارگردان: مشکل محتوا، اساسیترین خلا در حکمرانی فرهنگی است
بزرگترین مشکلی که در حکمرانی فرهنگی تا پیش از دولت سیزدهم داشتیم که در این دولت نیز مقداری از آن برطرف شد، اقتصاد فرهنگ و هنر بود. اگر هم بخواهیم اقتصاد پویاتر شود و فعالان این حوزه درآمدی بهتر کسب کنند، نیاز به قانون کپی رایت داریم. متاسفانه به علت فقدان این قانون به جای اینکه درآمد محصولات فرهنگی به جیب تهیهکننده برود، شاهد این هستیم که درآمدها به جیب قاچاقیان محصولات فرهنگی میرود؛ چه در حوزه سینما و شبکه نمایش خانگی، چه در حوزه کتاب و… . مورد دیگری که در بخش فرهنگ داریم این است که محصولات فرهنگی ما راهی به بازارهای جهانی ندارند. به طور مثال در سینما فیلمهایی میسازیم که زبان جهانی ندارد و نمیتواند با مخاطب بینالمللی ارتباط بگیرد و درآمدزایی کند، البته در حوزه کتاب، موسیقی و هنرهای دیگر نیز با همین معضل روبرو هستیم. موضوع دیگر نیز به خاطر همین که فیلم خارجی در ایران اکران نمیشود، فیلمسازان نیز خودشان را ملزم به ساخت فیلمی نمیکنند که کیفیت آن با فیلم نمونه خارجی رقابت کند و با وجود این معضل مردم هم بی بهره میمانند که آثار روز را ببینند و سینمادار نیز نمیتواند کسب درآمد کند. در تئاتر نیز کیفیت آثار نمایشی پایین آمده است چرا که نمایشنامههای قوی در ایران نداریم و نمونههای خارجی هم با مخاطب ایرانی ارتباط خوبی برقرار نمیکند و آنقدر کیفیت پایین است که مخاطب از هزینهای که کرده است، پشیمان میشود. ما به صورت جدی مشکلی اساسی در محتوای فرهنگی و هنری داریم که اول از همه باید دانش محور شویم، البته در دولت سیزدهم تا حدودی اتفاق افتاد اما به ایدهآل نرسید و باید به محتوا توجه کرد و در رشته مرتبط تحصیل و محتوای تخصصی تولید کرد.
علیرضا مرادی پژوهشگر و جامعه شناس: قواعد هنر را اجتماع فرهنگی تعریف میکند، نه کارگزار!
به نظر میرسد که یکی از مشکلات اساسی در حوزه فرهنگ این بوده که تصمیم گرفته شد با فرهنگ مانند یک ماده قابلِ شکل دادن، یا چیزی همچون خمیربازی برخورد شود. در حالی که یک ویژگی فرهنگ مربوط به سیال بودنِ آن است. فرهنگ مانند روحی است که بدن آن را نهادهای مختلف اجتماعی تشکیل میدهند. فرهنگ در اختیار هیچکس نیست. شاخصهای مداخلهگر متعددی بر روندهای فرهنگی تاثیرگذارند. بنابراین روندهای فرهنگی در کوتاه مدت قابلیت شکل دهی و ریختهگری ندارد. در کشور ما سالها است که تلاش بر این بوده تا فرهنگ را مهندسی کنند. حال آن که فرهنگ مهندسی بردار نیست! نه سینما، نه شعر، نه رمان و نه نقاشی را نمیتوان «بفرموده» و دستوری سمت و سو داد. به عبارتی حوزه ارزشها، زیباییها، رجحانها، نگرشها، باورها به سادگی تن به سیاستهای فرهنگی نمیدهند زیرا برآیند رخدادهای و فرایندهای تاریخی هستند که در آن میدانهای مختلف سیاست، اقتصاد و اجتماع در چرخههای دو سویه بر هم تاثیر داشته و فرهنگ برآیند اینهاست. از این رو، خیال خامی خواهد بود اگر پنداشته شود که برای هر یک از عرصههای هنری یا عناصر فرهنگی یک مدیر گمارده شود تا با انجام برخی تحرکات یا اقدامها، زمام هنر و فرهنگ در دست گرفته شود. ماهیت فرهنگ طوری است که نمیتوان آن را مثل موم زیر دست مدیر فرهنگی یا مسئول فرهنگ به هر شکلی که خواست درآورد. البته میتوان هنر یا فرهنگ دولت پسند تولید کرد. میتوان هنرمند باب طبع مدیران فرهنگی را معرفی کرد و گاه بر صدر نشاند اما تولیدات مدیران فرهنگی در میدان فرهنگ معمولا در حاشیهها قرار میگیرند. مدیر