روزنامه صبا

روزنامه صبا

گفتگو با عوامل نمایش «گور پلاس»

برای کمی زندگی کردن چند بار باید مرد!


«گور پلاس» نمایشی رئال است که زوایای تراژیکی از زندگی یک خانواده ایرانی را در مواجهه با اتفاقی غیر منتظره مطرح می‌کند.

نمایش «گور پلاس» به کارگردانی شهاب مهربان با نزدیک شدن به روزهای پایانی اجرا در سالن قشقایی تئاتر شهر همچنان با استقبال مخاطبان روبرو است. «گور پلاس» نمایشی رئال است که زوایای تراژیکی از زندگی یک خانواده ایرانی را در مواجهه با اتفاقی غیر منتظره مطرح می‌کند. داریوش رشادت، الهام اخوان، مهدی یگانه، میلاد مرادی، پرتو مهر و رحمان یاوری بازیگران این نمایش هستند. در ادامه گفت‌وگوی خبرنگار صبا با عوامل این نمایش را می‌خوانید.

شهاب مهربان، کارگردان: فضای رئالیستی را برای کارهایم انتخاب کردم

ایده متن از کجا آمد و پروسه نوشتن آن چگونه بود؟

حقیقتش من و باقی کسانی که در این اکیپ هستند قرار بود اثری دیگر یعنی یک بازخوانی از هملت را اجرا برویم اما از آنجایی که این کار زمان زیادی می‌برد آن را کنار گذاشتیم و به رای جمع تصمیم گرفتیم که «گور پلاس» را کار کنیم. «گور پلاس» در آن زمان در حد طرح و نگارش نشده بود، ما حدوداً ۱۵ روز کار را متوقف کردیم و نسخه اولیه از متن طی ۱۰ روز بیرون آمد. به شورای نظارت رفت و تصویب شد و بعد وارد پروسه تمرینات شدیم. من بخش‌هایی از متن را به سالن تمرین می‌بردم و بر اساس مواجهه بازیگر با متن و خروجی تمرین تغییراتی انجام می‌شد و بدین ترتیب کار شکل گرفت.

علاوه بر نمایش‌هایی که به زندگی طبقه متوسط و دغدغه‌هایش می‌پردازند شاید مخاطب بیشتر از طریق آثاری مثل فیلم‌های اصغر فرهادی یا سعید روستایی با این نگاه به طبقه متوسط آشنا باشد. آیا برای این نگاه و رویکرد جامعه‌شناسانه نیازی به مطالعات محیطی نیز بود؟

البته بخشی از آثار سینمایی که امروز شکل می‌گیرد وامدار همان فضای تئاتر هستند و چه بسا بازیگران این فیلم‌ها نیز اغلب خاستگاه تئاتری دارند. اما کسی که کار هنری می‌کند از جامعه‌اش جدا نیست و ما هم در همین فضا زندگی می‌کنیم خود من بچه مرکز شهر هستم و ما هم اتفاقاتی که در تهران و در فضای زندگی امروز می‌افتد را لمس می‌کنیم، اتفاقاتی که به نوعی گریبانگیر خود ما نیز می‌شود و ما نیز حتی به صورت کاملا مستقیم با آن مواجه هستیم. مدت‌هاست که من فضای رئالیستی را برای کارهایم انتخاب کرده‌ام یعنی از متن «دربی» که قصه چند جوان بود و در فضای جشنواره دانشجویی به اجرا درآمد تا متن «در» که در همان فضا بود و بعد از آن متن «بوکسور» که «گور پلاس» در واقع نمونه کامل شده آن است. داستان نمایش «بوکسور» در سال ۵۶ می‌گذرد و قصه پدر کشی مطرح است و کاراکترهای فریدون، فرهاد و فتانه آنجا هم کاراکترهای اصلی هستند و حال «گور پلاس» معاصرسازی شده و ادامه همان اجرا است. اما بدون تعارف فضایی که من در تئاتر کار می‌کنم همان قدر که مجزاست همان قدر هم مشقی برای سینما است و هدف اصلی من هم در حال حاضر سینماست به خصوص که با شرایط اقتصادی فعلی کار کردن در حوزه تئاتر توجیهی ندارد. اما در ارتباط با بحث جامعه‌شناسی فکر می‌کنم که زیستی که ما انجام می‌دهیم و در واقع همان کف خیابان مهمترین کلاس درس است برای اینکه جامعه خود را بشناسیم و بدانیم که چه اتفاقاتی می‌افتد. مخصوصاً در وسط شهر و پایین شهر و آنچه که مربوط به طبقه متوسطی است که در واقع نابود شده است. آنچه ما امروز در جامعه می‌بینیم یا یک طبقه فقیر است یا یک طبقه متمول ثروتمند و می‌توان گفت که طبقه متوسط کاملاً از بین رفته، این برای من یک دغدغه است و اگر ما به آن نپردازیم پس چه کسی بپردازد. در واقع این همه کاری است که از دست ما برمی‌آید چرا که تریبون خاصی نداریم.

