روزنامه صبا

روزنامه صبا

گفت‌وگوی صبا با حسین آتش‌پرور؛

گاهی فکرمی‌کنم پانصدسال عمر کرده‌ام!


گاهی فکرمی‌کنم 500 سال عمر کرده‌ام! از بس ماجراها و آدم‌ها و وقایع دیده‌ام. طبعا تمام این مسائل در نویسنده درونی می‌شود و به تجربه زیسته او اضافه می‌گردد.

حسین آتش‌پرور داستان‌نویس و منتقد ادبیات داستانی، از داستان‌نویسان نسل سوم ایران است. وی در برخی از آثار داستانی خود مانند مجموعه داستان‌های «ماهی در باد»، «اندوه» و رمان «خیابان بهار آبی بود»، با کاری خلاقانه مؤلفه‌های بومی گناباد از قبیل گویش، فرهنگ، آداب و رسوم، اسطوره‌ها و… تصویری از سیمای مردم این منطقه را وارد ادبیات داستانی ایران کرده ‌است. اواخر دهه چهل آغاز نویسندگی حسین آتش پرور است. داستان‌های اولیه او در بهار سال ۱۳۵۱ در روزنامه خراسان به چاپ رسید. آثار او به صورت کتاب برای اولین ‌بار، در مجموعه داستان «دریچه تازه» همراه با داستان‌هایی از محمود دولت‌آبادی، اصغر الهی و چند نفر دیگر در سال ۱۳۶۷ منتشر شد. در سال ۱۳۶۹ مجموعه داستان «خوابگرد و داستان‌های دیگر» به کوشش او به چاپ رسید. پس از آن در سال ۱۳۷۲ مجموعه داستان «اندوه» و در سال ۱۳۸۴ رمان «خیابان بهار آبی بود» از او منتشر شد، وی در سال‌های بعد از آن آثار دیگری از جمله مجموعه داستان «ماهی در باد» و کتاب «کوزه‌ها در جست‌وجوی کوزه‌گر» را منتشر کرد. حسین آتش پرور در کتاب «کوزه‌ها در جستجوی کوزه‌گر» به ساختارشناسی داستانی ترانه‌های خیام می‌پردازد. مجموعه داستان «ماهی در باد» اثر داستانی منتشر شده دیگری از اوست که در سال ۱۳۹۰ برنده اولین دوره جایزه مطبوعات ادبی لوح زرین سیمین دانشور گردید و این داستان تاکنون بارها تجدید چاپ شده ‌است. خبرنگار صبا با این نویسنده درباره رویکردهای ادبی معاصر و وضعیت فعلی داستان نویسی به گفت‌وگو نشسته‌ است.

بخش اعظمی از ادبیات داستانی دهه‌های گذشته ما با محور رئالیزم اجتماعی شکل گرفته است، جالب این ‌که با وجود گذشت سال‌ها هنوز این آثار مرجع مطالعه طیف مخاطبان ادبیات داستانی به ‌خصوص نسل جوان هستند. نکته اینجاست که شیوه رئالیزم اجتماعی در سال‌های اخیر کمتر درآثار داستانی نویسندگان معاصر به چشم می‌خورد در حالی ‌که معضلات اجتماعی همچنان به قوت خود باقی‌اند، شما این مسئله را چطور می‌بینید؟