فرهنگ چوب جادو ندارد که بر ماده خام فرهنگی بزند و بگوید بشو! و فرهنگ هم بشود! البته فرهنگ را میتوان شناخت میتوان تحلیل کرد و روندهای فرهنگی قابل بازشناسی هستند و میتوان در محدودههای معینی، سازوکارهای موثر بر فرهنگ را شناسایی کرد و در مورد آن سناریوهای مختلف آینده اندیشانه را ترسیم کرد و به چشم اندازها و سمت و سوهای کلان فرهنگ اندیشید. ولی تحمیل یک نظرگاه فرهنگی بر کلیت فرهنگ جامعه نشدنی است. در دهههای اخیر به هویت ایرانی توجه کمتری شد بلکه تلاش بر این بود که تمام تاریخ کشور به دوره اسلامی تقلیل یابد. میتوان تصور کرد که مدیر فرهنگی در اتاق ایزوله ایدئولوژیکی نشسته و از کلیت تاریخ ایران، دست روی دوران خاصی گذاشته و فقط بخشهایی معین از تاریخ فرهنگی کشور را برجسته کرده است. چنین مدیری بودجههای حوزه فرهنگ یا هنر را که فرضا باید برای تولید فیلم سینمایی یا برگزاری نمایشگاه نقاشی، هزینه شود، فقط به همان بخشی که خودش میفهمد گسیل خواهد کرد اما آیا این سینمای «بفرموده» و یک چنین تولید کننده هنری، از سوی «میدان هنر» مورد تایید قرار میگیرد؟ وقتی مدیر فرهنگی بخشی از نیاز متعارف مردم یا روندهای متعارف را نادیده میگیرد، کنشگران عرصه فرهنگ و هنر واکنش نشان میدهند. به سینمای اکنون کشور نگاه کنید! بس که فشار آورده شد که در سینما آدمهای خیلی معنوی و موضوعات مورد پسند مدیران فرهنگ نمایش داده شود، زندگی روزمره ، نیاز به شادی و اینطور چیزها نادیده گرفته شد، حالا دیگر در تمام فیلمهای گیشه حتما یک فرد باید به زور در سکانسی از فیلم معلق بزند و برقصد. یعنی یک سکانس حتما باید به عروسی و خواندن ترانههای پاپ اختصاص یابد تا گیشه از دست نرود. در چنین وضعیتی اگر کارگزار فرهنگی بخواهد به طور دقیق و ارزیابانه به عملکرد خودش نگاه کند، چنین به نظر میرسد که با فرق سر به زمین خورده است. او تلاش میکرده، زندگی اجتماعی را به امر دینی تقلیل دهد در حالی که مضامین دینی از سکانسهایی با بزک دوزکِ زندگی روزمره یعنی عروسی و مجلس عقد و امثالهم سردرآورده است. منظور من از این که گفتم میدان هنر واکنش نشان میدهد، چنین چیزهایی است.
فرهنگ عرصه تنوع و میدانداری ارزشهای گوناگون است، اما وقتی که مدیران فرهنگی، فرهنگ را با ایدئولوژی در میآمیزند، نتیجه کار خیلی تاریخ مصرفدار از آب در میآید. مداخله ایدئولوژی در امر فرهنگ، پیشینه جهانی نیز دارد. زمانی روسها این کار را کردند یعنی اجبار کردند که هنر و ادبیات حتماً باید مارکسیستی و طرفدار کارگر میبود. چنین اجباری با شکست روبرو شد. نباید از یاد برد که امر زیبا، برآیند زندگی اجتماعی و حتی پیامد وضعیتهای معین سیاسی است اما آفرینش هنری در روندی پیچیده اتفاق میافتد. همانطور که گفتم امر زیبا قابل صورتبندی کردن نیست. در هنر ایدئولوژیک هنرمندان به خودی و غیر خودی تقسیم میشوند. عدهای در دایره خودیها قرار نمیگیرند و باید بروند. اما بعد میبینید که شکلهای تغییر یافته همان هنرها یا هنرمندان در درون دایره هنر مورد تایید راه می یابند. سرگذشت موسیقی پاپ را در ایران که بنگرید میبینید مدیریت فرهنگی در دورهای برخی صداها را وادار به خروج از کشور کرد ولی مدتی بعد نسخه تقلبی همان صداها در داخل کشور باز تولید شد. در نقاشی هم این اتفاق افتاد. در شعر هم چنین اتفاقی افتاده است و تمام شاعرانی که مورد تایید قرار نگرفتند پس از گذشت چند دهه، از قابلیتهای شعری آنها اعاده حیثیت شد و میدان ادبی در جامعه، طرف آنها را گرفت.