  سخن پایانی

خوشبختانه تاکنون و طی روزهای اجرا با استقبال خوبی از سمت مخاطب روبرو بوده‌ایم. حقیقت این است که تئاتر نیاز به حمایت مردم دارد اما در این شرایط، سخت است که از مخاطب دعوت کنم تا به دیدن تئاتر بیاید چرا که هزینه‌ها بسیار زیاد شده و من مشکلات افراد در تهیه بلیط تئاتر را می‌بینم. این یک مسئله جدی است که واقعاً باید فکری به حال آن شود روزگاری ما عاشق این بودیم که حتی شده یک بلیط خارج از ظرفیت گیر بیاوریم و به دیدن اجراهای تئاتر شهر برویم اما امروز سالن‌ها خالی هستند، این یک مسئله نگران کننده است و دولت باید کاری کند و سوبسیدی در نظر بگیرد. به نظرم بلیط‌ها باید ارزان‌تر شوند تا افراد بیشتری بتوانند برای دیدن تئاتر بیایند.

 

میلاد مرادی، بازیگر: برای بازیگر هر نقشی دریچه‌ای دارد

جذابیت انتخاب این نقش چه بود و آیا برای نزدیک شدن به آن پیشینه‌ای در نظر گرفتید؟

اساسا خودم خیلی دوست داشتم که نقش یک افغانستانی را بازی کنم و فکر می‌کنم که برای هر بازیگری خیلی جذاب است که بخواهد نقشی از ملیت دیگر که لحن، لهجه و یا یک نشانه بر‌جسته دارد را بازی کند. واقعیت این است که من برای این کاراکتر پیشینه‌ای تعریف نکردم چون معتقدم که این اطلاعات چندان کمکی به بازیگر نمی‌کنند مگر در جاهای حساس و نقش‌هایی که ممکن است پیشینه بر دیالوگ‌ها و ساخت زیر متن تاثیرگذار باشد. اینجا اما نقش روی یک لبه حرکت می‌کرد و خیلی رو و به نوعی تیپ بود و اگر بخواهم صادقانه بگویم زیاد از افغانستانی بودن این نقش سودی نگرفتم البته خود متن نیز همین را می‌خواهد و چندان اشاره‌ای به سرزمین کاراکتر، رویکرد و یا لایه‌های پنهانی شخصیت و گذشته‌اش نمی‌کند. بنابراین من نیز به عنوان بازیگر لازم ندیدم که به جاهایی ورود کنم که متن به آن اشاره نکرده است.

 با این تفاسیر پرداختی که روی نقش داشتید بر چه اساس بود آیا ما به ازای بیرونی در نظر گرفتید؟

