روزنامه صبا

روزنامه صبا

کافه خاطره صبا؛نصرالله مدقالچی

صداوسیما صدایی را می‌خواهد که جایگاه والایی داشته باشد


صداوسیما صدایی را می‌خواهد که جایگاه والایی داشته باشد ولی متاسفانه تاکنون پیدا نشده است؛ باید جوانان بیایند.

حرفه گویندگی هنر زیبا و ماندگاری است که از دیرباز تا امروز در جامعه هنری ایران هواداران بسیاری داشته است. دوبلورهای ایرانی به واسطه صدای گرم و گیرای خود، سهم بزرگی در تثبیت کاراکترهای متفاوت و متنوع سینمایی و کارتونی در ذهن و قلب علاقه‌مندان به هنرهای تصویری دارند. خوشبختانه تعداد دوبلورهای موفق و خوش‌صدا در ایران کم نیست. هنوز شنیدن صدای زیبا و آشنای گویندگانی نظیر ژرژ پطروسی، چنگیز جلیلوند، خسرو خسروشاهی، احمد رسول‌زاده، منوچهر والی‌زاده، ناصر ممدوح، مریم شیرزاد، زهره شکوفنده، مینو غزنوی و مهین کسمایی بسیار لذتبخش و خاطره‌انگیز است، چون لحن و صدای این هنرمندان، خاطرات شیرین فراوانی را برای مخاطبان زنده می‌کند. یکی از بهترین هنرمندان این عرصه، استاد نصرالله مدقالچی‌ست که صدای او را در آثاری مانند «خوب، بد، زشت»، «سکوت بره‌ها»، «محمد رسول‌الله»، «هری پاتر»، «آنه شرلی» و «رنگو» به یاد داریم. این هنرمند مطرح فن دوبله، علاوه بر اجرای هنر خود در فیلم‌ها و انیمیشن‌ها، گاهی به آموزش هنر گویندگی برای دوستداران این رشته می‌پردازد. به بهانه برگزاری دوره‌های آموزشی جدید استاد نصرالله مدقالچی، با ایشان به گفت‌وگو نشسته‌ایم تا از نظرات ایشان درباره هنر دوبله و انتقال حدود ۶ دهه تجربه به نسل پرشور امروز آگاه شویم.

برای‌مان بگویید چگونه وارد عرصه هنر شدید؟

ما در موسسه تئاتر بازی می‌کردیم. من در کلاس ششم ابتدایی در مدرسه ملی الفبا خیابان کارگر شمالی دبستان می‌رفتم. مدیر مدرسه دکلمه‌ای نوشته بود که من آن را اجرا کردم. شاید اولین جرقه‌ای که زده شد همان بود که خیلی مورد تشویق مدیر مدرسه واقع شدم و همین طور معلمم که یک یادگاری به من داده است که تاکنون آن را به کسی نداده‌ام چاپ کند ولی آن را به شما می‌دهم. می‌خواهم که از خانم احمدی هر کجا که هستند و صدای من را می‌شنوند تشکر کنم. از ایشان می‌خواهم اگر این مصاحبه را می‌خوانند، با من تماس بگیرند برای اینکه یکی از آرزوهای بزرگ زندگی من، دیدن دوباره ایشان است. ایشان یک دفتری به من داده است و در آن یک یادگاری برای من نوشته است که برای ۶۱ سال پیش است و در آن پنج عدد گل چسبانده و برای هر گل یک زیرنویس خیلی زیبا نوشته و من بسیار از ایشان ممنونم و برایشان آرزوی سلامتی می‌کنم و همین طور به همسر عزیزشان آقای سعدنیا هم سلام می‌کنم. ایشان هم معلم تاریخ و جغرافیای من بودند.

بعد که دبیرستان آمدم، در دبیرستان هم تئاتر بازی کردم. پس از آن با آقای صادق هاتفی آشنا شدم. برنامه تئاتر را در مدرسه باختر که برای آقای کارگر و همسرشان بود و سالن بسیار خوبی داشت، اجرا کردم. پس از آن هم در سالن دبیرستان عاصمی روبروی دانشگاه شهید بهشتی تئاتر می‌گذاشتیم و تقریبا تا پایان دوران دبیرستان آن را ادامه دادم. آن موقع هیچ ذهنیتی از دوبله نداشتم؛ البته دوبله را دوست داشتم. سینما می‌رفتم و به خاطر دوبله فیلم، می‌رفتیم و کیف می‌کردیم.