باید این نکته را در نظر داشت که ادبیات داستانی معاصر در کشور ما سابقه زیادی ندارد، در واقع پایه‌های  داستان‌نویسی مدرن ما در ایران از سال ۱۳۰۰ با انتشار «یکی بود یکی نبود» محمدعلی جمالزاده بنا گذشته شد. در نتیجه مسائل اجتماعی به‌ ویژه از مشروطه به این طرف درآثار نویسندگان نمود پر رنگ‌تری پیدا می‌کند. در دهه‌های چهل و پنجاه می‌توان اوج رئالیزم اجتماعی را در آثار نویسندگان مطرح مشاهده کرد. آثاری که هنوز که هنوز است منبع‌الهامی برای برخی از نویسندگان نسل فعلی به شمار می‌رود. به بیان ساده‌تر، اکثر داستان‌هایی که در آن دو دهه نوشته شد صرف‌ نظر از این ‌که برخاسته از تجربیات خود نویسنده  است، آینه‌ای از معضلات اجتماعی هم به شمار می‌رفت. به همین خاطر است که ما در آن داستان‌ها کمتر به تجربیات فرمی و تکنیکی برمی‌خوریم و بیشتر مضامین هستند که نظر مخاطب را به خود جلب می‌کنند. یکی از دلایلی که رئالیزم اجتماعی در ادبیات داستانی دهه‌های گذشته توانست کارکرد پررنگ‌تری به خود بگیرد این بوده است که بخش عمده‌ای از مطالبات طبقات فرودست جامعه در ادبیات بازتاب داشته است. در صورتی که معتقدم ادبیات باید کارخودش را می‌کرد و مستقل می‌ماند تا این ‌که در خدمت صرفا  شعار سیاسی- اجتماعی قرار بگیرد. هرچند از اوایل دهه ۶۰  به خاطر تغیییرات سیاسی و به تبع آن تاثیرات اجتماعی، رویکرد نویسندگان هم تغییر کرد، اما در مجموع، رئالیزم خطی بر ادبیات داستانی دهه‌های چهل و پنجاه غلبه داشت و باعث شد تا جنبه‌های اجتماعی این رمان‌ها بیش از سایر مولفه‌های‌شان به چشم بیاید.‌

شما در حالی به کارکردهای ادبیات داستانی اشاره می‌کنید که برخی بر این باورند اگر نویسنده نسبت به محیط پیرامون خود در جامعه بی‌تفاوت و آثارش منفک از این وقایع باشد از رسالت اصلی خود دور شده است.

نویسنده در خلاء زندگی نمی‌‌کند. مگر نویسنده می‌تواند نسبت به مسایل، وقایع و رخدادهای پیرامون خودش به تفاوت باشد؟ منظور من این نیست که برای نگارش یک اثر به جامعه خود نظر نداشته باشد در یک اثر ادبی اغلب  به جنبه‌های روانشناسی، جامعه‌شناسی، مردم‌شناسی، سیاست و… مستقیم و غیر مستقیم پرداخته می‌شود. حرف من این است که وقتی نویسنده کاملا منطبق با شرایط روز جامعه می‌نویسد، آثارش شکل ‌و ‌شمایل یک سویه و مانیفست‌گونه و خبری بخودش نگیرد که این کار روزنامه است نه داستان نویس. باید داستان به ‌عنوان خود داستان به عنوان یک هنر مستقل ادبی در جایگاه خودش باشد. نه این‌ که ادبیات ظرفی برای تبیین مسائل سیاسی اجتماعی به کار گرفته شود. شاید بشود این ‌طور گفت که ادبیات امروز بیش از گذشته مسیر ادبیت خودش را دارد پیدا می کند و تخصصی‌تر شده است. بنابراین می‌توان به ‌عنوان یک اثر مستقل داستانی به آن نگاه کرد. اگر غیر از این باشد و نویسنده به خلق اثری بپردازد که دور از زیبایی‌شناسی و وجوه هنری باشد به ‌طور حتم، عمر آن اثر کوتاه خواهد بود و با تغییر یک دوره زمانی به فراموشی سپرده می‌شود. رمز ماندگاری شاعری مثل حافظ در همین نکته است. اشعار او فارغ از مضامینی که دارد سرشار از زیبایی‌شناسی ادبی- هنری است. در سوال قبلی شما اشاره کردم که آثار داستانی ایران در فاصله سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۷ بیشتر به سمت ادبیت پیش می‌رفت اما با بالا ‌گرفتن وقایع اجتماعی‌ – سیاسی، کارکرد ادبیات هم متفاوت شد و نویسندگان متاثر از رویدادهای اجتماعی، آثار خود را درخدمت این مسیر قرار دادند. البته امروز با فاصله‌ای که از آن دوران گرفته‌ایم این روند بهتر دیده می‌شود و تجربه‌ای برای نویسندگان ما که به شکل دیگری به مسائل اجتماعی نگاه می‌کنند، می‌شود. اما در مجموع، وظیفه ادبیات این نیست که کاملا بازتاب‌ دهنده مستقیم وقایع اجتماعی سیاسی باشد؛ این رسالت مطبوعات و کسانی است که در این کار تخصص دارند. ادبیات کارکرد و وظیفه خودش را دارد.