سومین نکته در حکمرانی فرهنگی مربوط به تصور متعارف از حکمرانی در عرصه فرهنگ است. تصور متداول این است که هر کس بر اریکه قدرت اداری تکیه زد، هم او باید حکمران فرهنگ باشد. در سیاست میتوان چنین جایگاهی را برای سلطان یا صاحبان قدرت مفروض دانست ولی در عرصه فرهنگ، حکمرانی لزوما ربطی به مدیران و حاکمان اداری فرهنگ ندارد. مدیران فرهنگ گاه چنان دچار توهم میشوند که گویی بخش خصوصی یا جامعه مدنی یا مخالفین حکومت، در این عرصه حکمرانی نمیکنند. حکمرانی فرهنگ الزاما به معنای تبعیت همه فعالان فرهنگی از پیروزهای عرصه سیاست نیست، بلکه شکست خوردگان هم با شدت و حدت سرگرم تولید در عرصه فرهنگ هستند. یعنی آنها هم در همان نقطه، فرهنگ خودشان را تولید میکنند. حکمرانی سیاسی میتواند حد و مرزهای کنشگری قانونی و مرزهای فعالیت در عرصه سیاست را تعریف کند ولی مرزهای هنر را کنشگران متنوع و متکثر تعریف میکنند. بنابراین یک مشکل جدی این است که اساساً بخش خصوصی فراموش شده است. باید توجه داشت که با فتح کردن دولت و تسخیر یک وزارتخانه، نباید خیال کرد که زمام فرهنگ و هنر در مشت قرار میگیرد. چنین تصوری معمولا ناشی از تعریف محدودی است که از حکمرانی فرهنگی در ایران بوجود آمده ست.
میدان سیاست برای خود قواعدی دارد، میدان هنر نیز قواعدی دارد، میدان ادبیات هم قواعد خاص دارد. چنان که میدان ورزش نیز چنین است؛ در هر کدام از این میدانها کسانی که قدرت سیاسی را به دست میگیرند با مرزبندی و «خوب» و «بد» کردنهایشان، مشکل میآفرینند و عامل فروکاست در تنوع هنری و فرهنگ میشوند. حقیقتمندی هنر یا کلیتر بگویم قواعدی را که بر هنر حاکم است؛ اجتماع هنری تعریف میکند، نه کارگزار! طبق یک باور متداول در میان کنشگران هنر ؛ هر هنرمندی برای اینکه بتواند زبان خاص خود را بیابد باید تاریخ و سیر تحولات هنری حوزه خود را به خوبی بفهمد. برای این که هنرمند از سازوکار تولید هنری و بازیابی زبان زیباشناسانه دور نیفتد، دائم باید نگاهش معطوف به تاریخ هنر باشد.
تاریخ هنر نه تنها مضامین بلکه شکلهای بیان را نیز در خود انباشته است. با ذکر این مثال، میخواهم یادآور شوم که هنر یک گفتوگوی نفسگیر و طولانی بین هنرمند و آدمهای ماقبل در تاریخ هنر است، یعنی دائم بین هنرمند و تاریخ هنر این رفت و برگشت وجود دارد ولی حاکم سیاسی این را متوجه نمیشود. حاکم هر وقت از صندلی خود بلند شد و با چشم نقاش، با قلم شاعر، با دوربین فیلمساز رفت و به تاریخ هنر مراجعه کرد، آنگاه زمینه گفتوگوی فراهم میشود. بنابراین اگر حاکمی از بیرون، هنر را سکانداری کند، دو طیف بوجود میآید که حرف همدیگر را نمیفهمند: در یک سو هنرمندی که همیشه خود را فراتر از سیاست میبیند و در سویی دیگر، حاکمی که تصور می کند رئیس ملک هنر و فرهنگ نیز هست.
بهرام عظیمی، انیمیشنساز: رای که میآورند بیخیال همهچیز میشوند
سوال کلی است ولی ببینید کلا همه دولتها اولش زیاد شلوغ میکنند و میگویند که به هنر اهمیت میدهیم، اما موقعی که کار خود را شروع میکنند همه این وعدهها و شعارها را فراموش میکنند و هیچکس هم نیست که آنها را باز خواست کند و اگر هم بپرسید، جواب درست نمی گیرید! حکمرانی فرهنگی اصلا وجود ندارد و شعار مسئولان در رثای فرهنگ و هنر صرفا برای رای آوردن است و بعد که رای آوردند، بیخیال همه چیز میشوند.