آن موقع که دوران دبیرستان را می‌گذراندم دوبله خوب بود. یادم می‌آید فیلم‌های اسپارتاکوس و سقوط امپراتوری روم و… را بارها و بارها تماشا می‌کردیم و لذت می‌بردیم. به سینما سانترال می‌رفتیم که در میدان ۲۴ اسفند قرار داشت و البته حالا نمی‌دانم چه اسمی دارد. آن موقع بیشتر فیلم‌ها خارجی بود اما فیلم‌های ایرانی هم اکران می‌شد و مردم هر دو را می‌دیدند ولی حالا یک سویه است.

با هنر دوبله چگونه آشنا و وارد آن شدید؟

تابستان‌ها پیش مرحوم دایی‌ام می‌رفتم. ایشان در هیات اعتبارات بانک مرکزی فعالیت می‌کردند و چون با افراد مختلفی از جمله کارخانه‌داران سروکار داشت، تابستان‌ها خیلی زود برایم کار پیدا می‌کرد. دلم می‌خواست کار کنم و پول در بیاورم. سال ۴۱ بود یکی از همکارانش را صدا کرد که مهدی علی‌محمدی نام داشت، هنرپیشه تئاتر و تلویزیون و گوینده و مدیر دوبلاژ بود. به ایشان گفت برای خواهرزاده‌ من یک کاری دست و پا کن. ایشان جلو آمدند و اسمم را پرسیدند. گفتم نصرالله. گفت که چه صدای خوبی داری. از من پرسید دوست داری بیایی دوبله و من هم پذیرفتم. رفقای من قبل از آن می‌گفتند که صدای خوبی دارم، برد صدای من زمانی که تئاتر بازی می‌کردم زیاد بود و تقریبا کسی به پای من نمی‌رسید.

آقای علی‌محمدی گفت جمعه به این آدرسی که می‌گویم بیا، یک یادداشت برای من نوشت. خیابان پدرثانی، استودیو عصر طلایی، من از ذوق و شوق به پرواز درآمده بودم و تا صبح خوابم نبرد. صبح ساعت هفت بیرون رفتم. یک ریال به اتوبوس دادم. رفتم و استودیو را پیدا کردم. سراغ ایشان را گرفتم. ایشان را پیدا کردم. خیلی با خوشرویی من را پذیرفت. وارد اتاق شدم. دیدم خانم‌ها و آقایان نشسته‌اند و یک فیلم هندی دوبله می‌کنند. من هم خودم را به دیوار چسباندم و ایست و خبردار ایستادم. تابستان بود و هوا گرم. نه پنکه‌ای بود و نه کولری. نزدیکی‌های ظهر شد. در آن فیلم گزمه‌ای دم در ایستاده بود و فقط اطاعت می‌کرد. یعنی شاه دستور می‌داد و او اطاعت می‌کرد. از همین فیلم‌های بنجل هندی که سال‌هاست برای خودم ممنوع کرده‌ام. به جای آن گزمه تمرین کردم. تا خم شد من هم دیالوگ «اطاعت» را گفتم. آقای علی‌محمدی به شانه‌ام زد و گفت آفرین. فرض کنید پادشاه گفت برو گمشو و من هم گفتم اطاعت، همین!

حتما به عنوان اولین فیلمی که صحبت کردید استرس‌تان زیاد بود.

موقع ضبط قلبم تاپ تاپ می‌زد، عرق شدیدی کردم. اما به هر حال گفتم و تشویق هم شدم. بعد از آن هم تا شب ایستادم و فیلم را تماشا کردم. شب شد موقع برگشت تنها بودم. به من گفتند آقای فلانی تنها نرو اینجا سگ زیاد دارد. ممکن است حمله کنند. ما همیشه گروهی می‌رویم شما هم با ما بیایید. خلاصه با هم آمدیم از دو ریالی که داشتم یک ریال دیگه هم به اتوبوس دادم و تا در خانه آمدم.