اگرممکن است کمی هم درباره جایگاه قهرمان در آثار ادبیات داستانی صحبت کنیم. بعضی بر این باورند دوره قهرمان ‌پروری نه ‌تنها در آثار ادبی که حتی در سینما هم به پایان رسیده است، شما چقدر با این مسئله موافقید؟

بله موافقم، قهرمان مربوط به دوره قبل از رنسانس است و جایی که اساسا زور بازو می‌توانست حرف اول را بزند و برنده شود. تا زمانی که جامعه به سمت صنعتی‌شدن و مدرنیزم پیش نرفته بود آثار قهرمان‌ محور چه در قالب ادبیات و چه در سینما و تئاتر، بیشتر مورد توجه قرار می‌گرفت. اما در دوره مدرن، قهرمان دیگر از حالت سوم شخص (او) فاصله می‌گیرد و مثل  دیگر انسان‌ها در داستان در جایگاه خودش دیده می‌شود. دلیلش این است که  نیروی بدنی به ‌تدریج رنگ می‌بازد و جای آن را عنصر تفکر و اندیشه می‌گیرد. حالا بماند که در این دوره که به دوره پسامدرن می‌رویم، ما دیگر از «کاراکتر» یا «شخصیت» هم عبور کرده‌ایم و حالا دیگر در داستان‌ها آنچه اهمیت دارد فردیت است. کما این‌ که گاه به آثار شاخصی در داستان‌نویسی گذشته بر می‌خوریم که در آنها به موقعیت و این که در چه دورانی زندگی می‌کنیم کمتر توجه شده است. شاخص‌ترین رمان‌های ادبیات داستانی ما از «داش آکل» و «چشم‌هایش» بگیرید تا «سووشون»، «همسایه‌ها»، «کلیدر» و… با توجه به این که در دوران مدرن  زندگی می‌کنیم بجای شخصیت، قهرمان انسان را می بینیم. با توجه به مرور زمان و هرچه جامعه بیشتر به سمت مدرنیته می‌رود، انسان هم نمود دیگری در داستان‌نویسی پیدا می‌کند و وجه‌های گوناگون و تنوع شخصیتی او در داستان‌ها دیده می‌شود.

شما از نسل نویسندگان پیشکسوتی هستید که در اغلب آثارتان از مضامین اساطیری بهره می‌برید و همین ‌طور فضاهایی که شخصا در آن زیست کرده‌اید دستمایه شکل‌گیری کارهایتان بوده است، اما امروزه چنین مولفه‌هایی را کمتر در کار نویسندگان می‌بینیم و برخی از آثار بیشتر حدیث نفس‌گویی خود نویسنده هستند تا این که بخواهند به موضوع قابل ‌تامل و ارزشمندی اشاره داشته باشند. به نظر شما دلیل این مسئله چیست؟