برای بازیگر هر نقشی دریچه‌ای دارد و از یک جایی باید به نقش ورود کرده و کار روی نقش را آغاز کند. برای من این دریچه لهجه و زبان کاراکتر بود. شیرمحمد ادعا می‌کند که من افغانستانی ایرانی هستم ولی حقیقتاً خیلی بی وطن‌تر از این حرف‌هاست به نوعی او هیچ جایی ندارد. افغانستانی ایرانی که او خود را منتسب به آن می‌داند اصلاً وجود خارجی ندارد و تعریف شده نیست بعد هم که می‌خواهد به یک کشور سوم با یک زبان دیگر برود. در واقع او در این بی‌هویتی و بی‌زبانی گرفتار است. اما این لهجه در ناخودآگاه من بود چون از دوران کودکی در جاهای مختلفی به انسان‌هایی از همین ملیت و زبان برخورده بودم و همیشه این لهجه برای من خیلی شیرین بود و توجهم را جلب می‌کرد. برای این نقش ویدیوهای زیادی دیدم ولی از میان این ویدیوها فقط یک نفر را انتخاب کردم. پسر چوپانی که هر روز در افغانستان از خودش ویدیو می‌گیرد و در فضای مجازی به اشتراک می‌گذارد. من خیلی جستجو کردم تا کسی را پیدا کنم که به دلم بنشیند، واقعی، قابل فهم و بانمک باشد و از اصطلاحات درستی استفاده کند. اصلاً این پسر در خود افغانستان هم فارسی حرف می‌زند و خوشبختانه لحن او خیلی سریع روی من نشست.

 شما در نوع راه رفتن، بازی با مو و در واقع فیزیک و رفتار بدنی هم خیلی به کاراکتر نزدیک شده‌اید به نوعی حتی بدون زبان هم کاراکتر تداعی‌کننده یک کاراکتر ایرانی نیست آیا این امر به صورت ناخودآگاه در نزدیک شدن به کاراکتر رخ داده یا تعمدا به این نقطه رسیده‌اید؟

خدا را شکر می‌کنم که این را می‌شنوم. بله کاملاً این مسئله تعمدی بوده است. جمله‌ای در مورد افغان‌ها و فلسطینی‌ها وجود دارد که انگار تمام مردمان این دو سرزمین برای کار کردن، زجر کشیدن و مردن به دنیا می‌آیند. شما هیچ کودک افغانی پیدا نمی‌کنید که بازی کودکی کرده باشد. بنابراین این کاراکتر کودکی پر لطافتی نداشته و سواد خاصی هم ندارد. حتی در روزهای اول تمرین برای من مطرح  بود که شاید این کاراکتر دروغ می‌گوید و اساساً چیزی به نام کمیسیریای عالی پناهندگان در انتظار او نباشد. در کنار این مسائل به خاطر برنامه‌ای که مشغول به ساختش بودیم با چند فوتبالیست افغانستانی آشنا شدیم و باید به خانه آنها رفت و آمد می‌کردیم و همین مراودات هم در نزدیک شدن من به این نقش تاثیرگذار بود. حقیقت این است که تمام آنها یا در جنگ بودند و یا اینکه کار می‌کردند و می‌توان گفت که مدام در یک خشونت و سختی خاصی به سر برده‌اند. من به این فکر کردم که شیرمحمد کارگری کرده، اینجا بیگانه است و هیچکس حرف او را نمی‌فهمد حتی در صحنه نیز به شکل ناخودآگاه چنین اتفاقی افتاده و زمانی که من حرف می‌زنم می‌ببینم هیچ کدام از کاراکترها اهمیتی نمی‌دهند گویی همه منتظر هستند که صرفاً حرف‌های این کاراکتر تمام شود و این مسئله خواه ناخواه لحن و بدن مرا روی صحنه غریبه می‌کرد و زمانی که بدن تبدیل به یک بدن غریبه می‌شود هیچ سمت و سویی نمی‌گیرد و در واقع تبدیل به یک بدن بیگانه می‌شود. بدنی که می‌تواند هم تهاجمی باشد، بدنی که ممکن است که حتی بلد نباشد درست بایستد یا راه برود، بدنی در لباسی غریبه، ذهنیت من این بود که شیرمحمد اولین بار است که این لباس را بر تن کرده و با این لباس نیز بیگانه است لباسی که هم در آن خوشحال است و هم اذیت می‌شود چرا که نمی‌داند چگونه با آن بنشیند یا چگونه راه برود مبادا که خراب شود. من تلاش کردم مثل یک افغانستانی فکر کنم و البته دیالوگ‌های نمایش هم کمک کننده بود به خصوص دیالوگ‌هایی که نشان دهنده تعصباتی بود که هنوز در ذهن این کاراکتر وجود دارد و باعث شد که آن احساس و آن فکر کردن مثل یک افغانستانی شکل بگیرد. در واقع یک سری از دیالوگ‌ها و کنش‌ها همان دریچه ورود شما به کاراکتر می‌شوند، بدن و لحنت را می‌سازند و وقتی بدن و لحن در می‌آید، تایمینگ هم در می‌آید و پس از آن نیز حس شکل می‌گیرد. در مورد حرکتی که روی موها وجود داشت با توجه به اینکه موهای خودم صاف و بلند است حرکتی مشابه انجام می‌دادم و شهاب مهربان از من خواست که خیلی بیشترش کنم. ما سعی کردیم با حرکت موها یک ناز و تازه به دوران رسیدگی به کاراکتر بدهیم که نشان بدهد او نمی‌داند کجا چه می‌کند، تا او را نسبت به همه چیز بیگانه کنیم. شیرمحمد دلبری می‌کند اما به اشتباه، از عشقش دفاع می‌کند. حتی به اشتباه خواسته‌ای دارد که آن هم اشتباه است و اساساً هیچکس او را نمی‌شنود و  پاسخی به دیالوگ‌ها و دغدغه‌هایش نمی‌دهد و این روند در طول متن و تمرینات به من کمک کرد تا بفهمم این کاراکتر بیگانه است و کمک کرد بتوانم مثل یک فرد افغانستانی فکر کنم و به درکی از آنچه او تجربه می‌کند برسم.