همان گفتار در فیلم هندی شد سکوی پرش شما؟

کم کم راه افتادم و رول‌های دو تیکه‌ای، سه تیکه‌ای و تبدیل شد به رل سوم، چهارم، بعد به رل دوم و بعد تبدیل به رل اول شد. البته آقای علی محمدی تابستان‌ها برای مرخصی شمال می‌رفت. من را به زنده‌یاد استاد بزرگوار علی کسمایی و آقای زرندی معرفی کرد. مشخصا من را معرفی کردند که از من در اینجا استفاده کنند. بعد خدمت آقای مانی گرامی و عزیز رفتم. محمد شهید امان‌الله خواجوی‌ها ملقب به مانی. استاد در گویندگی و سرآمد رادیو رسیدم. ایشان در خانه سینمای فعلی که ایران فیلم بود، در طبقه سوم سریال «پلیس بین‌المللی» را دوبله می‌کرد. رفتم آنجا و خودم را معرفی کردم. بعد دیدم که در اتاق دوست عزیزم منوچهر والی‌زاده هنرمند عزیز و گرامی و دوستم بهروز وثوق حضور دارند. یک رل را والی‌زاده می‌گفت و رل دیگرش را بهروز وثوق. آقای مانی هم من را پذیرفت و گفت که به استودیوی سیته در خیابان سمیه فعلی بروم. آقای چهاربخشی شرکت تبلیغاتی زده بودند و آقای مانی هم آنجا کار می‌کرد. زنده‌یاد روبیک منصوری صدا می‌گرفت، آقای مانی و زنده‌یاد عطاءالله‌خان کاملی همه بودند. (کمی مکث می‌کند) همه رفقا رفتند؛ حیف… حیف…

(درست در این لحظه است که بالاخره اشک‌هایی که مدتی است با یادآوری نام دوستان قدیمی در چشمانش حلقه زده، بر روی گونه‌هایش جاری می‌شود. اما بلافاصله خودش را پیدا می‌کند و حرف‌هایش را ادامه می‌دهد.)

بعد از آن به استودیویی به نام تلویزیون فیلم که پشت سینما رویال سابق راه‌اندازی شده بود رفتم، الان نمی‌دانم چه نام‌گذاری شده است. در آنجا سریال‌های متفاوتی دوبله می‌شد. مثل  «دکتر کیلدر» درام آمریکایی بود که در ۱۹۱ قسمت، از ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۶ میلادی از شبکه «ان‌بی‌سی» به روی آنتن رفت بود و یا سریال گیدئون و… . بد نیست از یکی از همکاران گرامی‌مان به نام محمود نوربخش یاد کنم. زنده‌یاد آقای مانی شب‌ها یک سریالی به نام «چک میت» را که یک فیلم دادگاهی بود، کار می‌کرد. جای یکی از شخصیت‌های اصلی فیلم صحبت کردم که دوبله سختی بود. به همین دلیل زمان بیشتری برای آن صرف شد. ۱۰ صفحه را در یک ساعت و نیم دوبله کردم. ما گفتیم و آقای مانی گوش کرد و من را تشویق کرد. از آقای نوربخش که من را برای گفتار این رول که برایم خیلی سخت بود، کمک کرد تشکر می‌کنم. چند سال پیش که سر مزارش رفته بودم، باز هم به او گفتم که هنوز محبت‌های تو را فراموش نکرده‌ام.

شما به عنوان دوبلور به جای بسیاری از شخصیت‌های مهم سینمایی و انیمیشن جهان صحبت کردید صدای خودتان را از نظر شخصیتی به کدام یک از کاراکترها نزدیک‌تر می‌دانید؟

من در دوبله بیشتر به صدای خود هنرپیشه دقت می‌کنم و سعی می‌کنم صدایم را در آن نقش و آن فیلم به صدای خود هنرپیشه نزدیک کنم در واقع این هنرپیشه است که به من فرمان می‌دهد صدایم را چگونه  کنم و با چه لحن و آوایی صحبت کنم.

شما به جای نقش آنتونی هاپکینز در کاراکترهای مختلف بسیار صحبت کرده‌اید نظرتان را درباره این بازیگر دوست داریم بدانیم؟

آقای هاپکینز یک هنرپیشه فوق العاده و شاگرد ممتاز بوده است، من به جای او در فیلم‌های بسیاری از جمله؛ فیلم آنتونی هاپکینز به روایت آنتونی هاپکینز صحبت کرده‌ام. وی کاراکترهای مختلف را به بهترین نحو اجرا می کند و هنرپیشه توانمندی است و در هر نقشی که ظاهر شده است صدا همان صداست اما لحن را کلا تغییر داده است او به من دوبلور هم می گوید لحنت را باید تغییر دهی در واقع متناسب با هر نقشی صدا همان صدا می‌ماند اما لحن تغییر می کند تا موفق شوی مثلا در هانیبال با پدر لحن او کاملا متفاوت است، همچنین در سکوت بره‌ها و نقش‌های بسیار دیگر لحن‌های متفاوتی را از او شاهد هستیم که این به تنهایی یک هنر است.