مهم‌ترین نکته این است که یکی از فاکتورهای مهم برای هر نویسنده، تجربه‌های زیست اوست که می‌تواند حرف اول را بزند. که البته مشروط به چگونگی ارائه آن است. بارها گفته‌ام که اولین داستان من نهم فروردین ماه ۱۳۵۱ به چاپ رسید، در حالی ‌که من از سال ۱۳۴۹ داستان می‌نوشتم و در نهایت توانستم چند سال بعد اولین داستان خود را منتشر کنم. از سویی دیگر، تا به زبان شخصی خودم در داستان  که در ۱۳۶۶  منتشر شد، طول کشید. به ‌خصوص این که اولین کتاب مستقل من درسال ۱۳۷۲ منتشر شد. در آنجا دیگر زبان و شیوه منحصر به خود را پیدا کرده بودم و می‌دانستم از داستان چه می‌خواهم. با توجه به این که در تمام آن سال‌ها بدون داستان و خواندن و تجربه نبودم. در مجموع، یک نویسنده نیازمند صبر و حوصله طولانی است. گاه ممکن است سال‌ها طول بکشد تا نویسنده بتواند به فرم و زبانی که مد نظرش است برسد. در شرایط امروز این بردباری در بین نویسندگان ما کمتر به چشم می‌خورد و غالبا عجله دارند تا در کوتاه‌ترین زمان ممکن، اولین اثر خود را منتشر کنند. ضمن این ‌که تجربه‌ای که نویسندگان نسل من داشتند را شاید نویسندگان امروز نداشته باشند. درباره خودم اگر بخواهم بگویم، تجربه ۱۰ساله زندگی روستایی و کشاورزی را پشت سرگذراندم و بعد شهرنشینی را تجربه کردم و هم‌چنین وقایع جنگ بر نویسندگی من تاثیر زیادی داشت. بی‌ جهت نیست که گاهی فکرمی‌کنم ۵۰۰ سال عمر کرده‌ام! از بس ماجراها و آدم‌ها و وقایع دیده‌ام. طبعا تمام این مسائل در نویسنده درونی می‌شود و به تجربه زیسته او اضافه می‌گردد. به‌ خصوص این که آن بخش خلاقه خود نویسنده هم به موازات این تجارب به کمکش می‌آید و باعث می‌شود او زبان و فرم ویژه شخصی خود را پیدا کند.

سوال دیگری که دارم به ارزیابی کارنامه ادبیات داستانی درشرایط فعلی برمی‌گردد، برخی به این مسئله اشاره دارند که با وجود تنوع و تکثر آثار داستانی در سال‌های اخیر، مخاطبان این حیطه عمدتا و همچنان به سمت و سوی آثار نویسندگان دهه‌های پیشین نظر دارند، از نظر شما این مسئله به چه شکل است؟

مسئله‌ای که به آن اشاره می‌کنید چند دلیل دارد، اول این ‌که جمعیت ایران در سال ۱۳۴۰  بیست میلیون نفر بود و در سال ۱۳۵۷ این جمعیت به ۲۵ میلیون نفر رسید و امروز ما در یک جامعه ۸۵- ۹۰ میلیونی زندگی می‌کنیم. درسال۱۳۴۰ فقط بیست‌ در صد از مردم شهرنشین بودند و باقی در روستاها زندگی می‌کردند. اگرمی‌بینید که «کلیدر» امروز خوانده می‌شود به خاطرآن است که آن روستاییان، خود و گذشته خود را در «کلیدر» می بینند. کما این ‌که خود من یکی از کسانی هستم که به خاطر تجارب زندگی در روستا، با این اثر ارزشمند همذات‌پنداری می‌کنم و براین باورم خود دولت آبادی هم با این که شصت سال است شهرنشین شده همچنان نگهبان آن ارزش‌های گذشته در داستان‌نویسی است و روستا با فرهنگش در داستان‌های او زنده است. از این رو است که توانسته آثار ماندگاری خلق کند.

