امین نبهانآبادی در گفتگو با صبا:
با «قیصر» و «گوزنها» عاشق سینمای کیمیایی شدم
من هم مثل خیلیها، در همان کودکی و نوجوانی اول با دو فیلم «قیصر» و «گوزنها» عاشق سینمای مسعود کیمیایی شدم و سینما برایم گوشهای از زندگی شد.
احمدرضا حجارزاده – «امین نبهانآبادی» هنرمندی اهل اهواز و سالهاست که در رشتههای نقاشی، بازیگری، فیلمسازی، نویسندگی و شاعری فعالیت دارد. او تاکنون در نمایشگاههای نقاشی متعددی نیز شرکت داشته است. با امین نبهانآبادی درباره فعالیتهای متعدد و متنوع در حیطه هنر به گفتوگو نشستیم.
داستان ورود شما به دنیای هنر از کجا و چطور آغاز شد؟
من فرزند اهواز هستم. رشته تحصیلیام، فنی و کار و دانش بود. آن زمان در اهواز رشته هنری در مدارس نبود یا جدی گرفته نمیشد اما خوشبختانه من در یک خانواده هنری رشد کردم و در همان ابتدای کودکی با تشویق خانواده که مهمترین بستر برای رشد کودکان و فرزندان است، استعدادم در نقاشی کشف شد. بنابراین ورودم به دنیای هنر با نقاشی بود و استادم در این راه، استاد کریم نبهانآبادی (برادر بزرگترم) بود. ورودم به سینما را هم مدیون نقاشیهایام هستم. قرار بود برای یک فیلم سینمایی سی عدد نقاشی بکشم تا در تیتراژ از آنها استفاده شود. سی نقاشی را در سی شبانهروز به سختی آماده کردم که متاسفانه تهیهکننده فیلم، روز آخر به نتیجه رسید که هزینهبر است و برخلاف میل کارگردان این اتفاق به سرانجام نرسید! در این فاصله کارگردان از من خواست اگر دوست دارم، در فیلمش نقش کوتاهی بازی کنم! از آنجا که سینما را هم عاشقانه دوست داشتم، پذیرفتم و برای اولینبار جلوی دوربین رفتم. به هرحال تمام رشتههای هنری به هم متصلاند و نقاشی، شعر، مجسمهسازی، موسیقی و سینما از هم بیگانه نیستند.
خودتان بیشتر به کدام هنر دلبستگی دارید و برای آن وقت صرف میکنید؟
من همیشه به وقت انجام هر هنری، تمرکزم را کاملاً وقف آن رشته کردم. در کل هنر، جانپناه من است. گرچه وقت بیشتری برای نقاشی گذاشتم اما خودم را شاعر میدانم. نوشتن هم مثل نقاشی، جانپناه من است! البته رویای سینما همیشه با من بوده. گاه گوشهای در ذهنم و گاه تمام تنم را در برگرفته. من در اوقات بیکاری هم از سینما جدا نبودهام.
وقتی تصمیم به سرودن شعر میگیرید یا میخواهید تابلویی خلق بکنید و فیلمی بسازید، سوژههایتان را چگونه پیدا میکنید؟
من برای پیداکردن سوژه، زیاد ایندر و آندر نمیزنم. نوشتنِ شعر به لحظات بسته است! مثلاً شما وقتی در خیابانی قدم میزنید، سوژه خودش شما را صدا میزند! غروب جمعهها زنی یا مادری سالخورده را میبینید و از طریق همسایه متوجه میشوید او هر غروب، نگران نوهها و فرزندانش است که از او دورند. خب چارهای جز نوشتن ندارید. اگر بین مردم باشید، پیداکردن سوژه کار بسیار آسانی است.
با توجه به اینکه در رشتههای مختلف هنری کار میکنید، دوست دارید بیشتر با کدام هنر نزد مردم شناخته بشوید؟
خب سینما راحتتر دیده میشود اما دوست دارم بیشتر با نقاشی و شعرهایم روح آدمی را نوازش کنم! متاسفانه سالهاست مردم کمتر کتاب میخوانند. همهچیز را فضای مجازی در سیطره خود قرار داده. وای به حال شعر، شعورِ شعر و ادبیات و کتابهای خاکخورده!