شما با توجه به صدای خاصی که دارید ظاهر و استایل‌تان هم به استانداردهای سینما نزدیک است چرا هیچ وقت سمت بازیگری نرفتید؟ آیا به بازیگری علاقه نداشتید؟

ببینید چندین بار دعوت شدم برای بازی در واقع مرا دعوت کردند تا از صدایم سو استفاده کنند حتی به یکی از آنها گفتم شما می‌خواهید صدای من استفاده کنید نه خود من! گفت بله. گفتم خب نقش را بده به یکی دیگه بازی کنه من جایش صحبت می کنم ولی در تئاتر سال چهل و هفت یا چهل و هشت بود که زنده یاد عباس غفوریان از دوستان من و آقای محرابی یک نمایشنامه‌ای را بازی کردیم و حدود هشت ماه پیش هم در یک نمایشنامه خوانی بازی کردم اما بازیگری را دوست ندارم و معتقدم کسی که مرا دعوت به بازیگری می کند برای سو استفاده از صدای من است به همین دلیل سعی می کنم سمت بازیگری نروم تا از صدایم سو استفاده نشود.

با توجه به صدای خاصی که شما دارید آیا برایتان پیش آمده که در مکان های عمومی شما را از روی صدایتان بشناسند؟

خیلی خیلی زیاد برایم پیش آمده که در کوچه و خیابان من را از روی صدایم می شناسند و خب نسبت به من محبت زیادی دارند و می خواهند با من عکس بگیرند و من نمی توانم هیچ گونه محبت مردم را جبران کنم. در واقع می خواهم از همین جا از محبت‌های آنان به خصوص از پزشکان به خصوص از جامعه پزشکی تشکر کنم. من یک زمانی از مترو استفاده می کردم مردم زیادی در آن جا به من لطف داشتند و از من درخواست عکس و امضا می کردند من از همه آنها ممنون هستم.

به نظر شما چرا در دهه‌های اخیر دوبله در سینما و تلویزیون ضعیف شده است.

برای اینکه فیلم‌هایی که الان می‌سازند دو زار نمی‌ارزد. نصفش جلوه‌های ویژه است و نصف آن هم آدم‌های ساختگی با یک آرتیست معروف. خیلی نیست که شما استراحت کنی و لذت ببری و دیالوگ خوب بشنوی.

کدام صدا در بین دوبلورهای جوان برایتان جذاب است؟

هیچکدام. هر کدام برای خودشان خوبند مردم باید قضاوت کنند. از من می‌پرسید می‌گویم هیچ‌کدام.

در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟

حدود یک سال است، بنده با آقای دکتر مختارانی و آقای پروفسور امین مشغول کار جدی و جذابی هستیم ما به اتفاق یکدیگر دوازده غزل از دیوان شمس را انتخاب کرده‌ایم که آخری را بنده به شخصه انتخاب کرده‌ام و در واقع آخرین غزلی است که حضرت مولانا سروده و روایتی است که ایشان به پسرش می‌گوید دو سه شب است نخوابیدی برو بخواب خسته‌ای، رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن این آخرین غزلی است که حضرت مولانا گفته و پس از آن وفات می‌کند. من هر موقع این غزل را شروع می کنم به خواندن ناخودآگاه اشکم سرازیر می شود خیلی خوشحالم که در کنار آقای دکتر مختاران خطاط بی نظیر هستم. هر غزلی را ایشان روی پارچه مخصوصی خطاطی کرده است جناب آقای دکتر کدکنی هم به غزلیات گوش کردند و فرمودند سعی کنید این کار بزرگ شما به خارج از کشور هم اشاعه داده شود تا هم در سطح بین‌الملل و هموطنان خارج از کشورمان با این غزلیات و ادبیات زبان فارسی آشنا شوند در ضمن به آقای دکتر مختاران گفته‌اند اگر برایتان مقدور است به مدقالچی بگویید هفت تا غزل از سعدی و هفت غزل حافظ هم بخوانند که اولین غزل حافظ را هم خود جناب آقای دکتر کدکنی انتخاب کرده‌اند. من نیز این غزل را خواندم و برای ساختن موزیک آماده است و البته هنوز به مرحله ضبط فینال نرسیده است. در کنار این‌ها کتیبه‌هایی از داریوش و کوروش را هم خواندم اما هنوز کلا آماده نیست ان‌شاالله آماده شد برای رونمایی از دکتر کدکنی دعوت می کنیم تا تشریف بیاورند و کار را رونمایی کنند.