رحیم نریمانی، مدیرکل دفتر تشکلهای ایثارگری بنیاد شهید: سواد فرهنگی لازمه توسعه پایدار است
مشکل این روزهای حکمرانی فرهنگی در خصوص ارزشهای فرهنگی و واردات محصولات فرهنگی و هژمونی و سلطه فرهنگی که برای کشورهای درحال توسعه و جهان سوم هستند، است. یک فرهنگ مانند فرهنگ غربی که درآن موضوعات جذابی وجود دارد ارزشهای ملی و خرده فرهنگها را تحتالشعاع قرار میدهد و این فرهنگ که هم سیال و هم مادیگرا و جذاب است در تقابل با فرهنگ ناب دینی اسلامی و ملی، همیشه وجود دارد و برای اینکه هویت ملی تقویت شود و ارزشهای فرهنگی در قبال این شبیه خون فرهنگی که وجود دارد، تقویت شود به تبع باید درخصوص صنایع فرهنگی و خرده فرهنگها و اصالتها و تمدن فرهنگی و قومیتها توجه ویژه بکنیم و برای تولید محتواهای فرهنگی کار کنیم. برای کیفی بخشی به محتواهای فرهنگی باید انسانهای فرهنگی تربیت کنیم که این موضوع کمی به آموزش و پرورش و آموزش عالی و مراکز آموزشی و پژوهشگاهی بازمیگردد و برای اینکه پیوند نسلی اتفاق بیفتد و فرهنگ نسلهای گذشته را امتداد داد، باید برنامه ریزی شود. یکی از آسیبهایی که وجود دارد ماجرای اقتصاد فرهنگ است که تعدیل سرمایه، گردش، سودآوری و بهرهوری در آن موضوع مهمی است و اگر اتفاق نیفتد به تبع حکمرانی فرهنگی نیز اتفاق نمیفتد. لذا هنرمندی که معیشتش مشکل پیدا کند، کیفیت محصولاتش هم مشکل پیدا میکند. همچنین دیپلماسی فرهنگی هم حائز اهمیت است و باید به آن توجه شود؛ اینکه فرهنگ یک موضوع سیال است، اجتناب ناپذیر است و میبایست فرهنگ ملی خود را عرضه کنیم و در تعامل با فرهنگ کشورهای دیگر به خصوص فرهنگ کشورهای همسایه و عربی موضوع مهمی است. بحث نهضت ترجمه، تبادل تولیدات مانند تبادل محصولات فیلم و سریال، صادرات فرهنگی و صنایع دستی در این چرخه میتواند موثر باشد. موضوع سواد فرهنگی نیز مهم است و در ماجرای فرهنگ عامه، ماجرای سواد فرهنگی هم حائز اهمیت است و برای توسعه پایدار این عناصر باید همگام باهم رشد کنند و شاکله فرهنگی کشور به معنای اینکه همه حوزهها و بخشها و استانها به صورت مساوی و عادلانه از فرصتهای فرهنگی استفاده کنند و سواد فرهنگیشان ارتقا پیدا کند. از همه مهمتر نقش رسانهها در حکمرانی فرهنگی است چرا که رسانهها مدیریت افکار عمومی را در دست و نقشی اساسی در اعتقادات و باورهای مردم دارند. این رسانهها هستند که در امید به آینده، ایجاد پویایی، تحول، اصالت دادن و کرامت بخشی به آثار فرهنگی و هنرمندان و چهرههای ماندگار فرهنگی نقش آفرینی میکنند. ارزشگذاری به هنر و فرهنگ و کرامت بخشی به عناصر فرهنگی در جامعه و از همه مهمتر توجه به معیشت هنرمندان در یک چرخه و زنجیره موجب افزایش سطح حکمرانی فرهنگی و تحقق آن میشود.
بابک خواجه پاشا کارگردان: لزوم تربیت فیلمسازان در آموزش و پرورش
احساس میکنم باید در حکمرانی فرهنگی فیلمساز تربیت کرد نه فیلمنامه و مضمون را سفارش داد، باید به فیلمساز اعتماد کرد و فضایی ایجاد شود که فیلمسازان بتوانند فیلمهای خودشان را بسازند نه فیلمهایی که به آنها گفته میشود چه چیزی بسازید. واقعا در فیلمهایی که الان میبینم یک حرف نیست انگار در درون فیلمساز هیچ چیزی قرار ندارد. فیلمها یک اتمسفر تقلبی دارد و این باز میگردد به اینکه به جای تربیت فیلمساز که پس از آموزش به او بگوییم ما مطمئن شدیم تو نسبت به باورهای ما غریبه نیستی و برو فیلم خودت را بساز، هر فیلمسازی را پیدا میکنیم، میگوییم این را بساز! در همین نقطه سینمای ما آسیب میخورد. من احساس میکنم فیلمسازان باید از آموزش و پرورش تربیت شوند و فیلمساز دغدغهمند تربیت شود؛ فیلمساز اگر کمدی و خنداندن، دغدغهاش باشد کمدی خوب میسازد و مردم را به خوبی میخنداند ولی وقتی فیلم کمدی دغدغهاش این نیست مردم را بخنداند و فقط برایش پول و گیشه مهم باشد، بی هویت میشود؛ حتی فیلم تراژدی هم اگر دغدغهاش مردم نباشد و دغدغهاش این باشد که من چگونه گریه مردم را در بیاورم فیلمی نکبت بار میشود.
There are no comments yet