موضوع دیگر این که خوانندگان ما به همراه نویسندگان رشد نکرده‌اند و در زمان رخدادهای همان داستان‌ها که برای شان به صورت نوستالوژیک در آمده، مانده‌اند. اگر می‌بینید کتاب‌های دوران گذشته هنوز برای مخاطب جذابیت دارند و با استقبال روبه‌رو می‌شوند یکی از علت‌های آن به این خاطر است که خواننده ادبیات داستانی امروز، هنوز عادت نکرده تا به گسست و تداعی زمان روایت را تجربه کند. هنوز به خواندن داستان‌هایی عادت دارد که به شکل خطی روایت شده‌اند و راحت جلو می‌روند و هنوز به دنبال رخداد در داستان می‌رود. از این جهت خوانندگان بر یک گذشته گرایی پافشاری دارند. در حالی ‌که اثری مثل «بوف کور» که نه ‌تنها در ایران که در دنیا شهرت جهانی یافته است، به دلیل بی‌بهره بودن از عناصر سنتی داستان، چندان که باید با اقبال خوانندگان ادبیات داستانی مواجه نمی‌شود، چون خطی نیست و از جنس آثار زمان خود فاصله زیادی دارد. جوان نسل من با خواندن کارهایی مثل «افسانه باباسبحان»، «هجرت سلیمان» و… گذشت و مخاطبان نسل‌های بعد از من نیز همچنان به خوانش این داستان‌ها علاقه‌مند هستند. من رمان «خیابان بهار آبی بود» را درسال ۱۳۸۰ نوشتم ولی تازه امروز مخاطب  خود را بعد از بیست سال دارد پیدا می کند؛ آن هم مخاطب خاص و از این بابت هرچند دیر اما خوشحالم که خوانندگان به آثار داستانی  که در آن‌ها از داستان‌نویسی خطی گذشته فاصله گرفته اند، در حال عادت زدایی هستند هرچند کافی نیست. و این در حالی‌ است که قبلا اغلب خوانندگان ادبیات داستانی به هیچ‌ عنوان به این تیپ داستان‌ها روی خوش نشان نمی‌دادند و همان ‌طور که اشاره کردم رمان‌های خطی سر راست مد نظرشان بود. البته وجه غالب همین ‌طوراست. آن‌ دسته از مخاطبانی که به این ‌گونه از آثار علاقه‌مند بودند هنوز هم دنبال خرید چنین کتاب‌هایی هستند و در عین ‌حال، مخاطبانی هم پدید آمده‌اند که می‌خواهند ژانرهای ادبی روز را بشناسند، ضمن این ‌که نباید از نظر دور داشت داستان‌نویسی ما در شرایط  گذار است.

با این ‌حال مهم‌ترین معضلی که در حال ‌حاضر در حیطه ادبیات داستانی وجود دارد از دید شما چه معضلی است؟