سنت احترام به استاد در نسل شما کاملا مشهود است، آیا در بین نسل جدید هم دیده می‌شود؟

الان این احترام به استاد خیلی کمرنگ شده است. من با وجود اینکه با مرحوم استاد هوشنگ لطیف‌پور دوست بودیم، منزل ما که تشریف می‌آوردند تا نمی‌نشستند من هم نمی‌نشستم. چون این یک ادب و تشکری است از زحمات آن شخص هر چند که جبران نمی‌کند ولی به هر تعبیر کاچی به از هیچی است.

من همیشه گوش شنوا داشتم، همین حالا هم گوش شنوا دارم. یک آقای نوجوانی در اتاق باشد و به عنوان کارآموز چیزی به من بگوید ناراحت نمی‌شوم. نتیجه مطلوب کار، مهم است نه اینکه معتقد باشم این چیزی که من می‌گویم درست است. حتی پیش آمده، صدابردار گفته است فلان کلمه را اشتباه گفتی، پذیرفتم و تشکر کردم. به نظر من هیچ ایرادی ندارد برای اینکه کار گروهی است. کوچکترین غفلتی کنی ممکن است یک جا خطا کنید. یا موقعی که شعر می‌خوانم حتما از یک نفر خواهش می‌کنم به  کارم نظارت کند.

به هنگام خواندن اشعار چقدر تأکید دارید شاعر یا ترانه‌سرا در استودیو ضبط صدا کنار شما باشند؟

هیچ ایرادی ندارد، خیلی هم خوب است. ولی آن شعری که من می‌خوانم در ذهن شاعر چیز دیگری است. حق هم دارد برای اینکه او گوینده نیست و فن بیان نمی‌داند؛ اخوان ثالث را مثال می‌زنم. قدرتر از او در تاریخ ادبیات ما وجود ندارد. اشعار خودش را خیلی بد خواند. غلط نخواند اما برای خودش خواند. ولی من می‌خواهم برای ۲۰ میلیون نفر بخوانم. باید که باور کنند من چه می‌گویم. باید فن بیان بدانی. اگر شاعر خودش حضور داشته باشد، در صحیح خواندن و تلفظ واژه کمک می‌کند. خیلی دقت لازم می‌خواهد و همین طور نیست که بروی پشت میکروفن و زحمات یک شاعر و مترجم را به باد بدهید.

چه صحبتی با علاقه‌مندان حرفه گویندگی و دوبله و جوانان تازه کار دارید لطفا از تجربیاتتان برایشان بگویید.

ببینید همه می‌خواهند بیایند در عرصه دوبله فعالیت کنند اما این جا چه خبر است چقدر درآمد داریم مثلا برای یک فیلم دستمزد کمی به من می دهند که شاید کسی باور نکند. من خودم دستمزد پایینی می‌گیرم بعد از شصت و دو سال تازه توانستم به دستمزد معقولی برسم و پانزده سال پیش چنین دستمزدی را به من نمی‌دادند. جوانی که می‌خواهد وارد این حرفه شود باید فکر کند با کمترین پول چگونه می‌تواند زندگی کند و در کنار اینها کسانی که فکر می‌کنند صدایشان به درد دوبله می‌خورد بدانند که صداوسیما بانی این کار است و جوانان باید به آنجا مراجعه کنند.

به نظر شما چه نوع صداهایی برای کار مناسب هستند.

صداوسیما صدایی را می‌خواهد که جایگاه والایی داشته باشد ولی متاسفانه تاکنون پیدا نشده است. امیدوارم پیدا شود باید جوانان بیایند و جای خالی رفقای عزیز من در دوبله که فوت شده‌اند را پر کنند که به نظر شخص بنده هنوز چنین صدایی پیدا نشده است. در پایان هم برای همه جوانان آرزوی موفقیت دارم و معتقدم در هر کاری که هستند باید با عشق کار کنند تا موفق شوند تا عشق نباشد موفقیت به وجود نمی‌آ‌ید. باید تاوان عشق را بدهید تا لذت عشق را بچشید.

 

پریا بیگدلی

There are no comments yet