 شیرمحمد در جایی نامزد خود را پرنسس خطاب می‌کند اما همچنان در رفتارهای خودش همان تعصب مردسالارانه را نیز دارد آیا این مسئله به یک دوگانگی فکری در کاراکتر مربوط است؟

بله او جهانی دیگر را دیده اما مفاهیم این جهان جدید هنوز برایش درونی نشده است. مسلماً او با افراد متفاوتی نشست و برخاست داشته و حقوق زن را می‌شناسد اما درونش همچنان تعصب وجود دارد. من سعی کردم غروری برای این کاراکتر در نظر بگیرم چون شیرمحمد از اینکه یک دختر ایرانی او را به همسری پذیرفته احساس غرور می‌کند. همینطور به مسئله رفتنش به کمیسریای عالی پناهندگان در ژنو نیز می‌بالد. به نظر من اون فردی صلح طلب است و سعی کردم این کاراکتر را به گونه‌ای ایفا کنم که مخاطب با او همزاد پنداری کرده، گاه برایش دلسوزی و حتی از او دفاع کند. حس من نسبت به این نقش یک دِین به آن افغانستانی است که شاید بارها او را در قالبهای مختلف دیده‌ام.

 

  پرتو مهر، بازیگر: از کاراکتری که بازی می‌کنم بسیار دور هستم

بازیگری برای شما چگونه آغاز شده است؟

من شرکت در کلاس‌های بازیگری کودک و نوجوان را از سال ۸۹ آغاز کردم اما در این میان وقفه‌ای ایجاد شد و از سال ۹۸ دوباره به صورت جدی کارم را آغاز کردم. درچند تجربه اول با گروه‌های تئاتری دانشجویی همکاری می‌کردم و تا اینکه در نمایش «آخرین سه‌شنبه سال» به کارگردانی الهام شعبانی بازی کردم و بعد از آن هم نمایش «گور پلاس» که دومین کار حرفه‌ای من محسوب می‌شود.

 از نقش پردازی کاراکتر سوگل و اینکه کاراکتر را چگونه برای خود تحلیل کردید بگویید.