ادبیات امروز ما دارای مشکلات وخلاءهای زیادی است. درگذشته، وقتی نویسنده می‌خواست کتاب خود را چاپ کند با یک پروسه طولانی از ویرایش تا انتشار رو به ‌رو بود، امروز می‌بینیم فرد بی آن ‌که شاید حتی پیش‌ زمینه‌ای نسبت به ادبیات داستانی داشته باشد، کتابی می‌نویسد و به ‌راحتی آن را در هر چند نسخه‌ای که بخواهد چاپ می‌کند که این هم معایبی دارد. از این‌ها گذشته، در نسل من تیراژ کتاب از معنای بیشتری برخوردار بود. به‌عنوان مثال در سال ۱۳۵۷ که جمعیت کشور ۳۵ میلیون نفر بود به ۵ هزار می‌رسید. امروز این رقم برخلاف افزایش جمعیت و این همه تحصیل کرده و مراکز مدعی فرهنگ، به ۱۰۰ تا ۳۰۰ نسخه رسیده است. البته معتقدم افت تیراژ دلایل مختلفی دارد که هرکدامشان باید در گفت‌وگویی جداگانه مورد واکاوی و بررسی قرار بگیرد. اما مهم‌ترین مسئله این است که نویسنده حرفی برای گفتن داشته باشد. در سال‌های اخیر جوانان لطف می‌کنند و کتاب‌های خود را برای من می‌فرستند، گاهی در طول روز داستان‌های مختلفی را می‌خوانم ولی هیچ ‌کدام از آنها در ذهنم نمی‌مانند! این نشان می‌دهد که با ضغف بزرگی در ادبیات داستانی امروز مواجهیم. البته گاهی هم پیش می‌آید که داستانی از یک نویسنده جوان را می‌خوانم که درخشان است و با این که روایت حتی خطی دارد ولی با تصورات خواننده بازی و مخاطب را در انتهای داستان غافلگیر می‌کند، اما تعداد این آثار به اندازه انگشتان یک دست هم نمی‌رسد. بنابراین معتقدم که نویسنده قبل از هر چیز، باید حرفی برای گفتن داشته باشد، نه ‌تنها نویسنده که فیلمساز، شاعر، هنرمند و… هم برای ارائه یک اثر ماندگار باید به این مولفه پایبند باشند. اگر یک اثر داستانی خلاقیت نداشته باشد تفاوتی با خاطره‌گویی ندارد و بعد از چاپ خیلی زود به فراموشی سپرده می‌شود. از سوی دیگر،  امروز به واسطه افزایش قشر تحصیل‌کرده در جامعه، افراد زیادی به نوشتن روی آورده‌اند. اما اکثر داستان‌هایی که داریم بیش از آن ‌که به مولفه‌های داستانی نزدیک باشند، حالت خاطره‌گویی دارند. البته نویسندگان جوانی هم پدید آمده‌اند که به تجربه‌های فرمی خوبی در داستان رسیده‌اند وآزمون و‌خطاهایشان منجر به خلق آثار قابل ‌تاملی شده است. ولی به طورکلی درحیطه ادبیات داستانی هنوز به آن شکلی که باید خود را باز نیافته‌ایم. درگذشته وقتی می‌خواستم کتابی بخوانم باید مطمئن می‌شدم که این کتاب قرار است چیزی به داشته‌های من اضافه کند. الان هفته‌ای سه کتاب برای من فرستاده می‌شود که متاسفانه چیزی برای گفتن و اضافه ‌کردن به دانش مخاطب ندارد. البته نمی‌شود دلیل تمام این کاستی‌ها و نواقص را به گردن نویسنده انداخت، قطعا شرایط اجتماعی و اقتصادی هم در این امر دخیل هستند. نمونه‌اش صنعت نشر ما است که هنوز سنتی عمل می‌کند و اگر نمی‌توانیم در کشور ۸۰ میلیونی، ۱۰۰ نسخه از یک اثر را بفروشیم مشکل  دست‌اندرکاران حوزه نشر و پخش هستند که در این زمینه خود را به روز نمی‌کنند. تنها اگر نهاد کتابخانه‌ها به خرید کتاب از ناشران بپردازد، که نمی‌پردازد- آن هم نه گزینشی- این حرکت می‌تواند در رونق چاپ و نشر تاثیرگذار باشد. با این ‌حال، در کنار مشکلاتی که به اجمال به آن اشاره کردم سهم نویسنده همچنان پا برجاست و اوست که باید در درجه اول، به ‌وقت نگارش یک اثر حرفی برای گفتن داشته باشد تا صدایش در خانه، مدرسه، کوچه و جامعه شنیده شود، کما این‌ که وقتی اشعار شاعران بزرگی مثل فردوسی، ناصرخسرو، خیام، عطار و… را می‌خوانیم با وجود آن ‌که برخی از آن‌ها فقط یک کتاب دارند و سده‌ها از عمر آن‌ها گذشته ولی هنوز برای ما تازگی دارند و چیزی به داشته‌های امروزمان اضافه می‌کنند.

 

آزاده صالحی

 

There are no comments yet