از تجربه نقشآفرینی در فیلم «اسفند» (دانش اقباشاوی) که در جشنواره فجر امسال حضور داشت بگویید.
این اولینبار بود که در یک فیلم سینمایی جنگی کار کردم. به این دلیل که دوست داشتم در شهر و استان خودم کار کرده باشم. قهرمان داستان هم «علی هاشمی» بود؛ بچه شهر اهواز که عرب بود و همزبان خودمان. ما به دلیل اینکه جغرافیای آنجا را از بر هستیم و با فضا و بومیبودن آن منطقه آشنایی کامل داریم، خیلی راحتتر میتوانستیم کار کنیم و به نتیجه برسیم. با توجه به سابقه آقای «دانش اقباشاوی» در سینمای ایران، خیلی خوب میشد کارها را پیش برد و از تجربهشان استفاده کرد. ایشان کارهای سخت سینما را برای ما به سهلترین نوع ممکن توضیح میداد. کارکردن با ایشان هم کسب تجربه بود، هم افتخار. در این فیلم، من نقش شهید «عبدالمحمد سالمی» را بازی کردم که تجربه خیلی خوبی بود اما سینمای اجتماعی را بیشتر از بقیه ژانرها میپسندم. «اسفند» یک فیلم سراسر مردانه بود که بازیام را تقدیم میکنم به زنان سرزمینم؛ اول به مادر شهید علی هاشمی و بعد به تمام مادرانی که قهرمانپرور یا هنرمندپرورند و انسان پاکسرشتی به جامعه تحویل میدهند.
کتابها و نقاشیهای شما میگوید تعلق خاطری به آثار مسعود کیمیایی دارید. این علاقه به کیمیایی و کاراکترهای آثار او از کجا میآید؟
من هم مثل خیلیها، در همان کودکی و نوجوانی اول با دو فیلم «قیصر» و «گوزنها» عاشق سینمای مسعود کیمیایی شدم. سینما برایم گوشهای از زندگی شد، تا رسیدم به «رد پای گرگ» که عاشقانه دوستش دارم و همینطور «دندان مار» و «جرم» با بازی درخشان «پولاد کیمیایی» در نقش «رضا سرچشمه». فیلم «خون شد» را هم خیلی دوست داشتم. این چند فیلم را به دفعات دیدهام و باز هم میشود دید. خب چه سوژهای بهتر از این که از عاشقانهات تاثیر بگیری و آن را وارد بومهای نقاشی و نوشتههای شبانهات بکنی؟!
به نظرتان شرایط فعالیت هنری در اهواز و خوزستان با تهران چه تفاوتهایی دارد؟ در اهواز با چه کمبودها و محدودیتهایی برای کار هنری روبهرو هستید؟
تفاوت هنر در شهرستان و تهران آنقدر زیاد است که اصلاً توضیحدادنش صورت خوشایندی ندارد.گویی ایران یعنی تهران! و این برای هنرمند یعنی رنج! متاسفانه همه هنرمندان برای دیدهشدن میخواهند به پایتخت هجوم بیاورند.
چه انتظاری از مسئولان فرهنگ و هنر استان خوزستان دارید؟
انتظار دارم فقط نام فرهنگ را بر دوش نکشند و در پایان دوره ریاستشان آن را به دیگری بسپارند. مَردی به عمل است، کار کنند و کار کنند و کار کنند. فرهنگسازی با هنر و هنرمندان پیش میرود. از پیشکسوتان هنر دعوت کنند. جلسه پشت جلسه بگذارند و از تجربیاتشان استفاده کنند و آن تجارب را در خدمت نیروهای جوان قرار بدهند تا از هر دو نیرو استفاده بشود. جایی که فرهنگ از دست برود، همهچیز از دست میرود. ممالک بیفرهنگ، بازنده در این جهانند.
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است