من این نقش را با نقصی در تکلمش اجرا می‌کنم در واقع پیش از بازبینی کارگردان از من خواست که این نقص کلامی را به نقش اضافه کنم چرا که معتقد بود در رسیدن به حسِ نقش بسیار کمک کننده خواهد بود و دقیقاً پرداختن به این نقص کلامی باعث شد، کار برایم وجه دیگری پیدا کند و این گونه صحبت کردن مرا خیلی به کاراکتر نزدیک کرد. رسیدن به این کاراکتر نیز بر اساس همان روند چند ماهه تمرینات بود و من کم کم و با همکاری کارگردان و دیگر اعضای گروه پیش رفتم، در این زمینه پارتنرها و همکارانم همیشه پیشنهاداتی در مورد چگونگی بیان دیالوگ‌ها، فیزیک و رفتار‌های بدنی این کاراکتر به من می‌دادند بنابراین به هیچ عنوان چنین ادعایی نمی‌کنم که خودم به تنهایی به تمام ابعاد نقش رسیده‌ام بلکه تمام بچه‌های گروه خیلی با هم همدل بودند و به من هم کمک کردند و نتیجه آن شد که دیدید.

از اهمیت این مشورت پذیری در مورد بازیگرهای جوان بگویید.

به نظرم فضای تئاتر چیزی جز این نیست و اگر افراد نخواهند که حرف‌های هم را بپذیرند و به هم دل بدهند اساساً آن گروه و نتیجه‌اش چیزی که باید نمی‌شود. البته برای من نیز اینگونه نیست که هر پیشنهادی را بپذیرم اما کسانی که امروز با من روی صحنه هستند، همینطور کارگردان کار آقای شهاب مهربان سال‌هاست که کار می‌کنند و قطعاً تجربه‌شان بیشتر از من است و من واقعاً به آنها اعتماد داشتم و می‌توانستم به پیشنهاداتی که بر اساس تجربیاتشان به من می‌دادند اعتماد کنم و مطمئن بودم آنچه که می‌گویند هم به من و هم به نتیجه کار گروه کمک می‌کند. به همین علت حدود ۹۰ درصد آنچه به من گفته می‌شد را می‌پذیرفتم مگر چیزهایی که کاملاً متفاوت با آن چیزی بود که خودم روی صحنه حس می‌کردم و در اینجا، آنها بودند که نظرات مرا می‌پذیرفتند.

به عنوان یک بازیگر جوان تجربه اجرا در ایرانشهر و تئاتر شهر چه تاثیری بر روند کاری شما داشته است؟

حقیقت این است که هنوز اجرای سال گذشته و اولین مواجهه‌ام با سالن استاد ناظرزاده که آنجا اجرا می‌کردیم در خاطرم هست. من از دور به صحنه نگاه می‌کردم و برای من یک لحظه بسیار رویایی بود. یادآوری آن لحظه‌ها برایم آنقدر شیرین است که گویی قرار است دوباره از نو آن را تکرار کنم. خدا را شکر می‌کنم چرا که این اتفاقات در مسیر کاری به من بسیار کمک کرد و به واسطه اجرا در این سالن‎‌ها افراد دیگری هم کار مرا می‌بینند. حضور بر روی سن این سالن‌ها و کار کردن با این کارگردان‌ها و بازیگران با تجربه‌ کمک کرد تا زودتر بین فعالان حوزه تئاتر شناخته شوم و دیگر نیازی نبود که مدام در پی این باشم که ببینم کجا بازیگر می‌خواهند تا بروم تست بدهم بلکه با من تماس می‌گرفتند و برای کاری دعوت می‌شدم. می‌توانم بگویم که این عوامل در بالا بردن سطح کاری من بسیار تاثیرگذار بوده است.

 آیا چالش اصلی شما در رسیدن به نقش همین نقص کلامی بود یا آن تحولات حسی که کاراکتر تجربه می‌کند؟

تحول حسی کاراکتر سوگل چالش بیشتری داشت چرا که به آن نقص کلامی خیلی راحت با تمرین و صرفاً ظرف چند ساعت زمان رسیدم و خیلی سریع توانستم خودم را با این نقص یکی کنم. ولی سوگل دختری پرخاشگر است که می‌خواهد حقش را از همه بگیرد و بالعکس او، من خیلی آرام و از این کاراکتر بسیار دور هستم. بنابراین حس و حال او و تحولات حسی که در طول نمایش دچارش می‌شود برایم چالش برانگیزتر بود.

 

 

مریم عظیمی

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است